خلاصه مقاله پروفسور جان کول بنقل از مجله ریلیجن (ماه می سال2000 ) در باره تنوع نژادی وامور غیر اخلاقی و نقش پول در جامعه بهائیان امریکا خصوصا موارد اتهامی اعضای محفل محلی شهر لس انجلس امریکا:پروفسور جان کول استاد دانشگاه میشیگان آمریکا و محقق بزرگ در زمینه تاریخ ادیان خصوصا بهائیت در این مقاله بسیار مفصل و طولانی ابتدا به بررسی عوامل انحلال محفل محلی شهر لس انجلس آمریکا در سالهای 86 الی 88 میلادی توسط محفل ملی بهائیان آمریکا پرداخته ومهمترین دلیل انجام این کار را نیز فقدان ارزشهای اخلاقی و
بی نظمی اداری قید کرده است.ولی اکثر ناظران محلی معتقدند این درگیری و کشمکش ناشی از دو علت اساسی بوده است یکی اختلافات شدید قومی و نژادی در لس انجلس و دیگری منازعه دائمی بین پول و قدرت ما بین اعضای محافل ملی و محلی امریکا بوده و سرانجام نتیجه گیری کرده است که اطلاعات محدود انتخاباتی و سانسور شدید در تشکیلات بهائی ومشکلات و درگیریهای اجتماعی این منازعه را شدت بخشیده است.
آقای جان کول در ابتدای مقاله ضمن بیان تاریخچه مختصری ازظهور آئین بهائی در ایران و تعالیم و آوزه ها و قوانین و محدودیتهای انظباطی شدید آن اشاره و سپس به بررسی مبسوط جامعه بهائیان لس انجلس آمریکا پرداخته و می گوید این جامعه نمونه کاملی از یک جامعه پرتضاد و پر تناقض در ایالات متحده آمریکاست. این جامعه دارای تنوع بسیار زیاد نژادی و مذهبی و قومی از ملیتهای مختلف دنیاست که به آمریکا مهاجرت کرده اند .از اینرو محفل محلی لس انجلس با مشکلات منحصر بفردی همچون وسعت جامعه و تنوع نژادی و قومی آن روبروست وناگزیر بایستی مثلا ضیافتهای نوزده روزه را در سیزده منطقه برپا کرده و اداره نماید.این گستردگی و تنوع نژادی اختلافات قومی و اقتصادی موجود در جامعه بهائیان لس انجلس را دائمی ساخته است.لذا اعلان انحلال محفل محلی لس انجلس نیز بناچار در یک جلسه عمومی در مرکز بهائیان این شهر و بوسیله یکی از اعضای محفل ملی آمریکا بنام جیمز نلسون در ماه جولای سا ل 1986 به اطلاع همگان رسید .
دلائل اصلی این انحلال مسائل غیر اخلاقی جامعه و قصور افراد محفل محلی درامر نظارت و کنترل مستمر و عدم پیگیری و کنترل رفتارهای غیر اخلاقی افراد جامعه بهائی لس انجلس از جمله مبادرت به قمار بازی انحرافات جنسی مصرف مواد مخدر و ....... بوده است.
لازم بتذکر است بدنبال انحلال محفل محلی لس انجلس یک کمیته ۶نفره از طرف محفل ملی امریکا مسئولیت اداره موقت بهائیان لس انجلس را بعهده گرفت تا متعاقبا اعضای رسمی محفل محلی انتخاب و جایگزین گردند.
یکی از عیوب و مشکلات اساسی محفل محلی لس انجلس مساله شایعه پراکنی و غیبت و عیب جوئی اعضای این محفل از یکدیگر و از تصمیمات متخذه توسط اعضاء محفل بوده است در حالیکه روال عادی در جامعه بهائیت بر این قرار است که پس از اتخاذ تصمیم در خصوص موضوعی توسط محفل محلی همگان از آن موضوع اطاعت بی چون و چرا داشته باشند.
بر اساس اعتقاد ناظران بی طرف که از دور این قضایا را دنبال می کنند یکی از علل اصلی این انحلال را منازعه قدرت ما بین محفل محلی لس انجلس و محفل ملی امریکا و عدم مطابعت بی چون و چرای انها از ایشان عنوان کرده اند.
یکی دیگر از مشکلات جامعه بهائیان لس انجلس مهاجرت بی رویه شمار زیادی از بهائیان ایران به این شهر بوده است که از بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران شروع و مدتها ادامه داشت و همین امر به ناگاه شمار بهائیان ایرانی مقیم لس انجلس را از چند هزار نفر به 79000 نفر افزایش داد . این بهائیان ایرانی بدلیل عدم اشنائی به زبان انگلیسی و نا مانوسی با فرهنگ و آداب و رسوم غربی و از طرفی خود برتر بینی آنها نسبت به بهائیان غیر ایرانی ( چون ایشان بدلیل ایرانی بودن زادگاه بهائیت خود را تنها بهائیان راستین تلقی و دیگران را فاقد این اصالت در مذهب تلقی می کردند ) همگی باعث گردید تا ایشان از شرکت در اکثر ضیافات 19 روزه فاصله گرفته و حتی به شکل دهی دسته های مجزا با مکانهای اقامتی مستقل از بهائیان دیگر کشورها رغبت پیدا کنند . البته باید متذکر شویم که این مهاجرت بی رویه ایرانیها به آمریکا و خالی کردن ایران به مزاق محفل ملی امریکا خوش نیامد و ضمن انتقاد صریح از این عمل آنها به اعمال فشار بیشتر به بهائیان مهاجر ایرانی پرداخت و به انحاء مختلف به تحقیر و توهین آنها اقدام نمود ( که چرا بدون اخذ ویزای قانونی و بصورت قاچاق از طریق مرز های غیر قانونی و بصورت دزدانه از کشور خارج و حتی در بسیاری موارد بهائی بودن خود را نیزبه منظور تسهیل در فرار پنهان داشته اند ) حتی در یک مجلس رسمی نیز روحیه خانم یکی از ایادی امرالله به توبیخ آنها پرداخت و گفت: شما به هیچ وجه نبایست ایران را ترک می کردید و حال که ترک کرده و به اینجا آمده اید بایستی خود را با قوانین و اداب و رسوم امریکا تطبیق داده و از اوامر صادره اطاعت کرده و خود را با جامعه بهائیان آمریکا همسان نمائید ( درست بر عکس آ نچه که توسط رهبران مذهبی ارامنه و یهودیان مهاجرت کرده به آمریکا از آنها می خواهند تا آداب و رسوم ملی خود را حفظ کرده و گروهی مشخص و متمایز از جامعه آمریکا برای خود داشته باشند.) و جالب است بدانید که بهمین خاطر تا مدتها از کاندیداتوری افراد ایرانی برای عضویت در محفل ملی و محافل محلی آمریکا ممانعت بعمل می اوردند تا بدین وسیله نارضایتی خود را از مهاجرت ایشان به امریکا ابراز کرده باشند.
مشکل دیگر محفل محلی لس انجلس مسائل مالی خصوصا موضوع پول بوده است که یکی دیگر از عوامل انحلال این محفل را بوده است . چون بر اساس امار منتشره از ۱۲۰۰ نفر بهائی بزرگسال که بطور معمول بصورت خیریه کمکهای مالی به جامعه بهائی میکردند تنها ۱۲۵ر حاضر به ادامه اینکار شده و علت آنرا هم عدم اعتماد کافی به اعضای محفل محلی اعلام کرده اند که این امر در نهایت باعث کاهش درآمد محفل ملی آمریکا از درآمدهای خیریه منطقه لس آنجلس شده است . مشکلات مالی بوجود آمده برای کتابفروشی بهائی منطقه لس انجلس و ورشکسته شدن آن و نهایتا مقروض شدن این مرکز فرهنگی نیز به موضوع مورد مناقشه بین محفل محلی و محفل ملی آمریکا بدل شده که تا مدتها لا ینحل باقی مانده بود.
این است نمونه یک جامعه بهائی که مدعی دین جدید مورد نیاز جامعه بحران زده بشری در جهان است و مطالعات این استاد آمریکائی که مدتها مجذوب شعارهای ظاهر فریب بهائیت شده بود ولی از ادامه این مسیر اشتباه آمیز خودداری نمود ، نمونه ای از سراب بهائیت و بحران درون تشکیلاتی آن است .
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
زمانی که فرقه بابیت، در نزاعهای درون گروهی دهه 1280ق در عثمانی، به دو گروه «ازلی» (تحت ریاست صبح ازل) و «بهائی» (به رهبری حسینعلی بها) تجزیه و تقسیم شد، ازلیها شکار انگلیس شدند و بهائیان، همچنان، در سهم روسیه باقی ماندند.
مورخان ایرانی نیز همچون کسروی2، اسماعیل رائین3 و فریدون آدمیت4 به ارتباط ازل با انگلیسیها تصریح دارند.
متقابلاً باید خاطر نشان ساخت که، بهائیت نیز برای ابد، بسته و پیوسته به روسیه باقی نماند و با فروپاشی امپراتوری تزاری در اواخر جنگ جهانی اول و ظهور دولت انقلابی شوروی در آن کشور (که به بهائیان، به چشم «زائده» دولت تزاری مینگریست) این فرقه نقطه اتکا پیشین را از دست داد و توسعه قدرت استعماری بریتانیا در خاورمیانه و بویژه اشغال نظامی فلسطین (مقر پیشوایان بهائیت) توسط قشون انگلیس، رهبر وقت این فرقه، عباس افندی را (که از مدتها قبل، در خط ارتباط با غرب افتاده بود) به عنوان قبله سیاسی جدید، به سمت لندن سوق داد.
پیوند بهائیت با دولت انگلیس در سده اخیر، از مسائلی است که میتوان گفت بین مورخان و مطلعان رشته تاریخ و سیاست، بر روی آن نوعی «اجماع» وجود دارد و در این زمینه، نمونهوار، میتوان به اظهارات مهدی بامداد5، اسماعیل رائین6، احمد کسروی7، فریدون آدمیت8، خان ملک ساسانی9، محمود محمود10، دکتر جواد شیخ الاسلامی11، دکتر عبدالهادی حائری12، محمدرضا فشاهی13، احسان طبری14، دکتر یوسف فضایی15، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی16، عبدالله شهبازی17، بهرام افراسیابی18 و دیگران استناد کرد که بر نکته فوق انگشت تأکید میگذارند. دکتر شیخالاسلامی (استاد فقید دانشگاه) مترجم کتاب خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ آنجا که هاردینگ در بخشی از خاطرات خود با لحنی جانبدارانه از بابیان و بهائیان یاد میکند، مینویسد: «در عرض یکصد سال اخیر، بابیان و بهائیان ایران همیشه از خط مشی سیاسی انگلستان در شرق پیروی کردهاند و ستایش وزیر مختار انگلیس از آنها امری است کاملاً طبیعی» .19
دلیل مورخان یادشده، روابط آشکار این فرقه با بریتانیا، بویژه اعطای لقب و نشان عالی از سوی پادشاه انگلیس به عباس افندی، میباشد که تصویر آن در کتب مختلف آمده است.20 حتی این مطلب، در «تنبه و استبصار» مبلغان بهائی (و یاران عباس افندی) نیز که پس از مرگ وی به اسلام گرویدهاند، مؤثر بوده و در آثار آنان بازتاب آشکار دارد.21
احسان طبری، ضمن اشاره به مخالفت حسینعلی بها با «تعصبات ملی و دینی» ، که به زعم وی حاصلی جز «صلح گرایی منفعل» و تعطیل مبارزات
اجتماعی ــ سیاسی ملتها بر ضد استبداد داخلی و تجاوز خارجی ندارد، مینویسد: «در دوران عبدالبها (1921 ــ 1844) حکومت عثمانی فرو پاشید و امپریالیسم انگلستان متصرفات این حکومت را به چنگ آورد. عبدالبها با اربابان تازه فلسطینی وارد روابط نزدیک شد، چنانکه در مراسم خاصی، مقامات انگلیسی فلسطین به او لقب «سر» (Sir) دادند، لقبی که از طرف شاه انگلیس عطا میشود و پاداش خدمات مهم به امپراطوری است.22 فریدون آدمیت نیز تصریح میکند که: «جنگ بینالمللیِ گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سقوط حکومت تزار به عمر حمایت آنان از بهائیان خاتمه بخشید. از آن طرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهائیان را به سوی خود کشیدند و لرد آللنبی حاکم نظامی حیفا متعاقب آن، نشان مخصوص و لقب «سر» (Sir) به «عبدالبها» داد و عکس مخصوصی در آن مجلس برداشته شده که در «کتاب صبحی» دیده میشود. از این پس بهائیان نیز در کادر سیاسی انگلیسها وارد گردیدند و این نهر هم به رود تایمز ریخت» !23
چرخش سیاسی عباس افندی از روسیه به لندن و گرفتن نشان از دست ژنرال انگلیسی (آللنبی) پس از جنگ جهانی اول، داستان شگفتی است که میزیبد جداگانه و مفصل پیرامون آن سخن بگوییم. پیوند عبدالبها با بریتانیا، البته به سالها پیش از سلطه آللنبی بر فلسطین، به دوران سفر عباس افندی به اروپا (1911) بازمیگردد و سابقه ارتباط انگلیسیها با سران بهائیت جهت شکار آنها (و بیرون آوردنشان از چنگ حریف روسی) از این هم دیرینهتر بوده و به دوران اقامت حسینعلی بها در بغداد (1269ق به بعد) میرسد.
عباس افندی؛ تغییر قبله از روس به لندن
سفر عباس افندی به انگلیس
عباس افندی در سالهای 1913 ــ 1911 سفری به اروپا و امریکا کرد و طی سخنرانیهای متعددی که در مجامع گوناگون (عمدتاً ماسونی) آن دیار ایراد نمود، صراحتاً از انگلیس (و امریکا) جانبداری کرد. برای نمونه، در یکی از سخنرانیهای خود (در منزل میسیس کراپر، سال 1911) مدعی شد که: «اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام [بین دو کشور] حاصلمی شود و نتیجه به درجهای میرسد که بزودی از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا میکنند و همین طور انگلیس خود را برای ایران فدا نماید» !26
یکی از پژوهشگران پراطلاع معاصر، «سفر سالهای 1913 ــ 1911 عباس افندی به اروپا و امریکا» را «که با تبلیغات فراوان از سوی متنفذین محافل سیاسی و مطبوعاتی دنیای غرب همراه بود، نشانی... آشکار از... پیوند عمیق میان سران فرقه بهائی و کانونهای مقتدری در اروپا و امریکا» میداند.27 به نوشته وی: «سفر سالهای 1913 ــ 1911 عباس افندی به اروپا و امریکا سفری کاملاً برنامهریزی شده بود. بررسی جریان این سفر و مجامعی که عباس افندی در آن حضور یافت، نشان میدهد که کانونهای مقتدری در پشت این ماجرا حضور داشتند و میکوشیدند تا این «پیغمبر» نوظهور شرقی را به عنوان نماد پیدایش «مذهب جدید انسانی» آرمان ماسونی ــ تئوسوفیستی، معرفی کنند. این بررسی ثابت میکند که کارگردان اصلی این نمایش انجمن جهانی تئوسوفی، یکی از محافل عالی ماسونی غرب، بود... در این سفر، تبلیغات وسیعی درباره عباس افندی، به عنوان یکی از رهبران تئوسوفیسم، صورت گرفت؛ این تبلیغات به حدی بود که ملکه رومانی و دخترش ژولیا وی را به عنوان «رهبر تئوسوفیسم» میشناختند و به این عنوان با او مکاتبه داشتند. عباس افندی در این سفر با برخی رجال سیاسی و فرهنگی ایران ــ چون جلالالدوله پسر ظلالسلطان، دوستمحمدخان معیرالممالک داماد ناصرالدین شاه، سیدحسن تقیزاده، میرزامحمدخان قزوینی، علیقلی خان سرداراسعد بختیاری و غیره ــ ملاقات کرد. این ماجرا، که حمایت کانونهای عالی قدرت جهان معاصر را از بهائیگری نشان میداد، بر محافل سیاسی عثمانی و مصر نیز تأثیر نهاد و عباس افندی پس از بازگشت از این سفر، وزن و اهمیتی تازه یافت» .28
عباس افندی در محرم 1332ق (دسامبر 1913) به مقر خود در عکا بازگشت29، اما روشن است که وی، دیگر آن عنصر منزوی پیشین نبود و شواهد تاریخی نشان میدهد که رجال وقت دولت عثمانی نیز (که در خط ارتباط با «آلمان» و تضاد با «انگلیس» گام میزدند) همین تصور را داشتند و به همین دلیل نیز فضا را بر او و یارانش در فلسطین، تنگ ساختند. به قول سر دنیس رایت، دیپلمات و مورخ پراطلاع انگلیسی: «پس از بازگشت به عکا که هنوز زیر سلطه عثمانیها قرار داشت شرایط زندگی برای عبدالبها و پیروانش به هیچ وجه آسان نبود» .30 حوادث بعدی نشان داد که پیشوای بهائیت، لندن (و امریکا) را به عنوان قبله جدید برگزیده است.
حمایت عبدالبها از بریتانیا در جنگ جهانی اول
با شروع جنگ جهانگیر و پیوستن عثمانی به آلمان در جنگ با متفقین (انگلیس، فرانسه و امریکا)، روابط پیشوای بهائیان با غرب صلیبی شدیدتر و نتیجتاً حساسیت و مخالفت دولت عثمانی با وی افزونتر گردید. این حساسیت و مخالفت به جایی رسید که جمال پاشا، «فرمانده کل قوای» عثمانی31 در جنگ با ارتش انگلیس در ناحیه شامات و فلسطین در اواخر جنگ جهانی اول، تصمیم به قتل عباس افندی گرفت و تهدید کرد: اگر بزودی مصر را فتح کند در مراجعتش، عباس افندی را به صلابه خواهد کشید!32 شوقی نیز از «سوء ظن شدید» فرمانده کل قوای ترک، جمال پاشا، نسبت به امر الهی و «مخالفت بیمنتهی» وی با آن سخن گفته و میافزاید: وی «صریحاً اظهار داشت که چون از دفع دشمنان خارج، انگلستان فراغت یابد به تصفیه امور داخل اقدام و در اولین قدم حضرت عبدالبها را» در برابر چشم مردم «مصلوب» و مرقد بها را «منهدم و با خاک یکسان خواهد نمود» .33
براستی دلیل این همه خشم فرمانده ارتش عثمانی در جنگ با انگلیس نسبت به عباس افندی و تصمیم وی به اعدام پیشوای بهائیت و تخریب قبر بها، چه بود؟ منابع غیر بهائی، علت این خشم را حمایت مؤثر افندی از انگلیس در آن هنگامه دانسته و بعضاً از واژههایی چون «جاسوسی» و نظیر آن بهره میجویند.34 به قول اسماعیل رائین: خشم شدید جمال پاشا از عباس افندی، از «همکاری محرمانه و علنی بهائیان با قوای انگلیس» ناشی میشد «که در صدد تصرف فلسطین و حمایت از یهودیان بود» و عباس افندی گندم در اختیار ارتش نیازمند بریتانیا گذارد.35
اقدام عباس افندی به تأمین آذوقه برای ارتش اشغالگر بریتانیا در قدس، موضوعی مسلم بوده و منابع وابسته به بهائیت بدان تصریح دارند. خانم بلانفید در ص 210 کتاب مشهور خود The Chosen Highway : (که به تصویب زعمای بهائی در اسرائیل و انگلستان رسیده است) شرح میدهد که چگونه در جریان اشغال قدس توسط ژنرال آللنبی (فرمانده قشون بریتانیا) در جنگ جهانی اول، عباس افندی انبارهای آذوقه را به روی سربازان گرسنه انگلیسی گشود.
کمک عباس افندی به نیروهای اشغالگر، تنها در تأمین آذوقه آنها خلاصه نمیشد، بلکه آن گونه که افسران انگلیسی مستقر در حیفا به لندن نوشتهاند، آنان از «نفوذ» و نیز «نظریات» پیشوای بهائیت نیز برای پیشبرد مقصود خود بهره بسیار بردهاند (گزارش دنیس رایت در این زمینه خواهد آمد).
بهترین راه برای درک علت خشم حکومت عثمانی به عباس افندی، مطالعه رفتار عجیب انگلیسیها با پیشوای بهائیت در همان مقطع بحرانی است؛ رفتاری که سرفصلهای آن چنین بود: حفاظت شدید از جان عباس افندی و خانواده و یاران وی از دستبرد قوای عثمانی، احترام شایان و مساعدتهای مستمر حکام بریتانیا در قدس به او و اطرافیانش پس از استقرار سلطه لندن بر قدس، خصوصاً اعطای لقب «سِر» و نشان شوالیه توسط ژنرال آللنبی (به نمایندگی از دربار لندن) به عباس افندی و شرکت در تشییع جنازه وی پس از مرگ و حمایت کامل از نوه و جانشین جوانش: شوقی افندی، در برابر مخالفان.
چتر عنایت لندن بر سر پیشوا
زمانی که سرویسهای اطلاعاتی انگلیس (و به قول شوقی: «دایره اطلاعات انگلستان» )36 از تصمیم خطرناک جمال پاشا نسبت به پیشوای بهائیت خبر دادند، دولت بریتانیا با فوریت برای نجات جان وی و نزدیکانش دست به کار شد.
آللنبی هنگام فتح حیفا (اوت 1918)38 فرمان مخصوصی از امپراتور انگلیس دریافت نمود که دستور میداد همراه با نشانی از عضویت امپراتوری برای عباس افندی، به دیدار وی رود.39 پیرو این امر، آللنبی شخصاً «به زیارت مقام اعلی [مرقد باب در کوه کرمل] در حضور حضرت عبدالبها مشرف شد و به حکام عسکریین [امرای لشکر] سفارش نمود که مقامات مقدسه بهائیان باید در تحت محافظت و حراست حکومت [انگلیس] باشد و ابداً کسی تعدی نکند» .40 به تعبیر شوقی: زمانی که «سپاه انگلیز، غالب و منصور گشت و...دولت قاهره» بریتانیا در فلسطین «عَلَم برافراخت... سالار انگلیز بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیده وزیر خارجه» انگلیس «به شرف» دیدار با عباس افندی «فائز گشت و در حضور» وی «به زیارت مرقد» باب «نائل شد. امکان دیدار بهائیان با پیشوای خود فراهم گشت و «الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم» عباس افندی «نازل و... به کمال آزادی در اطراف جهان منتشر گشت.41 و خلاصه: «مخاطرات» بزرگی که مدت 65 سال حیات بها و عبدالبها را «احاطه کرده بود زائل شد و «سد سدید در پیشرفت امر» بهائیت برداشته شد.42
نشریه آهنگ بدیع، ارگان بهائیان، با اشاره به استقرار حکومت اشغالگر انگلیس بر قدس، از برقراری دوائر جدید (اداره مالیه و شهرداری) و اقدامات عمرانی توسط حکومت جدید، از جمله زیباسازی شهر حیفا (مقر عباس افندی) و توسعه راههای آن، سخن گفته و میافزاید: «از جهت مالیات نیز حکومت» بریتانیا «مقامات مقدسه» بهائیت را به رسمیت شناخت «و از مالیات معاف داشت» . از جهت تنظیم و زیباسازی شهر نیز «مقام اعلی» یعنی مرقد باب «مرکز عظیمی» برای خیابانکشیهای آینده قرار گرفت. همچنین، از آنجا که ساختمانها و خیابانهای شهرهای فلسطین «بر منوال قدیم بود» ، حکومت انگلیسی کارشناس مشهوری از اسکاتلند را که پاتریک گیدیس نام داشت، طلبید و کار تنظیم نقشه شهرها، بویژه بیت المقدس و حیفا را سامان دهد و او که قبلاً در خلال سفر عباس افندی در شهر ادنبورگ با پیشوای بهائیت دیدار کرده بود زمانی که «در سلک حکومت فلسطین در آمد، چند دفعه به حضور مبارک مشرف شد و خطه و تصمیمات خویش را به حضور مبارک معروض داشت» .43
اینک، طبق تصمیم شورای عالی متفقین، قیمومت فلسطین به بریتانیا واگذار شده است که طبق نامه بالفور به روچیلد، قرار است راه را بر تأسیس «کانون ملی یهود» (جنین دولت اسرائیل) در آن سرزمین اشغال شده بگشاید. امور فلسطین به وزارت مستعمرات سپرده گردیده است که رئیس آن
وینستون چرچیل، به قول خود: «یک صهیونیست عریق و ریشهدار است» . چرچیل، به عنوان «نخستین کمیسر عالی انگلیس در فلسطین» ، سر هربرت ساموئل از سران و فعالان صهیونیسم را برمیگزیند. ساموئل نیز برای حکومت حیفا و توابع، سر رونالد استورز را برمیگزیند که گذشته از فعالیت مؤثر نظامی و جاسوسی در جنگ جهانی اول در قطر عربی (همراه دستیارش: کلنل لورنس) بر ضد دولت عثمانی، خود را «یک صهیونیست معتقد» میشمارد. و جالب این است که هر دو از دوستان صمیمی عباس افندیاند و با او و خانوادهاش در فلسطین اشغالی، گرمترین روابط را دارند.)
(ایام: در مقاله «دوستان انگلو ــ صهیون عباس افندی» ، ضمن نگاهی به پیشینه و مواضع این دو عنصر مستعمره چی و صهیونیست، روابط ایشان با عبدالبها و بهائیان مرور شده است.)
پاداش خدمت به امپراتوری
(عباس افندی از لندن، نشان و لقب میگیرد)
پس از تحکیم پایههای قیمومت انگلیس بر قدس، دولتمردان انگلیسی حاضر در فلسطین، در نامه به لندن، پیشنهاد کردند بابت «خدمات صادقانه و مستمر» عباس افندی به «آرمان بریتانیا» و استفاده افسران بریتانیایی مستقر در حیفا از «نفوذ و نظریات ارزشمند» پیشوای بهائیت، نشان و لقب عالی امپراتوری به وی اعطا گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ژنرال آللنبی (فرمانده کل قوای بریتانیا)44 همراه دستیارش ماژور تئودور پول45، در آوریل 1920 رسماً مراسمی برپا کرد و به نمایندگی از دربار لندن، به پیشوای بهائیان، لقب «سر» (Sir) و نشان «شوالیه امپراتوری» (Knight hood) داد.46
سر دنیس رایت، دیپلمات و مورخ پراطلاع انگلیسی، در شرح ماجرا مینویسد:
در اوایل سال 1918 / 1336 با تصرف بندر حیفا توسط نیروهای انگلیسی و بعد سپرده شدن قیمومت فلسطین به دست انگلستان توسط جامعه ملل در پایان جنگ جهانی اول، بهائیها نفس راحتی کشیدند. عبدالبها در اندک زمانی به خاطر نحوه رهبری خود و رفتار پیروانش احترام مقامات بریتانیایی مسؤول اداره فلسطین را به خود جلب کرد و در ژوئیه 1919 / شوال 1337 مقامات اخیر به لندن توصیه کردند که نشان جدید امپراتوری بریتانیا و لقب آن به وی اعطا گردد. توجیهی که ایشان برای پیشنهاد خود کردهاند به شرح زیر است:
عبدالبها از زمان اشغال فلسطین مستمراً به نحو صادقانهای به آرمان بریتانیا خدمت کرده است. در مشورت نظرات او برای فرمانده نظامی و افسران دستگاه اداری مستقر در حیفا بسیار باارزش بوده و از نفوذ خود در این شهر تماماً در جهت خیر و صلاح استفاده کرده است. عبدالبها چندین سال در ارک عکا زندانی ترکها بوده است.
رایت میافزاید: «اگرچه عبدالبها هیچ وقت خودش از لقب سر استفاده نکرد ولی انگلیسیها او را رسماً سِر عباس عبدالبها شوالیه نشان امپراتوری بریتانیا میخواندند و از او به عنوان اولین و تنها بهائی ایرانی که به چنین افتخاری دست یافته است یاد میکنند» .47
به گزارش حسن نیکو (مبلغ بهائی معاصر عباس افندی، که به اسلام گروید) اعطای نشان و لقب به عباس افندی، خوشحالی و سرور بسیار خاندان وی را درپی داشت: «در حیفا خانواده میرزا چنان جشن گرفتند و شادی و مسرت کردند که: الحمد لله معروف دولت انگلیس شدیم» !48
عباس افندی از سلطه انگلیسیها بر قدس به گرمی استقبال کرد و طی نوشتهای، سلطه غاصبانه انگلیس بر قبله اول مسلمین را «برپا شدن خیمههای عدالت» شمرده، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، پادشاه انگلیس، را مسئلت کرده و خواستار جاودانگی سایه گسترده این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید!49
در لوحی نیز که در 16 اکتبر 1918 خطاب به سید نصرالله باقراوف (کلان سرمایهدار بهائی) و درواقع: خطاب به بهائیان ایران، صادر کرد با خوشحالی از اشغال اورشلیم توسط بریتانیا یاد نمود و نوشت: «در الواح، ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور و لی حال مشهود شد و فیالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند» .50
راز اعطای نشان
پرسش از علت خشم شدید جمال پاشا به عباس افندی را، باید به پرسش دیگری گره زد و برای هر دو پاسخی درخور، اندیشید: راز اعطای نشان و لقب از سوی دربار لندن به پیشوای بهائیت چه بود؟
منابع بهائی (نظیر شوقی) میکوشند این امر را پاداش انگلیسیها به عباس افندی بابت «خدمات گرانبها» ی وی به ساکنان فلسطین «و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین» قلمداد کنند51 و خانم بلانفلید مینویسد: «حکومت انگلیس بر حسب رویه معمولش که از اعمال قهرمانان قدردانی میکند، به عبدالبها یک مدال قهرمانی «نایت هود» داد که نامبرده این افتخار را به عنوان یک تشریفات احترامی از طرف یک پادشاه عادل قبول نمود». اما دیگران، گونه دیگری میاندیشند. فیالمثل، صبحی (کاتب و منشی پیشین عباس افندی) اعطای این نشان را «پاداش نکوگویی» و ثناخوانی افندی در حق پادشاه انگلیس (ژرژ پنجم) میداند52 و اسماعیل رائین، آن را پاداش «خدمات گرانبهای» عباس «به دولت انگلیس» محسوب میدارد.53 و قرائن نیز همین امر را تأیید میکند. برای کسانی که با ماهیت و مواضع مکارانه، تجاوزگرانه و جهانخوارانه امپریالیسم بریتانیا در دوران کلنیالیزم و نئوکلنیالیزم نیک آشنایند و بهویژه از مظالم و جنایات این قدرت استکباری در هند و ایران دو قرن اخیر مطلعند و سخن کلنل لورنس (افسر مشهور انگلیسیِ فعال در منطقه حجاز و شامات در جنگ جهانی اول) را همواره به مثابه «منطق و سیاست کلی» استعمار بریتانیا در خاور زمین در گوش دارند که گفته بود: «من افتخار دارم که نگذاشتم در هیچ یک از سی صحنه نبردی که وارد آن شدم خون یک نفرانگلیسی برزمین بریزد؛ زیرا در نظر من همه مناطقی که بر اثر این جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ یک نفر انگلیسی را نداشت» !54 توجیه شوقی و هممسلکان وی بیشتر به یک «شوخی بیمزه» شبیه است تا تحلیلی علمی و منطقی از قضیه!
ما منطق لورنس را از زبان دیگر سیاستمداران انگلیسی نیز در دور و نزدیک تاریخ شنیدهایم. مثلاً سِر گور اوزلی، استاد اعظم فراماسونری و سفیر مشهور انگلیس در ایرانِ ، زمان فتحعلی شاه، که در قالب دوستی با ایران زمینه تجزیه قفقاز از کشورمان به دست روسهای تزاری را فراهم ساخت، در 25 اکتبر 1814 م به لرد کاسل ری وزیر امور خارجه دولت متبوعش مینویسد: «عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصودِ نهاییِ ما حفظِ صیانتِ حدودِ هندوستان میباشد، در این صورت بهترین سیاست ما این خواهد بود که کشور ایران را در این حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم» .55 براستی اگر (آن گونه که شوقی تلویحاً ادعا میکند) منافع و مصالح ملت مظلوم فلسطین برای امپراتوری بریتانیا کمترین ارزشی داشت، چگونه بر ضد مصالح این مردم با سران صهیونیسم سازش کرد و با حمایت از نقشه استقرار «کانون ملی یهود» در فلسطین، زمینه را برای تحمیل حاکمیت رژیم غاصب اسرائیل بر آن دیار فراهم ساخت و برای سالیان دراز مردم مظلوم منطقه را به خاک سیاه نشاند؟!
تأثیر «خدمت به مردم مظلوم فلسطین» در اعطای نشان از سوی دولت استعمارگر بریتانیا به عباس افندی، همان مقدار «باورپذیر» است که الواح صادره از عباس افندی (پس از اشغال قدس و استقرار سلطه تحمیلی انگلیس بر آن دیار) در تقدیر و تشکر از «عدالت» امپراتوری و اطلاق عنوان «حکومت عادله» بر آن! بنابراین، حق با کسانی چون مرحوم حسن نیکو (نویسنده و مبلغ پیشین بهائی که از آن مسلک برگشت) است که اعطأ لقب و نشان مزبور از سوی انگلیسیها به عباس افندی را پاداش خدمات وی به آنها و جاسوسی بهائیان (به دستور عباس افندی) در ایران برای انگلیس در هنگامه جنگ جهانگیر میان متفقین و متحدین، میشمارد.56
سخن کوتاه: به گمان ما، نامه مقامات بریتانیایی مسؤول اداره فلسطین به لندن در مورد عباس افندی، که متن آن را فوقاً در گزارش زباندار سر دنیس رایت خواندیم، گویای همه چیز بوده و راز اعطای نشان و لقب از سوی دربار لندن به پیشوای بهائیت را به روشنی و وضوح تمام بازمینماید و از این طریق، میتوان معمای خشم شدید و تصمیم خطرناک فرمانده کل قوای عثمانی (جمال پاشا) نسبت به عباس افندی را نیز گشود. سخن عبدالله بهرامی، از صاحب منصبان آزادیخواه و مطلع نظمیه کشورمان در مشروطه دوم، لب مطلب را (البته به زبان طنز) دربردارد: عباس افندی «تنها پیغمبری بود که اجر خود را در این دنیا دریافت نموده و سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح داده است» !57
اعطای لقب «سِر» و نشان «نایت هود» توسط دربار لندن به عباس افندی (پیشوای بهائیان)، که به پاس خوش خدمتیهای وی به قشون اشغالگر صورت گرفت از واقعیات مسلم و مشهور تاریخ معاصر است و این امر، همراه با صدور الواح متعدد توسط عباس افندی در ثنای پادشاه انگلیس، دم خروسِ بستگی رهبری بهائیت به انگلستان (از اوایل قرن بیستم به بعد) را کاملاً فاش ساخته و ما را از هرگونه بحث و استدلال در باره بستگی و پیوستگی این فرقه به کانونهای استکباری بینیاز میسازد.
اعطای نشان، ننگی برای عبدالبها در تاریخ
به هر روی، اعطای نشان و لقب انگلیسی به عباس افندی، لکه ننگی برای او در تاریخ محسوب میشود.
کسروی با اشاره به تغییر قبله سیاسی عبدالبها از روسیه به لندن، مینویسد: «یکی از داستانهایی که دستاویز به دست بدخواهان بهائیگری داده و راستی را داستان ننگ آوری میباشد آن است که پس ا ز چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین، عبدالبها درخواست لقب "سر(Sir) " از آن دولت کرده و چون دادهاند، روز رسیدن فرمان و نشان در عکأ جشنی برپا گردانیده و موزیک نوازیدهاند و در همان بزم، پیکرهای برداشتهاند. پیدا است که عبدالبها این را شَوَندِ پیشرفت بهائیگری و نیرومندی بهائیان پنداشته و کرده و لی راستی را جز مایه رسوایی نبوده است و جز به ناتوانی بهائیان نتواند افزود» .58
قبح کار وقتی بیشتر به نظر میآید که بدانیم برخی از شخصیتهای دینی نیز (به گفته آیتی، مبلغ مستبصر بهائی) در همان دوران، نشان و لقب اعطائی از سوی انگلیسیها را نپذیرفتهاند.59 آیتی، همچنین، در کتاب خود شعر زیر را که ظاهراً از خود او است درج کرده است:
آن کو لقب «سِر» ی ز بیگانه گرفت
دین ساخته و پری60 ز بیگانه گرفت
آن خانه به دوش گشت چون خانه فروش
سرمایه تاجری ز بیگانه گرفت!61
حمایتها ادامه دارد!
عنایت و حمایت انگلیسیها نسبت به پیشوای بهائیان (عباس افندی)، به اعطای نشان و لقب ختم نشد:
عباس افندی مورد عنایت و حمایت آشکار وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس)، هربرت ساموئل (کمیسیر عالی بریتانیا در فلسطین) و رونالد استورز (فرماندار حیفا و توابع) قرار داشت و به گفته یک شاهد عینی: بهائیان آن دیار، «مورد توجه و اطمینان کامل مقامهای انگلیسی حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهای حساس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهای خیلی بالایی در این سرزمین دیده میشدند» .62
عنایت و توجه خاص چرچیل و نیز ساموئل و دیگر عناصر استعماری انگلیس در منطقه عربی، زمانی کاملاً خود را نشان داد که عباس افندی درگذشت. شوقی (نوه و جانشین عباس افندی، که خود نیز از این عنایات، سهمی وافر داشت) مینویسد:
وزیر مستعمرات حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان، مستر وینستون چرچیل، به مجرد انتشار این خبر، پیامی تلگرافی به کمیسر عالی انگلیس در فلسطین سر هربرت ساموئل صادر و از وی تقاضا کرد «مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید. کمیسر عالی انگلیس در مصر وایکونت النبی نیز مراتب تعزیت و تسلیت خویش را به وسیله آللنبی بدینمضمون اعلام نمود: به بازماندگان فقید سر عبدالبها عباس افندی و جامعه بهائی، تسلیت صمیمانه مرا به مناسبت فقدان قائد جلیلالقدرشان ابلاغ نمایید.63
مجله جمعیت آسیایی پادشاهی بریتانیای کبیر و ایرلند، در شماره ژانویه 1922 با اشاره به مرگ عباس افندی، مدعی شد: مرگ عبدالبها، ایران را از برازندهترین ابناء خویش و شرق را از شخصیت ممتاز و فوقالعادهای محروم نمود که نه فقط در شرق، بلکه در مغرب زمین نیز دارای نفوذ عظیم بوده و به احتمال قوی اثراتی شدیدتر از هر متفکر آسیایی در اوقات اخیر داشته است!65 البته با ملاحظه نفوذ «حقاً ناچیز» بهائیت در ایران در حال حاضر (که با وجود گذشت حدود 90 سال از مرگ عباس افندی، حکم آیینی «قاچاق» در این کشور را دارد) میتوان صحت ادعای مجله فوق مبنی بر نفوذ «عظیم» ! این مسلک در ایران 90 سال پیش (هنگام مرگ عباس افندی) را محک زد و از همین راه، به میزان صحت ادعای دیگر مجله مبنی بر نفوذ عظیم بهائیت در شرق و غرب جهان! پی برد.
سابقه ارتباط و طمع انگلیس به بهائیان
به نوشته شوقی افندی: زمانی که بها از سوی ناصرالدین شاه در تبعید عراق بسر میبرد، ژنرال کنسول انگلیس در بغداد (کلنل سر آرنولد باروز کمبل) باب مراوده و مکاتبه را با بها گشود و طی نامهای به او پیشنهاد داد که «تبعیت» دولت انگلیس را قبول و در تحت «حمایت» آن دولت درآید و حضوراً نیز متعهد شد که هرگاه مایل به ارسال پیامی به ملکه ویکتوریا باشد، در مخابره آن به لندن اقدام خواهد کرد. حتی معروض داشت «حاضر است ترتیباتی فراهم سازد که محل استقرار» بها «به هندوستان یا هر نقطه دیگر که مورد نظر» وی باشد «تبدیل یابد» .24
در همین زمینه باید به نامههای دوستانه میان بها و مانکجی هاتریا (رئیس شبکه اطلاعاتی هند بریتانیا در ایران در سالهای 1890 ـ 1854)25 اشاره کرد که در کتب خود بهائیان از آن یاد شده است. این ارتباط از نظر برخی گویای پیوند بهائیان با کانونهای استعماری است.
(ایران سهراب: درباره مانکجی و ارتباط وی با بهائیت جداگانه سخن گفتهایم که می توانید در بخش بررسی و نقد بهاییت آنرا ببینید).
پانوشتها:
1.حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، ص 332. نیز ر.ک، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، هانری رنه دالمانی، ترجمه مترجم همایون فرهوشی، ص 991
2. بهائیگری، چ 2، تهران 1323، چاپخانه پیمان، صص 90 -89 ؛ تاریخ مشروطه ایران، از همو، ص 291
3. انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، اسماعیل رائین، مؤسسه تحقیقی رائین، تهران 1357، ص 291؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، ص 332
4. امیرکبیر و ایران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258 -256 نیز ر.ک، همان: متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر، تهران 1334، صص207 -208
5. شرح حال رجال ایران، 2/202 - 201
6. حقوق بگیران انگلیس در ایران، صص 333 -332
7. بهائیگری، صص 90 ــ 89
8. امیرکبیر و ایران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، بهمن 1355، ص 457
9. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، چ 3: انتشارات بابک با همکاری انتشارات هدایت، تهران، بی تا، صص 103 - 102
10. تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، چ 4: انتشارات اقبال، تهران 1361، 2/529 -528
11. خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در دربار ایران در عهد سلطنت مظفرالدین شاه قاجار، ترجمه شیخ الاسلامی، چ 1، ص 102
12. تشیع و مشروطیت در ایران...، ص 90
13. از گاتها تا مشروطیت، ص 235
14.جامعه ایران در دوران رضاشاه، ص 118
15. تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری... و کسرویگری، انتشارات عطایی، تهران 1383، صص 197 – 194
16. ر.ک، اثر محققانه ایشان تحت عنوان: بهائیت در ایران، صص 225 –224.
17. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران» ، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، پاییز 1382
18. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، ص 406 به بعد.
19.خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ...، ص 102
20. ر.ک، شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 2/201؛ انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، ص 117؛ تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، افراسیابی، ص 408
21. برای نمونه ر.ک، کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 1/23- 22؛ فلسفه نیکو، حسن نیکو، حسن نیکو، چ مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، 2/ 198 -196؛ خاطرات صبحی درباره بابیگری و بهائیگری، مقدمه از سید هادی خسروشاهی، چ 5 : مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامی، قم 1354، ص 205 و 320 و نیز صص 126 - 124؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی)، نشر عصر جدید، تهران 1357، ص 137
22. جامعه ایران در دوران رضاشاه، احسان طبری، ص 117
23. امیرکبیر و ایران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص258 ــ 256. نیز ر.ک، همان: متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر، تهران 1334، صص 208 - 207؛ چاپ پنجم: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، بهمن 1355، ص 457
24. قرن بدیع، شوقی ربانی، ترجمه نصرالله مودت، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران 120 بدیع، 2/ 125؛ نیز ر.ک، ص 11 کتاب ادوارد براون، با نام:
ion zMaterials for the Study of the Babi Fob
25جستارهایی از تاریخ بهائیگری...، عبدالله شهبازی، همان، ص 13
26. خطابات عبدالبها، چاپ مصر، 1/23. البته جمله اخیر خالی از حکمت! نیست: البته وقتی که گرگ و میش قرار است در آغوش هم زندگی کنند، معلوم است که قربانی شدن میش، فرصتی برای قربانی شدن گرگ نخواهد گذاشت!
27. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران، ص 15
28. «نظریه توطئه» ، صعود سلطنت پهلوی...، عبدالله شهبازی، ص 69 به بعد.
29. اخبار امری، سال 39، ش 9 و 10، آذر ــ دی 1339، ص 654
30. ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه کریم امامی، ص 286
31. قرن بدیع، شوقی، ترجمه نصرالله مودت، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران 122 بدیع، 3/291 32. خاطرات حبیب (مؤید)، 1/446؛ گوهر یکتا در ترجمه احوال مولای بیهمتا، روحیه ماکسول، ترجمه ابوالقاسم فیضی، تهران، محفل ملی بهائیان ایران، 126 بدیع / 1348 ش، صص 44 - 43. برای تصمیم جمال به قتل عباس افندی و بدگویی از او در آثار سران بهائیت ر.ک، اسرارالاَّثار، 3/45 - 42.
33. قرن بدیع، 3/291؛ محمدعلی فیضی، حیات حضرت عبدالبها و حوادث دوره میثاق. تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 128 بدیع. ص 259؛ آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3 و 4، صص 14- 13.
34. برای نمونه ر.ک، بهائیان، محمدباقر نجفی، کتابخانه طهوری، تهران 1357، ص 669 .
35. انشعاب در بهائیت، ص 127.
36. قرن بدیع، 3/297.
37. قرن بدیع، 3/ 298 - 296.
38. گوهر یکتا، روحیه، ماکسول، ص 44.
39. الکواکب الدریه، 2/ 305.
40. آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3 و 4، صص 14 –13
41. توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، نوروز 101 بدیع، صص 130 ــ 129
42. قرن بدیع، 3/ 298.
43. آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3 و 4، ص 14
44. مسئول گوهر یکتا، ص 48.
45. ماژور / سرگرد تئودور پول، افسر تحت فرمان ژنرال آللنبی و فردی بهائی بود که مرکز کارش در لندن قرار داشت و بهائیان را همو از مرگ عباس افندی باخبر ساخت. ر.ک، گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ص 55 و 64 - 63
46. قرن بدیع، 3/299.
47. ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه کریم امامی، ص 286.
48. فلسفه نیکو، 2/196.
49. مکاتیب عبدالبها، 3/347: اللهم اید لامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک...
50. ر.ک، خاطرات صبحی...، ص 126 - 125؛ فلسفه نیکو، 3/166 - 165.
51. قرن بدیع، 3/399
52. اسناد و مدارک درباره بهائیگری، چاپ سید هادی خسروشاهی، ص 134.
53. انشعاب در بهائیت، صص 120 - 118.
54. جنگ جهانی اول، خسرو معتضد، صص 127 ــ 126. کلنل لورنس (که وی را سلطان بیتاج و تخت انگلیس میخوانند) کسی است که در سالهای جنگ جهانی اول، با تحریک و هدایت اعراب سادهاندیش و ستمدیده بر ضد سلطان عثمانی، خون صدها بل هزاران تن از آنان را در راه پیشبردِ مطامعِ استعمار بریتانیا در نقاط مختلف لبنان و سوریه و ترکیه و عراق و عربستان بر زمین ریخت. آن وقت چنین کسی، سالها بعد از آن ماجرا مباهات کنان میگفت: «در نظر من همه مناطقی که بر اثر این جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ یک نفر انگلیسی را نداشت» !
55 . 5181."A Review of Anglo. Persian Relations,
7394 ."1798, p. 1XXXI ) 4Shadman S.F. , JRCAS.. .
56 . فلسفه نیکو، 3/ 165 -164
57. خاطرات عبدالله بهرامی، ص 35.
58. بهائیگری، صص 90 - 89
59. آیتی مینویسد: «عجبا، [از] پسر محمود افندی الوسی که از علمای اهل سنت و مفتی بغداد بود شنیدم حضرات انگلیسها به میل خود به او نشان و لقب سری و مبلغی پول دادند و او همه را رد کرده گفت: من یک نماینده روحانیم و با سیاسیون کاری ندارم» (کشف الحیل، ج 1، چ 7، ص 24).
60. پروانه و اجازه عمل.
61. کشف الحیل، چ 7، ج 1، ص 23.
62. ر.ک، خاطرات خدمت در فلسطین، صص118 -115
63. قرن بدیع، شوقی افندی، 3/321. نیز ر.ک، ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، تهران 121 بدیع، ص 508 ؛ اسرارالاَّثار، فاضل مازندرانی، 3/147 -146.
64. ر.ک، اسرارالاَّثار، 3/144؛ الکواکب الدریه، 2/307؛ اخبار امری، سال 1355، ش 14، ص 418- 419 و 429
65. آهنگ بدیع، سال 1350، ش 11 ــ 6، ص 337.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
میرزا حسن نیکو، مبلغ پیشین بهائی که اسلام آورد، با اشاره به اینکه بهائیان مدّعیاند «هرکه در جهان به وجود آمده «به واسطهِ جود» میرزا حسینعلی بهاء «و هر که از دنیا رفته به علت قهر او است»! مینویسد: بنا به ادعا و تبلیغ بهائیان پیش از انقراض و فروپاشی امپراتوری تزاری، «یکی از معجزات میرزا [حسینعلی نوری] عظمت و قدرت دولت روس تزاری بود که چون اجازهِ ساختن معبد عشق آباد [را] داده بودند، به واسطهِ معجزهِ میرزا صد سال قبل از تولد میرزا [حسینعلی]، پطر کبیر به وجود آمده و روسیه را رونق داده و دولت بهیهِ روسیه هم که تأسیس شده بود مشتق از کلمهِ بهاء بود. بالاخره معجزهِ میرزا قدرت و عظمت دولت بهیهِ روس شد، چنانکه در همه جا وعدههای خوب به بهائیان داده است که دولت روس موفق و مؤیّد است و فاتح و غالب بر کل است» .1
نیکو میافزاید:
خدا میداند یک روز در اوایل آشنایی نگارنده با حضرات، قبل از آنکه معجزهِ دیگر میرزا عباس [= عباس افندی] پدیدار شود و [در اواخر جنگ جهانی اول] فلسطین به دست انگلیسها بیفتد، در مجلسی که قریب بیست نفر از مبرزین و مبلغین بهائیان بودند صحبت در همین موضوع میکردند. یکی میگفت: ملاحظه کنید معجزهِ جمال مبارک (میرزا) را چون قونسول دولت روسیه جمال مبارک را شفاعت کرده و از محبس نجات داد، حالیه در همه جا فتوحات شامل حالش میگردد. دیگری میگفت آری، چون اجازهِ ساختن معبد عشق آباد را داد در جنگ ژاپن غالب گردید. یکی دیگر میگفت ببین چه عنایتی جمال مبارک (میرزا) در حقش فرموده که لقبش را از لقب خود مشتق فرموده، دولت بهیّه از بها مشتق است! دیگری میگفت مسلّماً مالک رقاب روی زمین خواهد بود.
یکی به الواح میرزا: «و ان یا ملک الروس» اشارت مینمود، دیگری به «اللهم ایّد دولت البهیه» بشارت میداد. ولی وقتی که پس از جنگ بین المللی سیل بولشویک [کمونیسم لنین و استالین] آمد و خاندان سلطنتی تزار را بکلی معدوم نمود، هیچ یک از آن بهائیان و مبلغین متذکر نشدند یا به روی خود نیاوردند که چرا بر خلاف انتظار آنان چنین شد و انصافاً خیلی وقاحت لازم است کسی را که [اشاره به عباس افندی] دیروز مرکّبش به بشارت نخشکیده بود امروز قلم به دست بگیرد و روس منحوس بنویسد و چون بپرسندش چرا وعدههای جمال مبارک (میرزا) در حق دولت روس معکوس شد؟ و خاندان سلطنتی نیز معدوم گردیدند؟ همان جوابی که زن داغدیده را میخنداند بدهد.
باری، پس از آنکه نفوذ لنین در سرتاسر روسیه جاری و ساری شد و دولت روس به رنگ حالیه برآمد و خاک فلسطین به دست دولت انگلیس افتاد، معجزهِ میرزا نیز رنگ دیگر به خود گرفت و به نیرنگی دیگر جلوه نمود و آن، این بود که در اینجا دو معجزهِ دیگر فوری پدیدار شد و در مجامع و محافل بهائیان نمودار گشت: یکی آنکه دولت ترک [عثمانی] از معجزهِ میرزای بزرگ مغلوب و منکوب، و دیگر آنکه دولت انگلیس مؤید و محبوب گردید. آن باید بر حسب فرمودهِ میرزا عباس بکلی معدوم و بینشان شود و این میباید امپراطور کل جهان گردد!!2
پینوشتها:
1. فلسفهِ نیکو، 2/163ــ164
2. همان، 2/164ــ 165.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
میدانیم که در پی ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان، حسینعلی بهاء (به اتهام شرکت در توطئهِ ترور شاه) دستگیر و 4 ماه به زندان افتاد و پیشبینی میشد که اعدام شود ولی با فشار سفیر روسیه از زندان آزاد و به عراق (که قلمرو عثمانی محسوب میشد) تبعید گشت و کوتاه مدتی نگذشت که عراق، فرارگاه بابیان و عرصهِ جولان آنان (بر ضدّ شیعیان) شد1، تا آنجا که دست به ترور بعضی از فقهای تشیع نظیر آیت الله ملاآقا دربندی معروف گشودند و وی را زخمهای گران زدند. حکومت عثمانی نیز (که بدش نمیآمد از آن گروه به عنوان سنگی در ترازوی روابط «تحکمآمیز» خویش با ایران بهره جوید) در کنترل و تنبیه با بیان تعلل میکرد و حتی به طور آشکار و نهان، به آنها میدان میداد.
این امر، اعتراض دولت ایران را برانگیخته2 و با فشار شدید حکومت ایران، دولت عثمانی بالاخره ناگزیر شد بهاء را همراه خانواده و یارانش از بغداد به اسلامبول و سپس ادرنه تبعید کند و نهایتاً به علت تشدید نزاعهای سخت درون گروهی بین بهاء و برادرش (صبح ازل) و نیز ارتباطات بهاء با سفارتخانههای غربی، او را به عکا (در فلسطین) منتقل ساخته و شدیداً تحت نظر قرار دهد.
قرائن تاریخی، از وجود روابط حسنه میان برخی از رجال عثمانی با بهاء و پسر و جانشین او: عبدالبهاء، حکایت دارد. چنانکه عباس افندی به خواهش علی شوکت پاشا، تفسیری بر حدیث عرفانی مشهور «کنت کنزاً مخفیاً) نگاشت3 و نیز در سفر 1911 به غرب، یوسف ضیاء پاشا، سفیر کبیر عثمانی در امریکا، استقبال گرمی از وی به عمل آورد و به افتخارش مجلس شامی برپا کرد.4 در همین زمینه، لوح مشهور عباس افندی در تأیید دولت عثمانی قابل ذکر است که طی آن، «تأییدات غیبی و توفیقات صمدانی و فیوضات رحمانی» را «در مورد دولت بلند پایهِ عثمانی و خلافت محمدی» آرزو میکند و میخواهد که «قدرتش بر بسیط زمین مستقر شود و بر کیان عظمت پایدار گردد...» .5
عبدالحسین آیتی (مبلغ پیشین بهائی) که سخت مورد عنایت عباس افندی قرار داشت، مدعی است که در اثنای جنگ جهانی اول، از سوی عباس افندی مأمور رساندن لوحی ترکی در شام به دست جمال پاشا (فرمانده ارتش عثمانی) بوده که طی آن، پاشای عثمانی «برای حمله به ایران به عنوان وحدت اسلامی» تشویق شده است6، و این نشان میدهد پیشوای بهائیت حتی ابایی نداشته که با دولت عثمانی بر ضدّ ایران همراهی نشان دهد.
آیتی در شرح ماجرا تحت عنوان «قضیهِ جمال پاشا» مینویسد: «در آن اوقات که جمال پاشا در شام بود عباس افندی از جهات عدیده اضطراب داشت. اول اینکه راه ایران که مزرع حاصلخیز یا بانک و کمپانی زرخیز او است بسته شده بود. دوم آنکه میترسید جمال پاشا و انور پاشا سر به سر او بگذارند و مدارک خیانت او را به دست آرند و بفهمند که او دخیل در امور سیاسی است. سوم آنکه اگر امریکا داخل جنگ شود، چنانکه شد، و اگر بعد از جنگ، صلح عمومی جاری نشود، چنانکه نشد، چه عذری در غیب گویی خود پیش آورد.
در این ضمنها به خاطرش رسید کاغذی به جمال پاشا بنویسد و نوشت. ابتدای آن، تاریخ قیام صلاح الدین ایوبی است؛ شرحی از خدمات او به اسلام و ضمناً وعدهِ نصرت به جمال پاشا که تو هم موفق خواهی شد مانند صلاح الدین، و غلبه خواهی جست بر کفر (یعنی مسیحیت)، و در آخر لوح، این جمله را درج کرده [بود]: شرط موفقیت این است که به ایران متفق شوید و چون ایرانیان در مذهب خود مصرّ و متعصباند بعد به هر قسم است ولو به حدت و شدت، ایشان را مطیع اوامر خود کرده (یعنی ایران را مقهور ارادهِ خود کنی، اگرچه به اردوکشی باشد، با هم بر نصرت اسلام قیام نمایید).
این لوح در صفحه [ای] عربی و ترکی و فارسی به هم آمیخته، به خط کاتب و امضای خودش نوشته شده بود و مرا دعوت کرد که باید در شام به جمال پاشا برسانی و اگر ممکن نشد که به او برسانی باید فوری آن را به آب بشویی که به دست دیگری نیفتد و حتی چند دفعه گفت این لوح نباید به دست ایرانیان بیفتد ولی در این حکمتی است، که اگر جمال پاشا ببیند خوب است، و هی مکرر میکرد که در این حکمتی است، در این سرّی است که برای امر [بهائیت] مفید است.
من در مقام اعتذار از این سفارت عجیب، گفتم: من شخص ایرانی، لباس ایرانی، که ترکی هم خوب نمیدانم، راهم نمیدهند که به جمال پاشا برسم. تغیّر کرد و گفت تأیید جمال مبارک به شما میرسد!» .
به گزارش آیتی: عباس افندی سپس فینه و مولویی برای وی تهیه کرده و او را در کسوت ترکان، روانهِ شام میسازد. اما معلوم نیست از «معجزهِ عبدالبها و تأیید پدرش بود یا از صفات قلب و معجزهِ خود» آیتی، که وی «شب در ترن خط آهن» خوابش میبرد «و جعبه[ای] که اسباب سفر و نوشتجات و من جمله آن لوح بود به سرقت» میرود! آیتی میافزاید: «این قضیه را همهِ بهائیان میدانند که در آن سفر جعبهِ نوشتجات من در ترن به سرقت رفت و خبرش به حیفا رسید و فوری [عباس] افندی، میرزا حسین یزدی، از اقارب عیالش، را فرستاد به شام ببیند چه شده؟ و تامدتی نگران بود تا آنکه فهمید سرقت ساده[ای] بوده و مطلب، مستور مانده و خاطرش آسوده شد، و عجب است که پس از زوال اقتدار جمال پاشا، در چند لوح و خطابه، نام او را به زشتی برده» است!7
پینوشتها:
1. برای دزدیها و آدمکشیهای بابیان در آن سالها در عراق ر.ک، اعترافات خود بهاء و شوقی در: مائدهِ آسمانی، 7/130؛ قرن بدیع، 2/171
2. ر.ک، کلیشهِ نامهِ میرزا سعید خان وزیر خارجهِ ایران به کنسول ایران در بغداد، 12 ذیحجهِ 1278، مندرج در کتاب حضرت بهاء الله، محمد علی فیضی، ص 148
3. آهنگ بدیع، سال 29 (1353)، ش 1 و 2، مقالهِ عزیز الله سلیمانی، ص 21
4. بررسی مناسبات ایران و امریکا، سید علی موجانی، ص 147.
5. مکاتیب، عباس افندی، 2/312
6. کشف الحیل، چ 7، 1/149
7. همان، چ 4، 3/109ــ111. نیز ر.ک، همان، چ 7، 1/149.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
دولت اتحاد جماهیر شوروی (زمان ریاست استالین) از سال 1307ش / 1928م به بعد (خصوصاً در آستانهِ جنگ جهانی دوم: سالهای 1314 و 1317 / 1935 و 1938 دست به تصرف مشرقالاذکار عشقآباد زد و آن را تبدیل به موزه ساخت. همچنین، در سطحی وسیع، به دستگیری و تبعید بهائیان به نقاط مختلف روسیه (نظیر سیبری) و بعضاً ایران پرداخت، اموال و کتبشان را ضبط کرد و محافل و مدارسشان را تعطیل و فعالیتهای اجتماعی و تبلیغاتیشان را در عشقآباد و دیگر نقاط روسیه ممنوع ساخت.1
درک علت برخورد رژیم انقلابی شوروی با بهائیان، چندان مشکل نیست. پیوند آشکار بهائیان (خصوصاً در عشقآباد) با رژیم ضد انقلابی تزاری، این فرقه را در چشم انقلابیون کمونیست، آلتی در چنگ امپریالیسم تزاری جلوه میداد که طبعاً با سرنگونی تزار، باید به تکاپوهای آنان نیز پایان داده میشد.
فضلالله صبحی که مشرق الاذکار و تأسیسات بهائیان در عشق آباد را در زمان تزار از نزدیک دیده مینویسد: در «آموزشگاه بهائیها» عکسی از تزار و همسرش بر دیوار نصب بود که شورشیان کمونیست هنگام قیام بر ضد تزار، آن را پایین کشیدند. نیز در «نمازخانهِ بهائیان نوشتهای بود که عبد البها دربارهِ پادشاه روس آفرین گفته... و از خدا خواسته بود که پرچمش را برفرازد و سایهاش را بر خاور و باختر بگستراند و هر بامداد که شاگردان آموزشگاه در آن خانه میآیند شیخ محمد علی» مبلغ بهائی «آن را با آوای خوش میخواند و پس از خواندن میگفت از ته دل بر این مرد آفرین بگویید و از خدا بخواهید که همه در سایهاش بیارمند و... آن نوشته را نیز که محمد حسین عباساف بسیار زیبا نوشته بود و در شیشه و جام پرزیور جای داده و در بالای تالار مشرق الاذکار آویزان کرده بودند، برداشتند و دیگر یارای آن را نداشتند که شاه روس را بخوانند و دربارهاش از خدا گشایش و فیروزی بخواهند» .2
افزون بر وابستگی آشکار بهائیان روسیه به دربار تزاری، برخی از مطلعین معتقدند که کشف اسناد دال بر جاسوسی بهائیان برای انگلیس نیز (که «معبود جدید» این فرقه قلمداد میشد) در برخورد سرکوبگرانهِ حکومت شوروی با بهائیان بینقش نبوده است.
خان ملک ساسانی (مورخ پر اطلاع معاصر، و سفیر ایران در پایتخت عثمانی پس از جنگ جهانی اول) در تحلیل برخورد تند بلشویکها، ضمن اشاره به پیوند بهائیان با سفارت انگلیس و سازمان اینتلیجنت سرویس در عصر قاجار مینویسد: «بعد از جنگ بین المللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد، در عشق آباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائیها بود بالشویکها درون مشرق الاذکار شبکهِ جاسوسی به نفع انگلیسها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائیهای آنجا را معدوم ساختند» .3
پینوشتها:
1. قرن بدیع، شوقی، 4/122ــ 125؛ سالهای سکوت، خاطرات اسدالله علیزاد، صص 27ــ34، 37، 70، 74، 82 ــ83 ، 89 و 240. پس از فروپاشی شوروی، مشرق الاذکار توسط بهائیان مجدداً تصرف و بازگشایی شد.
2. به نوشتهِ او: «بهائیها هم مات و سر گشته بودند که چگونه تزار روس که عبدالبهاء دربارهاش آفرین گفته... و فرمانروایی جاوید و خوشبختی از برایش خواسته بود، گرفتار چنگ زیردستان خود شد و چون این گروه، شیوهشان این است که در هر پیشآمدی شادمانی کنند و آن را به سود خود دانند گفتند: برای بزرگی و آیندهِ کیش بهائی این پیش آمد سزاوار بود. چه که روزگار تزار با همهِ مهربانی که به ما کرد و دست ما را در هرکار باز گذاشت نمیتوانستیم مردمی که پیرو کلیسای ارتدکس بودند به کیش بهائی بخوانیم. اکنون صدها هزار بار خدا را شکر که از این پس آشکارا همهِ پیروان کلیسای ارتدکس را به این کیش میخوانیم» ! ر.ک، اسناد و مدارک درباره بهائیگری، صص 70ــ72.
3. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص 102.
سید اسدالله باقر اوف و برادرانش (سیدنصرالله، سید رضا، سید محمود و آقا میرعلینقی باقراوف) که به «سادات خمسه» شهرت داشتند، از ثروتمندترین و بانفوذترین بهائیان گیلان و تهران در عصر قاجار به شمار میرفتند. بزرگترین ایشان سید نصرالله باقراوف بود که «در طهران از اعیان بزرگ به شمار میآمد و تا زنده بود در سبیل امرالله فداکاری و برای جامعهِ احباب گرهگشایی میکرد» .1 آیتی شرح میدهد که چگونه نصرالله باقراوف تلاش میکرد سپهسالار تنکابنی (یکی از دو فاتح بزرگ مشروطه) را به بهائیت جلب کند، ولی تیرش به سنگ خورد.2
مسیو ب. نیکیتین، کنسول روسیه در ایران عصر قاجار، مینویسد: در موقع اقامت در رشت با فرقهِ بهائی ارتباط پیدا کردم و راهنمای من باقراوف بود» . وی، سپس ضمن شرح روابط خود با آنها میافزاید: «در خاطرم هست که یکی از مبلغین این فرقه در موقعی که به عکا میرفت، موقع ورود به رشت از من ملاقاتی کرد و چند ماه بعد در آغاز سال 1914 مراجعت نمود و از عبدالبهاء نامهای برای من آورد. رئیس این طایفه در ان نامه از من تمجیداتی کرده بود که البته خود شایستهِ آن نبودم. مثلاً در این نامه مرا پناه دهندهِ محرومین خطاب نموده و تشکر کرده بود که من پرچم عدالت و انصاف و غیره را بلند کردهام. از خواندن این نامه و نوشتههای دیگر از تعلیمات مؤسس این فرقه اطلاع حاصل کردم که آنها پیوسته بر ضدّ هر نوع تعصب ملی و مذهبی و نژادی مبارزه میکنند.3
ظهیرالدوله (رئیس انجمن اخوت) که در جریان آخرین سفر مظفرالدین شاه به فرنگ (1317ق) همراه شاه بوده و در قزوین با سید اسدالله باقراوف دیدار و گفتگو داشنه است، شدیداً از «روس مآبی» سید اسدالله انتقاد میکند. زیرا وی فردی ایرانی، آن هم سید و از اولاد پیامبر اسلام (ص) بود و کسوت روحانیت بر تن داشت، اما اسمی روسی: «باقراوف» را انتخاب کرده بود (پسوند «اوف» در زبان روسی، معادل واژهِ «زاده» در فارسی میباشد، بنابراین، معادل فارسی باقراوف، باقرزاده میشود). علاوه بر این، باقراوف در گفتگو با ظهیرالدوله، به جای نام ایرانی برخی از اشیاء، واژهِ روسی آنها را به کار میبرد (مثلاً به جای مرکّب دوات، واژهِ «چرنیل» را به کار برده بود که معادل روسی آن است).4 ظهیرالدوله در بخش خاطرات عبور از رشت در آن سفر، ضمن اشاره به دیدارش با نایب و مترجم کنسولگری روسیه در رشت، فرصت را برای انتقاد مجدد از سید اسدالله باقراوف مغتنم میشمارد:
[در رشت]... میرزا عبدالله خان، نواب نایب و مترجم اول قونسولگری روس در گیلان، پیش من آمد. ظاهراً بد آدمی نیست و حال آنکه نوکر روس و تبعهِ روس، و قریب سی سال است در قونسولخانهِ روسها خدمت میکند. آدم وطن پرستی به نظرم آمد یا نمیدانم از شدت پلتیک به ملاحظهِ من آن حرفها را میزد. به عکس سید اسدالله باقراوف که سید و ایرانی و تبعهِ ایران و تاجر ایران است و در مهمانخانهِ قزوین دید که من پوستین همراه دارم، به حالت تمسخر از من پرسید پوستین مال کیست؟ گفتم مال من است و برای سفر، خیلی خوب؛ لباس گرم راحتی است و هم به منزلهِ دوشک است و هم کار لحاف [را] میکند. خندهِ زیر لبی کرده گفت: خیر آقا، این پالتوهای روسی خیلی خوب و بهتر از پوستین است و گفت: هر وقت به بادکوبه میروم، عمامهِ سبز و قبای آراسته و عبا را تبدیل به کلاه روسی و نیم تنه و پالتو میکنم. من بعد از یکی دو دقیقه سکوت، گفتم خوب میکنید.5
سید اسدالله باقراوف کسی بود که از تخم مرغ فروشی در رشت به مرتبهِ میلیونری رسیده بود6و بهائیان، دستیابی وی را به ثروت میلیونی، ناشی از ایمانش به مسلک بهاء میشمردند اما عبدالحسین آیتی، که پیش از مشروطیت، به مدت یک سال در ادارهِ راه شوسهِ انزلی به تهران (به ریاست باقراوف) کار کرده بود7، آن ثروت هنگفت را «از معجزات روسیه» میدانست.8
آیتی (آوارهِ سابق) مبلغ مشهور بهائی است که بعداً کتاب «کشف الحیل» را در افشای مظالم و مفاسد این فرقه نوشت. وی، در زمان بهائیگری، در 1338ق به فرمان عباسافندی و به دعوت باقراوف، جهت تبلیغ مردم به بهائیت به تهران آمد9، عضو محرم دائمی محفل روحانی بهائیت در پایتخت شد10، در خانهِ باقراوف و پیشکارش (سید شهاب) به جوانان بهائی درس داد و توسط باقراوف با «چند نفر وزرای معزول و بیکار» وقت ایران دیدار و به تبلیغ (نافرجام) آنان پرداخت.11
آیتی، که مدت 6 ماه شب و روز با باقراوف معاشر بوده است، تحت عنوان «افکار باقراوف» مینویسد:
«تصور و عقیدهِ او این بود که امر بهائی بر اثر مساعدت خارجیها عالمگیر میشود و اولین نقطه که حائز اهمیت خواهد شد طهران خواهد بود و نخستین کسی که مقرّب شده به ریاستهای سرشار خواهد رسید او و خانوادهِ او خواهد بود، و اگر نسبت و وصلتی هم با عبدالبها داشته باشد این ریاست الی الابد در خاندان او باقی میماند... حتی روزی اعتراض به ریاست وزرایی سپهدار رشتی کردم دیدم جداً با حالت رقابت صحبت میکند. گفتم اگر شما خود به جای او بودید میدیدید چقدر کار اجتماعی و ریاست مملکتی مشکل و پرزحمت است. با یک وجههِ جدّی گفت: اگر مملکت را به دست من دهند به فاصلهِ یک هفته درست میکنم. گفتم: مثلاً چه میکنید؟ گفت: مردم را مجبور میکنم که بهائی شوند. گفتم: آن وقت کار درست میشود؟ گفت: بلی. گفتم: چرا جمعیت به این کمی که در همهِ طهران پانصد نفر مرد و منتهی هزار و دویست نفر زن و مرد و بچهِ بهائی هست نمیتوانند کارهای خود را اداره کنند؟ چرا هر روز در میانشان نزاع است؟ چرا باید محفل اصلاح (و به قول خودتان) عدلیهِ روحانی! کارهاشان را اصلاح نماید! و چرا باید محفل روحانی (و به قول ابلهان: احباب) پارلمان امری نتواند یک مدرسهِ هفت کلاسه را اداره کند؟... خلاصه اینها را که شنید رنگش برافروخت و بالاخره گفت: چون قدرت ندارم و تأیید هم با من نیست. اگر سرکار آقا [عباس افندی] به ایران بیایند همهِ کارها درست میشود! گفتم: حتی وزارت شما؟ گفت: بلکه رئیس الوزرایی ایران برای من حتمی است. گفتم: پس خوب است یک منزل صحیح برای ورود سرکار آقا تهیه کنید. گفت گراند هتل را به همان قصد ساختهام. مجملاً این اوهام به قدری در مغز و دماغ او ریشه برده بود که با هزار تیشه ممکن نبود یک شاخهِ آن را قطع کرد...» و برای دستیابی به همین مقصود نیز 80 هزار تومان ملک مازندران را پیشکش عباس افندی کرد و در صدد وصلت میان دختر وی برای فرزندش میرزا جلال و حیلههای دیگر برآمد که البته وصلت مزبور سر نگرفت.12
پینوشتها:
1. مصباح هدایت، 5 /476؛ جستارهایی از تاریخ بهائیگری...، همان، ص 59
2. کشف الحیل، آیتی، ج 1، چ 7، صص 26ـ27
3. ایرانی که من شناختهام، ب. نیکیتین، ترجمهِ فرهوشی و مقدمهِ ملک الشعرای بهار، کانون معرفت، تهران 1329، صص 165ـ167
4. سفرنامهِ ظهیرالدوله همراه مظفرالدین شاه به فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی، ص 51
5. همان، صص 68 ـ69
6. کشف الحیل، آیتی، ج 2، چ 4، ص 38.
7. کشف الحیل، ج 3، چ 4، ص 195.
8. همان، ج 2، چ 4، ص 38ـ39
9. همان، ج 3، چ 4، ص 195
10. همان، ص 198
11. همان، ص 196
12. همان، ج 3، چ 4، صص 196ـ 198.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
عبدالحسین آیتی در کشف الحیل، به برخورد دوگانه و متلوّن عباس افندی با بلشویکها اشاره دارد. به نوشتهِ وی: عباس افندی نخست در الواح خویش، از «فتنهِ» بلشویک و بدیهای آن سخن گفت، اما زمانی که دید بلشویکها «بر خلاف انتظار او پیشرفتی کردهاند و دوستانش در روسیه هر روز به او راپرت» میدهند «که چنین و چنان شده،... دستور داد که مبلّغ بفرستند به مسکو و به مصادر امر تفهیم نمایند که ما هم بالشویک هستیم، منتهی ما میخواهیم از راه مذهب، اشتراک را مجری داریم و شما از راه سیاست» ! فردی هم که برای مذاکره به مسکو ارسال شد، سید مهدی گلپایگانی، خواهرزادهِ میرزا ابوالفضل گلپایگانی مشهور، بود.
به گفتهِ آیتی: «سیاست و پلتیک» عباس افندی این بود که «هر وقت میدید یک حرفهای تازه[ای] در دنیا نسبت به شاهی یا قانونی پیدا شده، تا چندی با آن مخالفت میکرد که اگر استقراری نیافت بگوید ما آن روز چنین و چنان گفتیم و اگر قرار میگرفت فوری پرده را عوض میکرد» ، چنانکه در برابر جنبش مشروطیت، این برخورد دوگانه را اتخاذ کرد. «بنابر این اصل، از موقع انقلاب روسیه تا استقرار بالشویکی در ظرف دو سال اخیر هر وقت لوح به ایران میفرستاد به روسها بد گفته بود و بالشویک را بدخواه بود و اگرچه به قول حاجی اصفهانی بروجردی که خودش حامل لوحی بوده است گفت: این بدگویی از بالشویک هم در لوحی بود که به ایران میفرستاد و گرنه لوحی که به عشق آباد و بادکوبه میفرستاد آن قدر تعریف از بالشویک بود که همه را با خدایی خود شریک کرده بود. ولی اخیراً علاجی جز این ندیده بود که» از در دوستی درآید و لذا به بهائیان عشق آباد نوشت که تهیهِ سفر سید مهدی گلپایگانی به مسکو را ببینند. 1
پینوشتها:
1. کشف الحیل، ج 3، چ 4، ص 215 به بعد.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
یکی از شواهد آشکار حمایت روسها از بهائیان در عشقآباد را میتوان در ماجرای قتل محمد رضا اصفهانی (محرم 1307ق) دید که فردی بهائی و مقیم عشقآباد بود و به مقدسات مسلمانان اهانت میکرد. «الکواکب الدریه» (تاریخ مشهور بهائی) قتل اصفهانی را به دست جمعی از ایرانیان شیعهِ ساکن عشقآباد میشمارد.1 اما برخی از نویسندگان، قتل مزبور را حادثهای «مرموز» شمرده و میگویند: «این احتمال منتفی نبود که وی به دست خود بهائیان کشته شده باشد. چه، سران این فرقه، گاه بهائیانی را که چشم و گوششان باز شده و به اسرار پشت پرده واقف شدهاند، به قتل میرسانند و سپس (با انتساب قتل به دیگران) برایش نوحه و عزا راه میاندازند، و فرد یادشده نیز میتوانسته از همین موارد باشد» .2
به نوشته الکواکب الدریه: پس از قتل اصفهانی، ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی) و جمعی از بهائیان با قَمَر اُف (کاماروف) «که ژنرال روسیه» و حاکم «خوارزم و ترکمانیه بود» در عمارت حکومتی دیدار کردند و کاماروف «با غایت ملاطفت و مهربانی... مقصود از ملاقات» آنها را پرسید و گلپایگانی با تأکید بر اینکه: «قریب نه سال است این طائفهِ بهائیه در ظل مرحمت دولت بهیه در عشقآباد متوقف و به تجارت و زراعت مشغولند» اظهار داشت که: «حزب شیعه» یکی از بهائیان را کشته و باز هم قصد تعرّض دارند «و اکنون مقصود از مزاحمت اینکه آنچه اولیای ایالت امر و مقرر فرمایند اطاعت شود و بدون اذن و اطلاع بزرگان بلد حرکتی نکنیم» .3
بعد از آن هم، «بهائیان عشقآباد رسمیت و اهمیت یافتند» و در 1311ق «مدرسهِ رسمی افتتاح دادند و در» 1320 ق «معبد جلیل و مشرق الاذکار عظیم برپا کردند» .7 به قول آواره: «بعد از شهادت حاجی محمد رضا و محاکماتی که به عمل آمد دولت روس بهائیان را به رسمیت شناخت و قمراف [= کاماروف]، حاکم ترکستان، به معاونت و مساعدت ایشان پرداخت. حتی خودش اظهار کرد که در اینجا معبد بسازید تا در ظلّ اقتدار دولت روسیه رسمیت یابید. از آن به بعد بهائیان دم به دم و قدم به قدم رو به سرمنزل ترقی ره فرسا شدند تا آنکه پس از قلیل مدتی مدرسهِ رسمی در همان زمین اعظم افتتاح دادند» .8
پینوشتها:
1. الکواکب الدریه`، آواره، 1/495 و 497
2. جمال ابهی، ع. موسوی، انتشارات جهان، ص 161. دربارهِ قتل اصفهانی، و رویدادهای متعاقب آن ر.ک، همان، صص 161ـــ162؛ خاطرات صبحی دربارهِ بابیگری و بهائیگری، ص 87 به بعد
3. ر.ک، الکواکب...`، 1/496ـــ497
4. ر.ک، همان، 1/499
5. همان: 1/499ـــ502
6. مصابیح هدایت، لجنهِ ملی نشریات امری، تهران 1326، 2/232.
7. الکواکب...`، 1/503
8. همان، 2/ 95ـــ96 و نیز، ص 58.
تشکیل اولین مرکز تبلیغاتی مهم بهائیها در خاورمیانه (با عنوان مشرق الاذکار) در عشق آباد روسیه و تحت حمایت آشکار روسها، یکی از نشانههای آشکار بر وجود پیوند میان دولت تزاری و سران این فرقه است. به نوشتهِ مجلهِ آهنگ بدیع، ارگان بهائیان: «اولین مشرق الاذکاری که در عالم تأسیس شد مشرق الاذکار عشق آباد بود که در سال 1902 میلادی اقدام به بنای آن گردید و به همت جناب حاج میرزا محمد تقی افنان وکیل الدوله ساخته شد. نقشهِ آن را مهندس ولکوف کشید و مورد عنایت حضرت عبدالبهاء قرار گرفت» .1
باید دید که چه عواملی باعث شد روسها میدان را برای تجمع و فعالیت بهائیان در منطقهِ عشق آباد باز کنند و با وجود حساسیت و مخالفت شدید ملت و دولت ایران، و نیز مسلمانان خود منطقه، به حمایت آشکار از بهائیان بپردازند؟ حل این معما، در گرو شناخت موقعیت حساس نظامی، سیاسی، تجاری عشق آباد، و جایگاه مهم آن در استراتژی امپراتوری تزاری (مبنی بر بلع ایران) است.
لرد کرزن (نویسنده و سیاستمدار مشهور انگلیسی) در کتاب خود: ایران و قضیهِ ایران، از عشق آباد به عنوان «پایتخت نظامی و اداری روس در شمال ایران» یاد کرده2 و از اهمیت سیاسی، اقتصادی، سوق الجیشی مهم آن برای روسها پرده برداشته است.3 ویلهلم لیتن، کنسول آلمان در جنگ جهانی اول در تبریز، تصریح میکند که جادهِ عشق آباد ـ قوچان ـ مشهد «برای روسها ارزش بسیاری داشت» .4 اظهارات این دو کارشناس غربی را، کتابچهِ محرمانهای نیز که کلنل زالاطارف در سال 1306ق پیرامون جزئیات بنیهِ نظامی و وضعیت سوق الجیشی ایران، و شیوهها و راههای مناسب برای حمله و تصرف نظامی این کشور، نوشته و در مجمع سران ارتش روسیه با حضور برادر امپراتور قرائت کرده، کاملاً تأیید میکند.5 سفیر آمریکا در ایران آن روزگار نیز تصریح میکند که روسها بهترین نقشهها را از شمال ایران کشیده بودند.6 30 سال پیش از آنکه زالاطارف گزارشش را بنویسد، ملکونوف، جاسوس مشهور روسی، به امر مؤسسهِ جغرافیایی روسیه، به شمال ایران آمده و به بررسی دقیق ایالتهای شمالی (گیلان، مازندران و استرآباد) پرداخته و اوضاع اقتصادی ـ نظامی و تعداد سکنه و فواصل شهرها از یکدیگر را شرح داده و حتی معلوم ساخته بود که کشتی بخار فاصلهِ رشت تا استرآباد را در چه مدتی طی میکند!7
در زمان ناصرالدین شاه، روسها فشار شدیدی به دولت ایران میآوردند که از قوچان و مشهد به سمت عشق آباد روسیه جاده بکشد.8 در همین زمینه گفتنی است، زمانی که در سال 1306ق، در آستانهِ آخرین سفر ناصرالدین شاه به اروپا، سفیر وقت روسیه در ایران پرنس نیکولای دالگوروکی (با پرنس دالگوروکیِ سفیر ایران در زمان امیرکبیر اشتباه نشود) با خشونت تمام، حکومت ایران را جهت انجام برخی از تقاضاهای استعماری روسیه، زیر فشار شدید قرار داد و شاه ایران با وجود نارضایی شدید از این امر9 سرانجام ناگزیر از اجابت درخواست روسها شد، یکی از این تقاضاها، اتمام راه شوسه میان مشهد و عشق آباد روسیه (مرکز تجمع و تبلیغ بهائیها) بود.10
اهمیت عشق آباد برای روسها و سرمایهگذاری آنها روی آن، بیگمان ناشی از موقعیت حساس این سرزمین در دایرهِ «استراتژی تجاوزگرانهِ» دربار تزاری مبنی بر اشغال ماوراء النهر و سلطه بر شمال ایران بود. جمشید کیانفر، پژوهشگر معاصر، با شرح تجاوز نظامی گام به گام روسهای تزاری به ایالات شمالی خراسان بزرگ ایران (ترکستان، مرو، بخارا و...) در عصر قاجار، بخوبی سیاست اشغالگرانهِ آنان در منطقه را ترسیم کرده است.11
بر پایهِ آنچه گفتیم، میتوان دریافت که بنای عشقآباد، در واقع، جزئی از استراتژی تجاوزکارانهِ روسیه در طول قرن 19 (مبنی بر بلع شمال ایران) بوده است که با تصرف و تسخیر نظامی پیاپی ایالات شمال و غرب خراسان بزرگ قدیم (مرو، سرخس، بخارا و...) آغاز شده بود، و موضوعاتی چون تجمع بهائیان و تشکیل مشرق الاذکار آنان در آن شهر با حمایت جدّی و آشکار روسیه را، بایستی در چارچوب استراتژی یادشده فهمید و ارزیابی کرد. کسروی مینویسد:
آنچه دانستهایم [حسینعلی] بهاء در تهران با کارکنان سیاسی روس بهمبستگی میداشته، و این بوده چون به زندان افتاد روسیان به رهاییش کوشیده و از تهران تا بغداد غلامی از کنسولخانه همراهش گردانیدهاند. پس از آن نیز دولت امپراتوری روس در نهان و آشکار هواداری از بهاء و دستهِ او نشان میداده. این است در عشق آباد و دیگر جاها آزادی به ایشان داده شد.12
اسماعیل رائین نیز دیدگاهی مشابه کسروی دارد و برای بهائیان در عشق آباد تحت سلطهِ روسیه همان نقشی را قائل میشود که برای ازلیان در قبرس تحت سیطرهِ بریتانیا.13
اظهارات خود بهائیان نیز بر نکتهِ فوق مهر تأیید میزند. تاریخچهِ بنای مشرق الاذکار عشق آباد، و حمایتها و مساعدتهای بیدریغ روسها از آنان در جریان احداث این بنا، به تفصیل در کتاب ظهور الحق (ج 8 ، قسمت دوم)، نوشتهِ فاضل مازندرانی (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) آمده است.
عشق آباد، شهری مرزی و نوآباد بود. اسدالله علیزاد (از بهائیان مقیم عشق آباد) در خاطراتش مینویسد: سابقهِ تشویق و ترغیب بهائیان تحت فشار ایران (از سوی سران بهائیت) به هجرت از نقاط مختلف ایران (بویژه یزد و خراسان) به عشق آباد، و نشر و تبلیغ مسلک بهائیت در آن دیار، به اواخر حیات حسینعلی بهاء بر میگردد. به گفتهِ او: «وقتی زائرین یزد و سایر شهرهای ایران به اوطان خود مراجعت نمودند و پیام مبارک ... [بهاء] را به سمع» بهائیان ایران «رساندند، از تمام ایران خصوصاً از یزد و بعد هم از خراسان که همسایهِ دیوار به دیوار عشق آباد بود کاروانهای مهاجرین عازم عشق آباد شدند و چون حکومت تزاری در آن زمان تازه اقدام به ساختمان و آبادی این شهر مرزی کرده بود هر تازه واردی به زودی مشغول کار میشد و اجرت خوبی هم دریافت میداشت» ... در میان بهائیان «بناها و معماران زبده و عالی قدری وجود داشتند که به زودی مشهور... شدند و مهندسین روسی که مشغول عمران و آبادی شهر بودند آنها را به کار گرفتند. مجمع» بهائیان «عشق آباد به علت ورود پیدرپی مهاجرین که از دستههای کوچک و بزرگ تشکیل میشد به زودی به حدّ اشباع رسید و مهاجرت از عشق آباد به سایر قسمتهای ترکستان، اول به شهرهای بزرگ مثل مرو، چارجوی، بخارا، سمرقند و تاشکند و بعداً به جاهای کوچکتر شروع شد...» .14
این توصیه و تشویق، سبب شد که تعداد قابل ملاحظهای از بهائیان ایران در عشق آباد گرد آیند و بعضاً از آنجا به سایر قسمتهای ترکستان روسیه (مرو، چارجوی، بخارا، سمرقند، تاشکند و روستاهای حوالی آنها) بروند.15
فضل الله صبحی مهتدی، منشی و کاتب عباس افندی است که بعداً از بهائیت به اسلام بازگشت و دو کتاب در افشای ماهیت و مظالم آنان نوشت. وی، که در ایام بهائیگری، عشق آباد و مرکز بهائیت در آنجا را از نزدیک دیده، مینویسد: «در این شهر [عشق آباد] و شهرهای دیگر مسلمان نشین همهِ بهائیان آزاد بودند و فرمانروایی روس تزاری دست آنها را در هر کار باز گذاشته بود چنانکه به نام مشرق الاذکار نمازخانه ساخته بودند... و پادشاهان و فرمانروایان روس به بهائیان کومک [کذا] شایانی میکردند...» .16
تفصیل ماجرای بنای مشرق الاذکار به نوشتهِ فاضل مازندرانی چنین است: حاجی میرا محمد علی افنان شیرازی (پسر دایی علی محمد باب) در 1304ق طبق دستور بهاء، زمین مشهور به زمین اعظم را از صاحب آن خرید و عمارتی بر ساختمان آن افزود که تا 16 سال بهائیان از آنجا به عنوان معبد استفاده میکردند و محافلشان در آنجا برگزار میشد. در 1317 حاجی میرزا محمد تقی افنان (نمایندهِ تجاری و وکیل الدولهِ دولت روسیه17و برادر میرزا محمد علی فوق الذکر) از جانب عباس افندی مأمور ساختن مشرق الاذکار شد. وکیل الدوله در 1319 به عشق آباد آمد و با مساعدت محفل بهائی در آن شهر کار تخریب ساختمان موجود در زمین اعظم را برای احداث مشرق الاذکار در 28 رجب 1320 آغاز کرد. «در آن وقت تمام بهائیان عشق آباد و اطراف به هزار نمیرسیدند» .18 در رمضان 1320 ژنرال «سوبوتیج، والی بلد که... محبت ابرار [= بهائیان را] در دل داشت با جمعی کثیر از اعضاء حکومتی و هم جمعیتی کثیر از بهائیان حاضر شده و در وسط عمارت که مرتفعتر از همه جا بود چادر افراشته، زینت نموده، فرشهای نفیس گستردند و میز و کراسی19 چیدند و فواکه و حلویات که درخور حضور جنرال مذکور بود حاضر ساختند و جنرال، اوراق تاریخ بنا که به خط روسی و هم فارسی مرقوم شد[ه] و در جعبهِ فضّه20 قرار داشت در محلی که برای دفن مقرّر گشت زیر اولین سنگ بنا نهاد و در حالی که حاجی وکیل الدوله نشانهای دولت روس و امیر بخارا [را] نصب بر لباسش داشت و پهلوی جنرال سوبوتیچ ایستاده بود فتوغراف اجتماعی [= عکس دسته جمعی] برداشتند. آن وقت اطراف محل مذکور را با سمنت محکم ساختند و سنگ اوّل بنا را گذاشتند. پس با صاحب منصبان در سراپرده نشسته چای و شیرینی صرف گشت و اظهار محبت و ملاطفت و رضا نسبت به اهل بها نمودند و همگی ابراز شادمانی از جهت بنای معبد کردند و تنی از بهائیان خطابه[ای] مشتمل بر حمد و ثنای الهی و ذکر خیر سلاطین عادل و و زراء کامل انشاء و قرائت کرد و احاد بهائیان به مدح و دعای دولت عادلهِ [روسیه] رطب اللسان گشتند...» .21
پس از آن بهائیان با فوریت و سرعت دست به کار شدند و مجموعاً در طول 5 سال عملیات احداث مشرق الاذکار را به پایان رسانیدند. «در اولین سال که مشرق الاذکار بنیاد شد چون بهائیان از حکومت [روسیه] مهندس کاردانی خواستند... اکنف که مهندس کامل بود تعیین گردید و مقارن بنای مشرق الاذکار، کلیسای ملی نیز در عشق آباد بنا گردید و اکنف، مهندس این هر دو بنا بود و در کمال فعالیت و جدیت کار کرد و در حقیقت به کفایت او بود که عمدهِ عمارت بدین عظمت در ظرف دو سال ساخته شد...» .22 وکیل الدوله در شوال 1328 با بدرقهِ گرم بهائیان، عشقآباد را به عزم دیدار با عباس افندی ترک کرد و پس از رفتن او باز هم کار خریداری زمینهای اطراف مشرق الاذکار و توسعهِ بنای آن بر روی آنها ادامه یافت.23
به نوشتهِ فضل الله صبحی: در بالای تالار مشرق الاذکار، لوحی از عباس افندی وجود داشت که به تزار روس آفرین گفته و از خدا خواسته بود که پرچمش را برفرازد و سایهاش را بر خاور و باختر بگستراند و هر بامداد، مبلغ بهائی آن لوح را با آوازی خوش برای شاگردان بهائی که به آنجا میآمدند میخواند و میگفت از ته دل بر تزار آفرین گویند و از خدا بخواهند که در سایهاش بیارمند...24
افزون بر آنچه گذشت، در سال 1335ق (1917م) مجلهِ بهائی «خورشید خاور» به زبان فارسی و تحت مدیریت سید مهدی گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائی) در عشق آباد تأسیس یافت. این مجله، ضمن تبلیغ مسلک بهائیت، به مقالات ضدّ بهائی مشهد پاسخ میداد و این امر سبب شد که ورود آن به خراسان از سوی متدینین ممنوع گردد. لذا ورود و پخش آن در ایران، از طریق گیلان انجام میگرفت. پس از انقلاب اکتبر چند بار مجله تعطیل شد ولی با دوندگی بهائیان مجدداً جواز نشر یافت.25
فضل الله صبحی ضمن شرح خاطرات ایام تبلیغ خویش به نفع بهائیت در مرو و عشق آباد، پرده از ماهیت نشریات این فرقه در روسیه برداشته است:
«از بخارا بار دیگر به مرو آمدیم چون به مرو رسیدیم میرزا منیر نبیلزاده و سید اسدالله قمی و سید مهدی گلپایگانی و چند نفر مبلغ دیگر در آنجا بودند و هر شب انجمن داشتند. سید مهدی قاسماف از بستگان میرزا ابوالفضل گلپایگانی بود و از همه مبلّغان در دانش و هوش و فروتنی پیشی داشت در روز نخست به اسم بازرگانی به عشق آباد رفت و با سید مصطفی صادق اف اصفهانی همراه شد. آشکارا داد و ستد چایی سبز میکرد و در نهان مبلغ بود و همچنین با مردی روس به نام کنستنتین میخائیلویچ فیدروف همراز شد. این مرد روسی، سالی ده هزار منات از دربار تزار میگرفت و روزنامهای به اسم «مجموعهِ ماوراء بحر خزر» به زبان پارسی چاپ و پخش میکرد و به ایران میفرستاد. این سید مهدی در آن روزنامه کار میکرد و ماهیانه میگرفت و به سود آنان و زیان ایران سخنهایی مینوشت و ترجمانها میکرد» .26
آواره (مبلغ بهائی)، که بعدها از بهائیت برگشته و با عنوان «آیتی» ، کتاب «کشف الحیل» را بر ضدّ آنان نگاشت، خاطر نشان میسازد: «در ایامی که در عشقآباد بودم کاملاً حس کردم که روسهای تزاری باطناً به اهل بهاء به نظر حقارت مینگرند ولی ظاهراً آنها را نگاهداری میکنند و بهائیان هم آن قدر به روسها اطمینان دارند که تصور میکنند امپراطور روس الی الابد بر اقتدار خود باقی است و سیاست روسیه هم تغییرناپذیر است و ایشان به قوّهِ اقتدار خود روس (و جمعی هم در طهران میگفتند به قوّهِ اقتدار انگلیس) مسلک بهائی را به نام مذهب بر ایران [حاکم] خواهند کرد ولی بیخبرانشان همه را حمل بر معنویت کرده و قدم فراتر نهاده میگفتند همهِ سلاطین دنیا این مذهب را در مملکت ترویج نموده به قوهِ جبریه تنفیذ خواهند نمود» !27
اعتراض دولت ایران
از اسناد و مدارک تاریخی بر میآید که دولت ایران، تجمع بهائیان در عشقآباد (زیر چتر حمایت روسها) را دقیقاً حرکتی سیاسی و خصومتآمیز بر ضدّ ایران تلقی میکرد و از آن بسیار شاکی بود. این امر، منضم به درج خبر درخواست «تبعیت سیاسی» توسط برخی از بهائیان از دولت روسیه در جراید، ناصرالدین شاه را به شدت عصبانی، و از خطر واکنش تند علما و ملت ایران بسیار نگران ساخت. در پی این امر، در دستور العملی به خط خویش به امینالسلطان (در اواخر سال 1307 ق) در بارهِ اختلاف ایرانیان مسلمان و بابی مقیم عشق آباد چنین نوشت:
جناب امین السلطان، فقرهِ بابیهِ عشقآباد را خواندم. کار بسیار بسیار بد جوری است. فوراً رقعه به وزیر مختار روسیه بنویسید و او را بخواهید. همین امروز عصر یا فردا صبح یا عصر بیاید پیش شما و حسب الامر در این فقره با او حرف بزنید و روزنامهِ قفقازیه را که نطق آن بابی پدرسوخته را نوشتهاند به او بدهید و صریح بگویید که اولاً این جماعت را شما میدانید که دشمن دین و دولت ایران هستند، چرا در عشقآباد جمع کردهاند؟ خواهش شاه این است که اینها را از آنجا بدوانید و هر کس به این اسم در آنجا بیاید و اقامت نماید راهش ندهید. اینها مثل نهلیستهای شما، بلکه بدتر هستند. اگر ما یک نفر نهلیست را بیاوریم در ایران و مهربانی بکنیم و نگاه بداریم و تبعهِ خودمان بکنیم، آیا شما راضی میشوید و خوشتان میآید؟ بخصوص چیزی که در این روزنامه نوشتهاند که آنها خواهش رعیّتی و تبعیت شما را خواستهاند، اگر این فقره قبول بشود یک شورش بزرگی در ایران در میان تمام علما و ملت ایران خواهد شد که از آن بالاتر به تصور نیاید. همین طورها خیلی سخت به وزیر مختار بگو و به همین مضامین هم تلگراف رمز به میرزا محمود خان [علاءالملک وزیر مختار ایران در دربار تزار] بکن، در پطر[زبورگ] حرف بزند...28
پاسخ علاءالملک به امینالسلطان (مورخ اواخر 1307ق) این حدس را تقویت میکند که حمایت روسها از بهائیان در ماجرای قتل محمدرضا اصفهانی، خالی از نوعی گروکشی سیاسی برای وادار ساختن ایران به قبول مطامع استعماری روسها در آن مقطع نبوده است. علاءالملک، ضمن شرح مذاکرات خود با زیناویف (مقام برجستهِ وزارت خارجهِ روسیه) دربارهِ عشقآباد و موضوع قتل محمدرضا، و پاسخهای زیناویف، میافزاید: «لکن عمده چیزی که به این جانب گفت و مقصود، عرض آن میباشد این است که میگفت ما منتظریم از اعلی حضرت همایونی [ناصرالدین شاه] چه برهان دوستی به دولت روس بروز خواهد کرد...» . سپس تقاضاهای استعماری و مداخله جویانهِ روسیه از ایران را (که آن روزها، با شدت و تندی تمام، مطرح میشد) از زبان زیناویف نقل میکند.29
پینوشتها:
1. آهنگ بدیع، سال 21 (1345)، ش 11 و 12، صص 308ـ309.
2. ایران و قضیهِ ایران، جرج ناتانیل کرزن، ترجمهِ غلامعلی وحید مازندرانی، چ 4: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1373، 1/83
3. همان: 1/139 به بعد
4. ایران از نفوذ مسالمتآمیز تا تحت الحمایگی (1860ـ1919)، ترجمهِ مریم میراحمدی، مؤسسهِ انتشارات معین، تهران 1367، ص 107
5. کتابچهِ فوق را وزیر مختار وقت ایران در پطرزبورگ (میرزا محمود خان علاء الملک) توسط جواسیس مخفی خویش جسته و ترجمهِ آن را همراه نامهای در توضیح ماجرا، در جمادی الثانی 1306ق برای امین السلطان (صدراعظم ناصرالدین شاه) فرستاده است. برای متن کتابچه و نامهِ علاء الملک ر.ک، گزارشهای سیاسی علاءالملک، گردآوری ابراهیم صفایی، چ 2: گروه انتشاراتی آباد، تهران 1362، صص 36ـ74. فصلی از این کتابچه، به راه شوسهِ عشقآباد ـ خراسان، و موقعیت استراتژیک آن منطقه اختصاص دارد. ر.ک، همان: ص 68 به بعد
6. ایران و ایرانیان، مستر بنجامین، ص 98
7. ر.ک، سفرنامهِ ایران و روسیه، ملکونوف، به کوشش محمد گلبن، و فرامز طالبی، انتشارات دنیای کتاب، تهران 1363، صص 83 ـ92 و 195ـ199
8. ر.ک، ایران و قضیهِ ایران، لرد کرزن، ترجمهِ غلامعلی وحید مازندرانی، 1/139 و 142
9. روس و انگلیس در ایران، فیروز کاظم زاده، 1/182
10. ر.ک، گزارشهای سیاسی علاءالملک، گردآوری ابراهیم صفایی، صص 169ـ176؛ روس و انگلیس در ایران، فیروز کاظم زاده، 1/162، 187 و 179. برای دسایس استعماری و تجاوز طلبانهِ روسها در دههِ 1310ق نسبت به شمال شرقی ایران و... ر.ک، مأخذ اخیر، صص 165ـ169
11. سفرنامهِ ترکستان (ماوراء النهر، دکتر پاشینو، ترجمهِ مادروس داوِدخانوف، به کوشش جمشید کیان فر، مؤسسهِ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، تهران 1372، پیشگفتار، ص 17
12. بهائیگری، چ 2، تهران 1323، چاپخانهِ پیمان، ص 89
13. حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، ص 332
14. سالهای سکوت؛ بهائیان روسیه 1938ـ1946، خاطرات اسدالله علیزاد، از انتشارات999 ,Century Press, Australia, 1صص 19ـ20.
15. همان، ص 20
16. اسناد و مدارک دربارهِ بهائیگری (جلد دوم خاطرات صبحی، چاپ سید هادی خسروشاهی، ص 47.
17. وی پسر دوم حاجی میرزا محمد تاجر شیرازی بود که دایی بزرگ میرزا علی محمد باب قلمداد میشد. ر.ک، عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص 129.
18. تاریخ ظهور الحق، ج 8 ، قسمت دوم، موسسهِ ملی مطبوعات امری، 132 بدیع، صص 996ـ997 19. کرسیها
20. نقره
21. اسدالله علیزاد، از بهائیان مقیم عشق آباد: ضمن اشاره به به حضور «ژنرال سوبوتیج به نمایندگی از طرف شخص امپراطور روسیه در سال 1902 در مراسم گذاشتن اولین سنگ بنا» ی مشرق الاذکار، تصویر وکیل الدوله، بهائیان و ژنرال روسی را آورده است. ر.ک، سالهای سکوت، ص 21 و 23
22. تاریخ ظهور الحق، همان، صص 996ـ 998
23. همان، صص 1000ـ1001. دربارهِ عشق آباد، بهائیها و روسها ر.ک، خاطرات صبحی دربارهِ بابیگری و بهائیگری، چاپ دوم: کتابفروشی سروش، تبریز 1343، با مقدمهِ سید هادی خسروشاهی، ص 71 به بعد؛ اسناد و مدارک دربارهِ بهائیگری، فضل الله صبحی مهتدی، با مقدمهِ ابورشاد (سید هادی خسروشاهی)، نشر عصر جدید، ص 47 و نیز صص 56 ـ57 ، 60 و 70 به بعد
24. ر.ک، اسناد و مدارک درباره بهائیگری...، ص 70 به بعد
25. تاریخ ظهور الحق، صص 1003ـ1004. نیز ر.ک، مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 3/ 25
26. اسناد و مدارک درباره بهائیگری، ص 60
27. کشف الحیل، ج 3، چ 4، ص 91
28. گزارشهای سیاسی علاء الملک، صص 31ـ32
29. همان، صص 27ـ 28.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
منابع بهائی، رفتن بهاء (پس از ترور شاه و دستگیری بابیان توسط حکومت ایران) به خانه منشی سفارت روسیه در زرگنده (محل ییلاقی سفارت روس) را، امری ساده (رفتن بها به میهمانی شوهر خواهرش!) تلقی کرده و بسادگی از کنار این مساله مهم گذشتهاند.1 حال آنکه دقت در زوایای مساله، و بویژه اقدام بعدی سفیر در حمایت جدی از بها، نشان میدهد که مساله لونی دیگر داشته است.
دهکدههای زرگنده و قلهک در عصر قاجار تحت مباشرت مستقیم روس و انگلیس قرار داشتند و رعایای این دو قریه عملاً اتباع روسیه و انگلستان شمرده میشدند. امتیازی که این دو دولت دراین مورد به دست آورده بودند ناشی از حق کاپیتولاسیون بود که تا 1927 در ایران اجرا میشد.2 سعید نفیسی مینویسد: «...چون جایگاه تابستانی سفارت انگلستان در قلهک بود سراسر آن آبادی جزو خاک انگلستان شمرده میشد و نه تنها شهربانی ایران حق دخالت در کارهای آنجا را نداشت حتی کدخدای قلهک را سفارت انگلستان عزل و نصب میکرد. جایگاه تابستانی سفارت روسیه تساری هم در زرگنده بود و آن سفارت نیز همان امتیازات را در آن ناحیه داشت» .3 درواقع، ساکنان و پناهندگان ایرانی به قلهک (و نیز زرگنده)، از حقوق و مزایای برون مرزی و مصونیت قضایی (کاپیتولاسیون) برخوردار بودند و «مقامات قضایی و انتظامی ایران، حق تعقیب و توقیف» آنها را نداشتند4 و «هرگاه میان سکنه این دهات، نزاعی واقع شود باید سفرای مزبور، حکم آن را بنماید، مثل اینکه در خود مملکت انگلیس و روس هستند» .5از نوشته عباس امانت (مورخ بهائی تبار معاصر) برمیآید که پس از ترور شاه، چند تن از بابیان، «لابد به امید تحصیل تحتالحمایگی روس» در زرگنده تحصن جسته بودند. به توضیح او: «قصبه زرگنده به صورت تیول به هیات نمایندگی روسیه واگذار شد، وزیر مختار روسیه آنجا را اداره میکرد، و بخشی از محوطه تابستانی سفارت به شمار میرفت و بنابراین مصونیت سیاسی داشت (قلهک نیز به همین ترتیب در اختیار انگلیسیها بود» ).6
برخورد تند و غیرعادی، و بعضاً خارج از نزاکتی هم که (طبق گزارش سران بهائی همچون شوقی افندی و اشراق خاوری) دالگوروکی در حمایت از بها نسبت به دولت ایران نشان داد، کاملاً نشان میدهد که موضوع رفتن «شتابزده» بها به خانه منشی روس در زرگنده و بهتر بگوییم: «اقامتگاه تابستانی سفارت روس» ، یک مهمانی عادی! نبوده بلکه درواقع، حکم نوعی «پناهندگی به سفارت روسیه» را داشته است. تعبیر عباس امانت، به حقیقت نزدیکتر است، آنجا که مینویسد: «مهدعلیا [مادر شاه] علناً میگفت که بهاء الله «درصدد قتل» پسرش بوده است... در برابر این اتهام، بهاءالله شتابزده خود را به محل اقامتگاه تابستانی سفارت روسیه در زرگنده رساند. زیرا امیدوار بود که در خانه برادر زنش میرزا مجید آهی، منشی ایرانی آن سفارتخانه، ایمنی یابد...» .7
دیدیم که طبق نوشته منابع معتبر بهائی (گزارش شوقی و اشراق خاوری) سفیر روسیه هنگام تحویل بها به مأموران ایران، در پیغام به صدراعظم، از بها به عنوان «امانت دولت روس» یاد کرده و شدیداً خواستار «حفظ» و حراست از جان وی شد و اخطار کرد در صورت رسیدن هرگونه آسیبی به بها، شخص او «مسؤول سفارت» خواهد بود! سخنانی که برخی از محققین، از آن، بوی «تحتالحمایگی» بها توسط سفارت روس، و بهرهگیری سفیر از مقررات کاپیتولاسیون (مفاد قرارداد ترکمانچای) برای دفاع از وی، فهمیدهاند...
پینوشتها:
1. برای نمونه ر.ک، مطالع الانوار، اشراق خاوری، ص 593
2. نامههای خصوصی سر سسیل اسپرینگ رایس...، ترجمه دکتر جواد شیخ الاسلامی، ص 92
3. تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی، ص 11
4. خاطرات سیاسی آرتور هاردینگ، ترجمه شیخ الاسلامی، پاورقی ص 252 و نیز: نامههای خصوصی سر سیسل اسپرینگ رایس، پاورقی ص 31
5. ایران و ایرانیان، ص 164. نیز ر.ک، حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، 2/379 - 378
6. همان، ص 623، پاورقی 37
7. همان، ص 289.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir