بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

دیانت بهایی دیانت تحریف

حدود چند هفته پیش نوشته ای در یک سایت بهایی آمده بود که نویسنده می خواست با نوشتن این مطلب ، عدم خاتمیت پیامبر اسلام (ص) را ثابت کند . نوشته زیر جوابی است که بنده آن را در همان سایت گذاشتم . مسئولین آن سایت ، پیام دادند که به مطلب شما جواب خواهیم داد ، ولی بنده هرچه صبر کردم ، نه تنها جوابی ندیدم ، بلکه با کمال تعجب مشاهده کردم که سایت بسته شد !!! حال مناسب دیدم این مطلب را در اینجا بدهم ، تا دوستان اطلاع کافی از استدلال هایی بهائیت پیدا کنند و لازم است بدانید ، این نوشته را از روی سایتی ننوشته ام و به قلم خود بنده است . و پیشاپیش از دوستان بهایی می خواهم که تهمت هایی از این قبیل به بنده نسبت ندهند . این نوشته شمال 3 بخش است :


1-
پاسخ به مقاله « تفسیر آیه خاتم الانبیا بودن حضرت محمد (ص) » که در یکی از سایت های بهائی ها آمده است .
2-
دلایل خاتمیت
3-
پاسخ به چند سوال

بخش اول
«
پاسخی به مقالۀ تفسیر آیه خاتم الانبیا بودن حضرت محمد (ص) »

مطلبی در مورد دین بهائیت در سایت یکی از بهائی ها داده شده بود که به اصطلاح اثباتی برای مطالب این دین است و بنده دیدم تبلیغ بهائیت را در سایت های زیادی انجام داده اند ، از این جهت لازم دیدم که در مورد این مطلب توضیحی بدهم ، تا کسی فریب این سفسطه های بی اساس را نخورد .
نام این مطلب که در سایت مزبور آمده است « تفسیر آیه خاتم الانبیا بودن حضرت محمد (ص) » است . از عنوان این مطلب پیداست که نویسنده می خواهد فقط در مورد آیه ختم پیامبری صحبت کند ولی دامنه تفسیرات ایشان به آیات دیگر هم کشیده شده است . و اگر می خواست فقط در مورد آیه ختم پیامبری صحبت کند از 7 الی 8 خط بیشتر نمی شد و چون این 7 -8 خط نویسنده را راضی نکرده ، برای طویل شدن مطلب به تفسیر برخی آیت دیگر هم پرداخته است .
در ابتدای این مطلب ، نویسنده تفسیر علمای اسلام را از آیه مربوط به ختم نوبت و ... را آورده و در ادامه می گوید :
«
بر اساس بیانات حضرت بهاالله علمای اسلام در معنی این آیات تحریف کرده اند » و در ادامه سخنان بها الله را آورده که می گوید : « بعضی میگویند که علمای یهود و نصاری آیاتی را که در وصف طلعت محمدیه بود ازکتاب محو نمودند و مخالف ان را ثبت کردند این قول نهایت بی معنی و بی اصل است ایا میشود کسی که معتقد بکتابی گشته و من عندالله دانسته ان را محو نماید و از این گذشته تورات در همه روی ارض بود منحصر بمکه و مدینه نبود که بتوانند تغییر دهند و یا تبدیل نمایند بلکه مقصود از تحریف همین است که الیوم جمیع علمای فرقان بان مشغولند و ان تفسیر و معنی نمودن کتاب است بر هوی و میل خود. (ایقان 67 ) »
عجیب است که خودشان با الفاظ قرآن بازی کرده و تفسیر به رأی می کنند ولی آن را به علمای اسلام نسبت می دهند . در ادامه روشن می شود که آنها تفسیر به رأی را مبنای کار خود قرار داده و بنابر آن فتوا می دهند و جواب این تهمت به علمای اسلام را در قیامت باید بدهند .
در ادامه به طرفداری از یهودیت و مسیحیت برخاسته و گفته است که آنها تورات و انجیل را تحریف نکرده اند . ولی باید دانست همین تعداد نسخه زیاد از انجیل و تفاوت بسیار بین آنها دلیل بر تحریف آن است وگرنه مانند قرآن به یک صورت بیشتر نبود . و مطالبی به انجیل بعد از حضرت مسیح (ع) توسط افراد دیگری اضافه شد و چه اشکال دارد شخصی برای ثبوت مقام دنیوی خود دست به تحریف کتابی بزند . و همین اختلاف شدید نسخه ها دلیل بر این است که در جایی به یک گونه و در مکان دیگر به گونه ای دیگر تحریف شده است .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
در تفسیر آیه(رسول الله و خاتم النبیین) حضرت محمد خاتم نبی است نه رسول و رسول کسی است که دارای کتاب و دین مستقل است مثل حضرت موسی عیسی و محمد اما نبی فقط مروج دین است مثل انبیا بنی اسرائیل و چون رسول هم مروج است پس رسول دارای مقام نبی هم هست اما نبی دارای مقام رسول نیست پس نبی نمیاید اما رسول میاید. و برای اینکه مشخص شود که نبی با رسول فرق میکند در سوره حج ایه 51 آمده است (و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی ...) جدا شدن این دو کلمه در کنار هم دلیلی است واضح که معنی این دو با هم فرق میکند . »
منظور ایشان از آیه ( رسول الله و خاتم النبیین ) ، آیه 40 سوره احزاب است ، این آیه می فرماید: « ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شی علیما » یعنی محمد (ص) هرگز پدر هیچ یک از مردان شما نیست بلکه رسول خدا و خاتم انبیا است و خداوند به هر چیزی داناست .
ایشان نبی را مروج دین معنا کرده است ، که اشتباه به این بزرگی ممکن نیست از یک انسان با سواد که بخواهد بدون غرض به تحقیق مطلبی بپردازد ، سر بزند .
کلمه نبی ، ریشه آن ، نبأ به معنای خبر دادن است ( لسان العرب ج 1 ص 162 ، کتاب العین ج 8 ص 382 ، مجمع البحرین ج 1 ص 404 ) . نبی بر وزن فعیل به معنای خبر دهنده است مانند کریم که به معنای بخشنده است . و وزن فعیل مانند اسم فاعل که در آن مبالغه شده معنا می شود . ( روز قیامت را « نبأ العظیم » هم می گویند ، یعنی خبر بسیار بزرگ ) و خاتم النبیین به معنای ختم کننده خبر دهندگان است . کسی که خبر می دهد ، از کسی خبر می گیرد . و چون خبر می گیرد و پیامبر الهی است ، پس این خبر به صورت وحی بر او نازل می شود نویسنده محترم معلوم نیست از کجا کلمه نبی را به معنای مروج دین گرفته است و این است معنای تحریف قرآن که بهاالله آن را به علمای اسلام نسبت داده است .کسی که خبر می دهد ، صاحب خبر است و خبر را دریافت می کند و خبر می دهد . و چون پیامبر (ص) از طرف خدا مامور بوده است ، بنابراین خبر را از جانب خداوند دریافت کرده (به صورت وحی) و به مردم خبر می داده است . و طبق این آیه ، حضرت محمد آخرین خبر دهنده و یا آخرین دریافت کننده وحی از جانب خدا بوده است . رسول ، هم نبی است و هم مقام رسالت دارد ولی نبی ، مقام رسالت ندارد . ( النهایة ابن اثیر ، ج 5 ص 4 ، این مطلب را خود نویسنده به آن اعتراف کرده است ) و وقتی نبی وجود نداشته باشد ، رسول به طریق اولی وجود ندارد ( یعنی وقتی نبی نباشد ، رسول هم که دارای مقام نبوت است وجود ندارد . )
فرق رسول و نبی : رسول عبارت است از کسی که حامل رسالتی از خدای تعالی به سوی مردم باشد و نبی آن کسی که حامل خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است . لازم نبود برای بیان فرق بین رسول و نبی ، به آیه دیگری مانند آیه 51 سوره حج تمسک شود ، در همین آیه 40 سوره احزاب (رسول الله و خاتم النبیین ) که مورد بحث است ، هم کلمه رسول آمده و هم کلمه نبی آمده است که نشان می دهد این دو کلمه با هم تفاوت دارد . ولی نویسنده مصداق آن شخصی شده است که لقمه را دور سر خود می پیچید و بعد وارد دهان می کرد ، و این به خاطر کم توجهی و عدم تسلط به قرآن است .
اگر به فرض محال نبی به معنای مروج دین باشد ، معنای آیه چنین می شود که محمد (ص) آخرین مروج دین است و به گفته نویسنده محترم رسول ، نبی هم هست ، یعنی مروج دین هم هست و چون خاتم مروّجان دین حضرت محمد (ص) است ، پس بعد از او مروج دینی وجود ندارد و در نتیجه رسول هم که دارای مقام نبوت و مقام مروج دین است وجود ندارد . ( وقتی مروج دین وجود نداشته باشد به طریق اولی رسول هم وجود ندارد .) و این معنی مدعای نویسنده را اثبات نمی کند بلکه رد هم می کند
حال مصداق سخن بهاالله پیدا می شود که تحریف کنندگان در معانی قرآن برای تبعیت از هوی و میل خود چه کسانی هستند .
باید دانست که در اینجا دو احتمال وجود دارد :
1-
نویسنده به خاطر نداشتن سواد عربی کافی ، دچار اشتباه شده و همه مطالبش را بر روی یک اشتباه فاحش بنا کرده است
2-
نویسنده به خاطر استفاده از آیه به نفع عقیده خود به مغلطه کاری پرداخته و در معنای آیه تحریف کرده است .
قضاوت به عهده خود شما که کدامیک از این دو مورد صحیح است !!!
در ادامه این مطلب آمده است :
«
در معنی ایه ( من یتبع غیر اسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین ) در تمام مدت دوره اسلام هر کس غیر اسلام دین دیگری داشت نزد خدا قابل قبول نبود همانطور که قبل از اسلام در دوره حضرت مسیح هر کس مسیحی نبود نزد خدا قابل قبول نبود . »
معنای آیه بر همین مطلب اشاره دارد که کسی که دینش غیر از تسلیم حق شدن باشد ، از زیانکاران است و کسی که تسلیم حق است آخرین و کاملترین دین را انتخاب می کند و به جای تحریف قرآن ، در جهت میل و هوس خود ، به پیروی از حق بر می خیزید و تسلیم حق می شود .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
حضرت بها الله نیز بعضی ازاحکام دیانت اسلام که مناسب مقتضیات این زمان نیست عوض کردند مثل در آوردن چشم بریدن دست و پا در جهت مخالف یکدیگر (. نباید فراموش کرد که در زمان حضرت محمد مانند امروز پلیس و دادگاه زندان نبود و اکثر قبایل در توحش ، و همین احکام شدید داروی درمان مناسب برای آن روزگار بود اما امروزه بسیاری بر این باورند که حبس ابد همراه با اعمال شاقه برای مجرم محکوم به اعدام مناسب تر است . چه بسیار انسانهای که پس از اعدام بیگناهیشان ثابت شد وهمچنین حضرت بهاءالله احکامی که مناسب این زمان است برای سعادت عالم انسانی آورده اند که اساس آن وحدت عالم انسانی است .در زمانهای گذشته بعلت عدم ارتباط قارات بیکدیگر و نبودن وسایل ارتباط جمعی اعلان وحدت عالم انسانی مناسب مقتضیات ان زمان نبود . »
جالب است حضرت بها الله موقعیت را از خداوند متعال بهتر می شناسد که دست به تغییرات احکام اسلام زده است . قبلاً گفتیم که دین حضرت محمد (ص) آخرین دین و کاملترین است و خداوند سعادت بشر را بهتر از بها الله می داند که اسلام محمدی را آخرین دین قرار داده است .
وقتی زمان تغییر کند ، اصل و ماهیت اعمال تغییری نمی کند . مثلاً دزدی ، در زمان حضرت رسول ، دزدی است و الان هم دزدی است و چون اصل عمل تغییر نکرده ، حکم آن هم تغییر نمی کند و به این علت گذر زمان باعث تغییر حکم نمی شود . مثال های ایشان مرا به تعجب وا داشت که از کی ، در آوردن چشم و بریدن پا جزو احکام اسلام شده است و فکر می کنم ایشان می خواهد با این مثال ها اسلام را متوحش بداند . بریدن دست هم طبق نظر علما 26 شرط لازم دارد تا اجازه حکم صادر گردد .
ضعف قضات در زمان حاضر در صدور حکم ربطی به اصل حکم ندارد و وقتی مثلاً قاضی حکم اشتباهی در مورد اعدام بدهد ، دلیل نمی شود که حکم اشکال داشته باشد . و این مطلب به قدری واضح است که نیاز به توضیح ندارد . جالب است که قرآنی که دائما از وحدت سخن می گوید و وحدت را لازم و ضروری می داند و خوش رفتاری با کفار و یا اسیران را دستور می دهد چگونه از زبان این نویسنده ندارنده وحدت بیان می شود . در عربستان ، افراد به صورت قبائل بودند نه در غارها و وحدت بین این قبایل از رئوس کار پیامبر (ص) بود که گاهی برای وحدت بین دو طایفه امر ازدواج را انجام می داده است .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
در قران آیات زیادی است که برعکس آنچه علمای اسلام می گویند به آمدن رسولان در آینده خبر میدهد از جمله این آیه: یا بنی آدم اما یاتینکم رسل منکم یقصون علیکم ایتی فمن اتقی و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون (عراف34)ای پسران آدم قطعیاً در آینده رسولانی میاینداما علمای اسلام میگویند که این آیه برای هابیل و قابیل پسران آدم است و ربطی بما ندارد
آیا ما بر حسب نظریه داروین بنی حیوان هستیم ؟
جالب تر این است که در همین سوره چند ایه ( اعراف30 ) بالاتر آمده است : « یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد وکلوا و اشربواو لا تسرفو انه لایحب المسرفین »
و این مشخص است که این آیات برای هابیل و قابیل نیست . »
ما هرچه جستجو کردیم این تعداد زیاد آیات را پیدا نکردیم که دلیل بر آمدن رسول باشد . ولی اگر معنی آیات قرآن را تحریف کنیم ، آنوقت تعداد زیاد آیات که در معنی آنها تحریف شده پیدا می شود .
آیه 35 سوره اعراف می فرماید : « یا بنی آدم اما یاتینکم رسل منکم یقصون علیکم ایتی فمن اتقی و اصلح فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون » یعنی : ای فرزندان آدم ، چون پیامبرانی از خودتان به سوی شما آمدند و آیات مرا بر شما خواندند ، کسانی که تقوا و صلاح پیشه کنند ، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند . ما هر چه تفحص کردیم ، حتی یک نفر از علمای اسلام را پیدا نکردیم که بگوید منظور از بنی آدم ، فقط هابیل و قابیل است و فکر می کنم ، این نسبت را به علمای اسلام می دهند و بعد به اصطلاح به آن جواب می دهند تا خواننده فکر کند مطلب همین طور است و فریب بخورد .
اگر کمی به عقب برگردیم و آیات گذشته را که از آفرینش آدم و سکونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن می گوید در نظر بگیریم متوجه می شویم که منظور از بنی آدم ، مجموع جامعه انسانی و تمامی نسل ها و تمامی فرزندان آدم است . و روشن است که برای جامعه انسانی پیامبران زیادی آمده اند . و برای هر جامعه پیامبر مخصوص خود آمده است . برای روشن تر شدن معنای آیه ، فرض کنید تمامی فرزندان آدم و تمامی نسل ها در یک مکان جمع هستند و آیه خطاب به آنها می گوید : اگر پیامبرانتان به سویتان آمدند ، تقوی پیشه کنید .منظور از بنی آدم خصوص مسلمانان نیستند و اگر منظور مسلمانان بودند ، یا ایها الذین آمنو می آمد و وقتی یا بنی آدم آمده است منظور همه انسانها و همه فرزندان آدم است .
آیات قبلی در حال توضیح قضیه حضرت آدم است و وقتی این قضیه تمام می شود ، نتیجه گیری می کند که ای فرزندان آدم فریب شیطان را نخورید ، همانطور که پدر و مادر (نخستین) شما را از بهشت آواره کرد ( آیه 27 ) و خطاب آن به همه نسل هاست که فریب شیطان را نخورند و بعد می گوید ای فرزندان آدم بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید ( آیه 31 ) و در اینجا هم خطابش به همه نسل هاست که اسراف نکنید و بعد می گوید ای فرزندان آدم اگر پیامبری از خودتان به سوی شما آمدند تقوی پیشه کنید ( آیه 35 ) و در اینجا هم خطابش به همه نسل هاست که اگر پیامبری به سویشان آمد تبعیت کنند و چون همه نسل ها و آدم ها را در یک جا آورده است ، ( مثل اینکه همه آدم ها را از اول تا آخر یک جا جمع کرده است ) و خطاب به آنها می گوید اگر پیامبرانتان آمدند تبعیت کنید و خطاب به ما هم می گوید وقتی پیامبرتان یعنی حضرت محمد (ص) آمد از او تبعیت کنید .
عجیب است که انسان برای هوی و میل خود ، دست به تحریفات به این بزرگی می زند .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
و در سوره الاسراء آیه 77 سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلناو لا تجد لسنتنا تحویلاً
که معنی آن این است که خدا میگوید سنه من این بوده که قبل از تو رسل مبعوث کند و سنت خدا عوض نمیشود علمای اسلام میگویند خداوند عالم ودانا در سنتشان تجدید نظر فرموده اند . »
آیه 76 می فرماید : « و نیز بسا نزدیک بود تو ( پیامبر اسلام ) را از این سرزمین به فریب و فتنه به جای دیگر بکشانند ، تا تو را از آنجا آواره کنند ، و آنگاه پس از تو جز اندکی نمی پاییدند . » قرآن در آخر این آیه به آنها هشدار می دهد که اگر چنین کاری ( یعنی پیامبر را از شهر خود بیرون می کردند ) را انجام می دادند بعد از تو جز مدت کوتاهی درنگ نمی کردندو به زودی نابود می شدند .
و در ادامه در آیه 77 می گوید : « این سنت همان است که در حق پیامبران خویش که پیش از تو فرستاده بودیم بر قرار بود و در سنت ما تغییر و تحولی نمی یابی »
چنانکه می بینیم آیه 77 می گوید : این سنت (یعنی مجازات کسانی که پیامبر خود را از شهر خود بیرون کردند و نابود کردن آن افراد ) همان سنتی است که برای پیامبران قبل از تو هم بوده است و این سنت و مجازات تغییر نمی کند .
من در تعجبم که چگونه آیه ای به این روشنی را به این شکل نادرست و غلط معنا کرده اند و مانند کسی که در حال غرق شدن است و به هر علفی دست دراز می کند و تشبث می کند ( الغریق یتشبث بکل حشیش ) به هر تحریفی دست می زنند و آیات به این روشنی را به این شکل زشت و غلط معنا می کنند . و در آخر هم به علمای اسلام تهمت می زنند که گفته اند : خداوند در سنتش تجدید نظر کرده است . که برای صحیح جلوه دادن اراجیف خود مجبور به این کار هستند . فکر می کنم ایشان در قرآن جستجو کرده است هر جا کلمه رسول یا رسل یا نبی و ... پیدا کرده است ، دست به تحریف آن زده تا مدعای خود را ثابت کند .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
حضرت بهاءالله میفرمایند:در جمیع اعهاد و ازمان انبیاء و اولیاء با قوت ربانی و قدرت صمدانی در میان ناس ظاهر گشته و عقل سلیم هرگز راضی نشود که نظر ببعضی کلمات که معانی آنرا ادراک ننموده این باب هدایت را مسدود انگارد و از برای این شموس و انوار ابتدائی و انتهائی تعقل نماید زیرا که فیضی اعظم ازین فیض کلیه نبوده و رحمتی اکبر ازین رحمت منبسطه الهیه نخواهد بود و شکی نیست که اگر در یک آن عنایت و فیض او از عالم منقطع شود البته معدوم گردد لهذا لم یزل ابواب رحمت حق بر وجه کون و امکان مفتوح بوده و لایزال امطار عنایت و مکرمت از غمام حقیقت بر اراضی قابلیات و حقایق و اعیان متراکم و مفیض خواهد بود این است سنت خدا من الازل الی الابد (امروخلق ج2 ص41) »
معنای این جملات را فقط خود حضرت بها الله می فهمد و از قدیم مرسوم بوده است برای صحیح جلوه دادن مطالب از کلماتی استفاده می کردند که افراد آن کلمات را نفهمند . و بگویند به ! به ! چه جملات پر مفهومی !!!
در ادامه این مطلب آمده است :
«
دوست عزیزی در مورد معنی کلمه خاتم پرسیده بودند. خاتم مانند هر واژه عربی دارای معانی گوناگونی است. نگین انگشتر هم از معانی ان است و می تواند به معانی متفاوتی اشاره کند. اول به معنی زینت و جمال است یعنی انگشتر به ان وسیله زیبا و مزین می شود. دوم به معنای تصدیق است. درست است که از نگین به عنوان مهر در نامه استفاده شده است ولی معنای اصلی ان اشاره به نهایت نیست. در واقع این همان امضاء است. واضح است که معنای اصلی امضاء این نیست که پس از امضاء دیگر نمی شود خط جدیدی اضافه کرد بلکه به این معنی است که این مطالب از این نویسنده است و مورد تایید اوست و اعتبار دارد و البته هرگز هم به این معنی نیست که نویسنده دیگر در عمرش نامه دیگری نخواهد نوشت. گاهی هم در یک نامه مهر می شود ولی پس از ان همان نویسنده مطلبی را اضافه می کند . »
کلمه خاتم ـ به فتح تاء ـ به معنای هر چیزی است که با آن ، چیزی را مهر می کنند ( لسان العرب ج 12 ص 163 ، کتاب العین ج 4 ص 241 ) ، و به معنای پایان هر چیزی و آخر آن ( منتهی الارب فی لغة العرب ج 1 ص 298 ) و یا چیزی است که به وسیله آن پایان داده می شود ( المنجد فی اللغة و الاعلام ص 168 ) . مانند طابع ، و قالب که به معنای چیزی است که با آن چیزی را طبع نموده ، یا قالب می زنند . و از قدیم تا به امروز معمول بوده وهست که وقتی می خواهند نامه ، یا ظرف و یا خانه را ببندند روی در یا روی آن قفل ماده ای چسبناک می گذارند و روی آن مهری می زنند که امروز از آن تعبیر به لاک و مهر می شود . و اینها همه به خاطر آن است که این کلمه از ریشه ختم به معنای پایان گرفته شده است و از آنجا که این کار ( مهر زدن ) در خاتمه و پایان قرار می گیرد نام خاتم بر وسیله آن گذارده شده است .
و اگر می بینیم که یکی از معانی « خاتم » انگشتر است ، آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را روی انگشترشان می کندند . و منظور از خاتم النبیین بودن پیامبر (ص) این است که نبوت با او ختم شده و بعد از او دیگر نبوتی نخواهد بود . و یا به طور واضح تر نامه نبوت به وسیله او مهر شده و ختم شده است .
در اینجا در معنای خاتم هم تحریف عجیبی صورت گرفته است . خاتم به معنای انگشتری استفاده می شود که برای مهر کردن نامه از آن استفاده می شود و مهر را همیشه در انتهای نامه می زنند و در نتیجه مهر به معنای انتها و نهایت یک مطلبی در می آید . در زمانی که پایین نامه ها را مهر می کردند ، رسم این بوده است که آن مهر در انتهای نامه باشد و به خاطر تایید و مستند بودن نامه توسط نویسنده نامه آنرا به کار می بردند . و مشخص است که اگر خطی بعد از این مهر بود ، معلوم می شود که آنرا شخص دیگری غیر از نویسنده اصلی مطلب اضافه کرده و در نامه دست برده است و از این مهر می فهمیدند که آیا همه مطالب مورد تایید نویسنده بوده است یا خیر . و اصلا ً به خاطر جلوگیری از دست بردن در نامه مهر می زدند که دیگر کسی نتواند به آن چیزی اضافه کند . و در آیه آمده خاتم النبیین ، یعنی خاتم پیامبران یا به طور واضح تر یعنی نامه نبوت و پیامبری تمام شده است و اگر کسی بعد از این پیامبر ، ادعای پیامبری کرد مثل آن خطی است که بعد از مهر اضافه شده که مورد تایید نویسنده نیست و مطمئناً شخصی غیر از نویسنده اصلی آن را اضافه و نامه را تحریف کرده است . و اگر نامه دیگری باشد ، آن نامه ، نامه امامت است که خاتم آن حضرت مهدی (عج) است .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
مثلا حضرت علی در وصف حضرت محمد فرموده است الخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل و نیز در وصف خود بیان فرموده است انا خاتم الوصیین. اولی می گوید که حضرت محمد خاتم گذشتگان است و آغاز آیندگان. دومی میگوید که من (حضرت علی) خاتم وصیین هستم. واضح است که این به این معنا نیست که پس از حضرت علی دیگر امام و وصی حقی وجود نخواهد داشت . »
معنای جمله « الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل » این است که پیامبر (ص) ختم کننده است برای پیشینیان و گشاینده است برای آیندگان به طور واضح تر یعنی نبوت پیشینیان را ختم کرده و نبوت خود را برای آیندگان گشوده است . یعنی احکام و کتب گذشتگان را بسته و ختم کرده و احکام و کتاب نبوت خود را برای آیندگان گشوده است . و معنای عبارت خیلی روشن است و خیلی جای تعجب است که نویسنده عبارتی را بکار برده است که بر خلاف مقصودش را ثابت می کند . در اینجا باز هم در معنی حدیث تحریف شده است و نویسنده کلمه فاتح را به معنی آغاز گرفته است . کسی که ادبیات عرب را در حد باب های افعال بداند ، چنین اشتباه فاحشی نمی کند . فاتح بر وزن فاعل است و به معنای گشاینده و باز کننده است مثل باقر که به معنای شکافنده است و باقر العلوم که به معنای شکافنده علوم است . خوب بود حداقل نویسنده فاتح را به معنای آغازگر می گرفت که در این صورت هم همان معنای گشاینده می شود . اگر نویسنده ندانسته چنین اشتباه بزرگی کرده که وا اسفا! و اگر دانسته برای اثبات حرف خود چنین اشتباهی کرده است که صد بار وا اسفا !!!
معنای کلمه « خاتم الوصیین » : پیامبر (ص) خاتم پیامبران است ، و پیامبری بعد از او نیست که وصی و جانشینی داشته باشد و از این جهت حضرت علی (ع) خاتم وصیین است . یعنی چون پیامبر دیگری وجود ندارد ، طبعاً جانشین دیگری هم که وصی آن پیامبر باشد ، وجود ندارد و حضرت علی از جهت اینکه وصی آخرین پیامبر است ، طبعاً آخرین وصی هم هست . بنابراین خاتم الوصیین مقایسه شده با دیگر اوصیا پیامبران و چون ، پیامبر اسلام (ص) خاتم پیامبران است و پیامبری بعد از او نخواهد آمد پس علی بن ابی طالب خاتم اوصیا است . نه آنکه علی بن ابیطالب (ع) با دیگر ائمه (ع) مقایسه شده باشد . همانگونه که پیامبر (ص) با دیگر پیامبران مقایسه شده است ، علی بن ابیطالب به عنوان وصی با دیگر اوصیا پیامبران مقایسه شده است کما اینکه از حدیث : « قال رسول الله (ص) : انا خاتم النبیین و علی خاتم الوصیین » ( عیون اخبار الرضا ج 2 ص 74 ) یعنی من خاتم پیامبرانم و علی (ع) خاتم اوصیا است مشخص و پیداست . فکر می کردم نویسنده فقط در معنای آیات قرآن اشتباه و یا تحریف می کند ولی با توجه به این حدیث معلوم می شود به هر وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود متوسل می شود . ای کاش قبل از نوشتن این مطلب معنای صحیح این احادیث و آیات را از کسانی که دارای این علوم هستند ، می پرسید ، که به این وضع فجیع دچار اشتباه نشود .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
بنابرگفتهء قرآن تورات هم حاوی <<کل شیء>> است. پس اگر تورات شامل تمام دستورات و ارادهء الهی است دیگر نزول قرآن برای چه بود؟
(
اعراف 145) و نوشتیم در آن الواح از هر مطلبی و تفصیل و بسط کامل دادیم در مورد تمام چیزها (کل شیء) . »
خداوند در آیه 145 سوره اعراف می فرماید : « و کتبنا له فی الالواح من کل شیء موعظة و تفصیلاً لکل شیء فخذها بقوة وامر قومک یاخذوا بأحسنها سأوریکم دارالفاسقین » یعنی : و برای او نوشتیم در الواح (تورات) از هر چیزی موعظه ای را و توضیحی برای هر چیز ، پس آن را به جد و جهد بگیر
کلمه موعظه در آیه مزبور به صورت نکره آمده است و به معنای « موعظه ای » است یعنی نوشتیم در تورات از هر موضوعی ، موعظه ای را و وقتی کلمه ای نکره باشد معنای عموم نمی دهد مثل اینکه می گوییم : من برای تو از این کتاب قصه ای نقل می کنم و مشخص است که همه قصه های کتاب منظور نیست بلکه بخشی از قصه ها منظور است . و معنای اول آیه چنین است : « و نوشتیم برای او در الواح از هر موضوعی ، موعظه ای را » یعنی از هر موضوع و بخشی موعظه و پندی را نوشتیم و کاملاً روشن است که معنای عموم نمی دهد . آیه در ادامه می گوید : و برای هر چیز توضیحی ( نوشتیم ) و اینجا هم مشخص است ، چون کلمه تفصیلاً نکره است ، معنای عموم نمی دهد . و یعنی تفصیلی ، توضیحی ، شرحی برای هر چیز نوشتیم . و کاملاًٌ روشن است که معنای توضیح کامل نمی دهد ، چون آیه گفته است تفصیلی برای هر چیز نوشتیم و معنای تفصیل کامل نمی دهد. و این به خاطر این است که آئین موسی (ع) آخرین آئین و شخص موسی (ع) خاتم الانبیاء نبوده است و مسلماً در آن زمان به مقدار استعداد مردم ، احکام الهی نازل گشت ولی هنگامی که مردم جهان به آخرین مرحله از تعلیمات انبیا رسیدند ، آخرین دستور که شامل همه نیازمندی های مادی و معنوی مردم بود نازل گردید .
در سوره نحل آیه 89 آمده است : « و یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم و جئنا بک شهیداً علی هولاء و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین » یعنی بیاد آورید روزی را که از هر امتی گواهی از خودشان بر آنها مبعوث می کنیم و تو را گواه آنها قرار می دهیم و ما این کتاب ( آسمانی ) را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است . طبق این آیه در قرآن بیان همه چیز آمده است و چون قرآن کتاب هدایت است و غیر از هدایت وظیفه ای ندارد در نتیجه مقصود از همه چیز ، همه چیزهایی است که مربوط به هدایت و سعادت بشر باشد و مشخص است وقتی قرآن بیانگر همه مطالب مربوط به سعادت است ، نیاز به پیامبر دیگری که بعد حضرت محمد باشد و کتاب جدیدی بیاورد نیست .
و نیز در سوره مائده آیه 48 آمده است که : « و کتاب آسمانی (قرآن) را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم که همخوان با کتاب های آسمانی پیشین و حاکم بر آنهاست . » ( و انزلنا الیک کتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه ...) طبق این آیه هم آنچه در تورات و انجیل هست در قرآن هم هست و علاوه بر آن قرآن از آنها بالاتر است و بر آنها حکم هم می کند .
نویسنده محترم در ترجمه آیه 145 سوره اعراف معلوم نیست کلمه « بسط کامل » و کلمه « تمام چیزها » را ازکجا آورده است . از اینجا معلوم می گردد که از هیچ چیز حتی تحریف قرآن ترسی ندارند و قیامت را نیز فراموش کرده اند .
در ادامه این مطلب آمده است :
«
خداوند می فرماید که اگر تمام درختها قلم بشوند و تمام 7 دریا تبدیل به مرکب بشوند بازهم کلام الهی پایان نمی یابد.18:109 (الکهف 109)

آشکار است که ادعای اینکه اسلام دین کامل الهی است و خداوند دیگر حرفی ندارد به نوع انسان بزند مخالف دستور واضح قرآن است . »
آیه 109 سوره کهف می فرماید : « قل لو کان البحر مداد لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً » یعنی اگر دریا برای (نوشتن)کلمات پروردگارم مرکب باشد ، بی شک آن دریا ، پیش از به پایان رسیدن کلمات پروردگارم ، به پایان می رسد و لو آنکه مددی همانند آن به میان آوریم .
باید دانست که « کلمه » به معنای نشانه ای است که دلالت بر معنی خاصی داشته باشد مثلاً وقتی می گوییم « کتاب »، این کلمه دلالت بر معنی یک شیء است با خصوصیات خاص خودش . و از آنجا که همه موجودات این جهان دلیل بر وجود خداوند متعال است و معنی خداوند را نشان می دهد ، به آنها کلمة الله گفته می شود . و نیز کلمة الله حوادث و وقایعی را گویند که دلالت بر وجود خدا دارد و چون این وقابع و حوادث وجود یک نا محدود را نشان می دهد ، در نتیجه خود کلمة الله هم نا محدود می شود . و معنای آیه چنین است که اگر دریا برای نوشتن حوادث و وقایعی که وجود خدا را ثابت می کند مرکب شود ، قبل از پایان رسیدن کلمات (و نشانه هایی که دلالت بر وجود خدا دارد) دریا تمام می شود و کاملاً روشن است که مقصود نویسنده از این آیه استفاده نمی شود و باز هم در معنای آیه گرفتار اشتباه بزرگی شده است .
اگر به فرض محال منظور از کلمه در آیه مزبور ، کلام الهی بود باز هم مقصود نویسنده را نمی رساند . زیرا کلام الهی هم اگر بی پایان باشد ، دلیل نمی شود که همه آن را برای انسان بگوید و خداوند هر چیزی که مورد نیاز بشر برای سعادت و هدایت بوده است نازل کرده است و غیر از آن لازم نیست که برای انسان گفته شود .( طبق آیه تبیاناً لکل شیء )
و آشکار و مشخص است که اسلام دین کامل الهی است و این سخن با قرآنی که در معنای آن تحریف نشده باشد موافقت دارد .

بخش دوم
«
دلائل خاتمیت »

آیه 40 سوره احزاب ( رسول الله و خاتم النبیین ) گرچه براى اثبات این مطلب کافى است، ولى دلیل خاتمیت پیامبر اسلام ص منحصر به آن نمى‏باشد، چه اینکه هم آیات دیگرى در قرآن مجید به این معنى اشاره مى‏کند، و هم روایات فراوانى در این باره وارد شده است.
از جمله در آیه 19 سوره انعام مى‏خوانیم: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مى‏رسد انذار کنم (و به سوى خدا دعوت نمایم).
وسعت مفهوم تعبیر و من بلغ (تمام کسانى که این سخن به آنها مى‏رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام را از یک سو و مساله خاتمیت را از سوى دیگر روشن مى‏سازد.
آیات دیگرى که عمومیت دعوت پیامبر اسلام ص را براى جهانیان اثبات مى‏کند مانند تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً:
"
جاوید و پر برکت است خداوندى که قرآن را بر بنده‏اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند" (فرقان آیه 1).
و مانند وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً:" ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم" (توبه آیه 28).
و آیه قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً:" بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به همه شما هستم" (اعراف آیه 158).
با توجه به وسعت مفهوم" عالمین" و" ناس" و" کافة" نیز مؤید این معنى است از این گذشته اجماع علماء اسلام از یک سو و ضرورى بودن این مساله در میان مسلمین از سوى دیگر، و روایات فراوانى که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده‏ از سوى سوم مطلب را روشنتر مى‏سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت مى‏کنیم!
1-
در حدیث معروفى از پیامبر ص مى‏خوانیم که فرمود:
حلالى حلال الى یوم القیامة و حرامى حرام الى یوم القیامة:
"
حلال من تا روز قیامت حلال است و حرام من تا روز قیامت حرام" ( بحار الانوار ج 2 ص 260 باب 31 حدیث 17 )
این تعبیر بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان مى‏باشد.
گاهى حدیث فوق به صورت‏
حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامة لا یکون غیره و لا یجی‏ء غیره‏
نیز نقل شده است : حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد ( اصول کافی ج 1 ، باب البدع و الرأی و المقاییس ، حدیث 19 )
2-
حدیث معروف" منزله" که در کتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد على ع و داستان ماندن او بجاى پیامبر در مدینه به هنگام رفتن رسول خدا ص، به سوى جنگ تبوک آمده نیز کاملا مساله خاتمیت را روشن مى‏کند، زیرا در این حدیث مى‏خوانیم: پیامبر به على ع فرمود:
انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى:
"
تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست" (بنا بر این تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت) ( این حدیث را" محب الدین طبرى" در" ذخائر العقبى" صفحه 79 (طبع مکتبة القدس) و" ابن حجر" در" صواعق المحرقه" صفحه 177 (طبع مکتبة القاهره) و تاریخ بغداد جلد 7 صفحه 452 (طبع السعاده) و کتب دیگرى همچون" کنز العمال" و" منتخب کنز العمال" و" ینابیع الموده" نقل کرده‏اند )
3-
این حدیث نیز مشهور است و در بسیارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود:
مثلى و مثل الانبیاء کمثل رجل بنى بنیانا فاحسنه و اجمله، فجعل الناس یطیفون به یقولون ما رأینا بنیانا احسن من هذا الا هذه اللبنة، فکنت انا تلک اللبنة:
"
مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگویند بنائى زیباتر از این نیست جز اینکه جاى یک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرینم"! این حدیث در صحیح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده، حتى در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است:
و انا خاتم النبیین.
و در حدیث دیگرى در ذیل آن مى‏خوانیم:
جئت فختمت الانبیاء:
"
آمدم و پیامبران را پایان دادم" ( صحیح مسلم جلد 4 صفحه 1790 و 1791 (باب ذکر کونه (ص) خاتم النبیین از کتاب الفضائل). و نیز در صحیح بخارى (کتاب المناقب) و مسند احمد حنبل، و صحیح ترمذى، و نسایى و کتب دیگر نقل شده، و از احادیث بسیار معروف و مشهور است و مفسران شیعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البیان و قرطبى در تفسیرش ذیل آیه مورد بحث آورده‏اند.
4-
در بسیارى از خطبه‏هاى نهج البلاغه نیز خاتمیت پیامبر اسلام ص صریحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام ص چنین مى‏خوانیم:
امین وحیه و خاتم رسله و بشیر رحمته و نذیر نقمته:
او (محمد) امین وحى خدا، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود".
و در خطبه 133 چنین آمده است:
ارسله على حین فترة من الرسل، و تنازع من الالسن، فقفى به الرسل و ختم به الوحى:
"
او را پس از یک دوران‏ فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامى که میان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود".
و در خطبه نخستین نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه‏هاى انبیاء و پیامبران پیشین مى‏فرماید:
الى ان بعث اللَّه سبحانه محمدا رسول اللَّه (ص) لانجاز عدته و اتمام نبوته:
"
تا زمانى که خداوند سبحان محمد ص رسولش را براى تحقق بخشیدن به وعده‏هایش و پایان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود".
5-
و در پایان خطبه حجة الوداع همان خطبه‏اى که پیامبر اسلام ص در آخرین حج و آخرین سال عمر مبارکش به عنوان یک وصیتنامه جامع براى مردم بیان کرد نیز مساله خاتمیت صریحا آمده است آنجا که مى‏فرماید:
الا فلیبلغ شاهد کم غائبکم لا نبى بعدى و لا امة بعدکم:
"
حاضران به غائبان این سخن را برسانند که بعد از من پیامبرى نیست، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرد آن چنان که سفیدى زیر بغلش نمایان گشت و عرضه داشت:
اللهم اشهد انى قد بلغت:
"
خدایا گواه باش که من آنچه را باید بگویم گفتم ( بحار الانوار جلد 21 صفحه 381 )
6-
در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امام صادق ع آمده است چنین مى‏خوانیم:
ان اللَّه ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده ابدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا:
"
خداوند با پیامبر شما سلسله انبیاء را ختم کرد، بنا بر این هرگز بعد از او پیامبرى نخواهد آمد و با کتاب آسمانى شما کتب آسمانى را پایان داد پس کتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت ( اصول کافی جلد اول )
حدیث در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است بطورى که در کتاب معالم النبوة 135 حدیث از کتب علماء اسلام از شخص پیامبر ص و پیشوایان‏ بزرگ اسلام در این زمینه جمع آورى شده است ( - معالم النبوه- بخش نصوص خاتمیت )

بخش سوم
«
پاسخ چند سوال »

1-
خاتمیت چگونه با سیر تکاملى انسان سازگار است؟
نخستین سؤالى که در این بحث مطرح مى‏شود این است که مگر جامعه انسانیت ممکن است متوقف شود؟ مگر سیر تکاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى‏بینیم که انسانهاى امروز در مرحله‏اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبرى پیامبران تازه‏اى محروم گردد؟
"
پاسخ" این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى‏شود و آن اینکه: گاه انسان به مرحله‏اى از بلوغ فکرى و فرهنگى مى‏رسد که مى‏تواند با استفاده مستمر از اصول و تعلیماتى که نبى خاتم به طور جامع در اختیار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنکه احتیاج به شریعت تازه‏اى داشته باشد.
این درست به آن مى‏ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصیلى در هر مقطع نیاز به معلم و مربى جدید دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى که به مرحله دکترا رسید و مجتهد و صاحب‏نظر در علم یا علوم مختلفى گردید در اینجا دیگر به تحصیلات خود نزد استاد جدیدى ادامه نمى‏دهد، بلکه به اتکاء آنچه از محضر اساتید پیشین و مخصوصا استاد اخیر دریافته، به بحث و تحقیق و مطالعه و بررسى مى‏پردازد، و مسیر تکاملى خود را ادامه مى‏دهد، و به تعبیر دیگر نیازها و مشکلات راه را با آن اصول کلى که از آخرین استاد در دست دارد حل مى‏کند بنا بر این لزومى ندارد که با گذشت زمان همواره دین و آئین تازه‏اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت کنید).
به تعبیر دیگر انبیاى پیشین براى اینکه انسان بتواند در این راه پر نشیب و فرازى که به سوى تکامل دارد پیش برود هر کدام قسمتى از نقشه این مسیر را در اختیار او گذاردند، تا این شایستگى را پیدا کرد که نقشه کلى و جامع تمام راه را، به وسیله آخرین پیامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختیار او بگذارد.
بدیهى است با دریافت نقشه کلى و جامع نیازى به نقشه دیگر نخواهد بود و این در حقیقت بیان همان تعبیرى است که در روایات خاتمیت آمده و پیامبر اسلام را آخرین آجر یا گذارنده آخرین آجر کاخ زیبا و مستحکم رسالت شمرده است.
اینها همه در مورد عدم نیاز به دین و آئین جدید است اما مساله رهبرى و امامت که همان نظارت کلى بر اجراى این اصول و قوانین و دستگیرى از واماندگان در راه مى‏باشد، مساله دیگرى است که انسان هیچ وقت از آن بى نیاز نخواهد بود، به همین دلیل پایان یافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا که" تبیین" و" توضیح این اصول" و" عینیت بخشیدن و تحقق خارجى آنها" بدون استفاده از وجود یک رهبر معصوم الهى ممکن نیست.
2-
قوانین ثابت چگونه با نیازهاى متغیر مى‏سازد؟
گذشته از مساله سیر تکاملى بشر که در سؤال اول مطرح بود سؤال دیگرى نیز در اینجا عنوان مى‏شود و آن اینکه مى‏دانیم مقتضیات زمانها و مکانها متفاوتند و به تعبیر دیگر نیازهاى انسان دائما در تغییر است، در حالى که شریعت خاتم قوانین ثابتى دارد، آیا این قوانین ثابت مى‏تواند پاسخگوى نیازهاى متغیر انسان‏ در طول زمان بوده باشد؟
این سؤال را نیز با توجه به نکته زیر مى‏توان به خوبى پاسخ گفت و آن اینکه:
اگر تمام قوانین اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حکم کاملا مشخص و جزئى تعیین کرده بود جاى این سؤال بود، اما با توجه به اینکه در دستورات اسلام یک سلسله اصول کلى و بسیار وسیع و گسترده وجود دارد که مى‏تواند بر نیازهاى متغیر منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، دیگر جایى براى این ایراد نیست.
فى المثل با گذشت زمان یک سلسله قراردادهاى جدید و روابط حقوقى در میان انسانها پیدا مى‏شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چیزى به نام" بیمه" با شاخه‏هاى متعددش به هیچوجه موجود نبود ( البته در اسلام موضوعاتى شبیه به بیمه در محدوده خاصى وجود دارد مانند مساله" ضمان جریره" یا" تعلق دیه خطاى محض به عاقله" ولى همانگونه که گفتیم اینها فقط شباهتى به این مساله دارند. ) و همچنین انواع شرکتهایى که در عصر و زمان ما بر حسب احتیاجات روز به وجود آمده، ولى با اینحال یک اصل کلى در اسلام داریم که در آغاز سوره مائده به عنوان" لزوم وفاء به عهد و عقد" (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ- اى کسانى که ایمان آورده‏اید به قرار دادهاى خود وفا کنید) آمده است و همه این قراردادها را مى‏تواند زیر پوشش خود قرار دهد، البته قیود و شروطى نیز به صورت کلى براى این اصل کلى در اسلام آمده است که آنها را نیز باید در نظر گرفت.
بنا بر این قانون کلى در این زمینه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغییرند و هر روز ممکن است مصداق جدیدى براى آن پیدا شود.
مثال دیگر اینکه ما قانون مسلمى در اسلام داریم به نام قانون لا ضرر که به وسیله آن مى‏توان هر حکمى را که سرچشمه ضرر و زیانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسیارى از نیازها را از این طریق بر طرف نمود.
گذشته از این مساله" لزوم حفظ نظام جامعه" و" وجوب مقدمه واجب" و مساله" تقدیم اهم بر مهم" نیز مى‏تواند در موارد بسیار گسترده‏اى حلال مشکلات گردد.
علاوه بر همه اینها اختیاراتى که به حکومت اسلامى از طریق" ولایت فقیه" واگذار شده به او امکانات وسیعى براى گشودن مشکلها در چارچوب اصول کلى اسلام مى‏دهد.
البته بیان هر یک از این امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احکام الهى از مدارک اسلامى) نیاز به بحث فراوانى دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور مى‏سازد، ولى با اینحال آنچه در اینجا به طور اشاره آوردیم مى‏تواند پاسخگوى اشکال فوق باشد.
3-
چگونه انسانها از فیض ارتباط با عالم غیب محروم مى‏شوند؟
سؤال دیگر این است که نزول وحى و ارتباط با عالم غیب و ما وراء طبیعت علاوه بر اینکه موهبت و افتخارى است براى جهان بشریت، روزنه امیدى براى همه مؤمنان راستین محسوب مى‏شود.
آیا قطع شدن این راه ارتباطى و بسته شدن این روزنه امید محرومیت بزرگى براى انسانهایى که بعد از رحلت پیامبر خاتم زندگى مى‏کنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ این سؤال نیز با توجه به نکته زیر روشن مى‏شود و آن اینکه:
اولا: وحى و ارتباط با عالم غیب وسیله‏اى است براى درک حقایق هنگامى که گفتنى‏ها گفته شد و همه نیازمندیها تا دامنه قیامت در اصول کلى و تعلیمات جامع پیامبر خاتم بیان گردید قطع این راه ارتباطى دیگر مشکلى ایجاد نمى‏کند.
ثانیا آنچه بعد از ختم نبوت براى همیشه قطع مى‏شود مسئله وحى براى شریعت تازه و یا تکمیل شریعت سابق است، نه هر گونه ارتباط با ما وراء جهان طبیعت، زیرا هم امامان با عالم غیب ارتباط دارند، و هم مؤمنان راستینى که بر اثر تهذیب نفس حجابها را از دل کنار زده‏اند و به مقام کشف و شهود نائل گشته‏اند.
فیلسوف معروف صدر المتالهین شیرازى در" مفاتیح الغیب" چنین مى‏گوید:
وحى یعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموریت و پیامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته‏اى بر کسى نازل نمى‏شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى‏کند، زیرا به حکم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ: آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممکن نیست این راه مسدود گردد ( مفاتیح الغیب صفحه 13)
اصولا این ارتباط نتیجه ارتقاء نفس و پالایش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنا بر این در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد این رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هیچگاه نوع بشر از این فیض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت کنید).
امیدوارم نویسنده محترم با خواندن این چند خط در عقیده باطل خود تجدید نظر کند و متوجه اشتباهات خود شده باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد