بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

پیامدهای یک قتل‌

یکی از شواهد آشکار حمایت‌ روسها از بهائیان‌ در عشق‌آباد را می‌توان‌ در ماجرای‌ قتل‌ محمد رضا اصفهانی‌ (محرم‌ 1307ق) دید که‌ فردی‌ بهائی‌ و مقیم‌ عشق‌آباد بود و به‌ مقدسات‌ مسلمانان اهانت می‌کرد. «الکواکب‌ الدریه» (تاریخ‌ مشهور بهائی) قتل‌ اصفهانی‌ را به‌ دست‌ جمعی‌ از ایرانیان‌ شیعهِ‌ ساکن عشق‌آباد می‌شمارد.1 اما برخی از نویسندگان، قتل‌ مزبور را حادثه‌ای‌ «مرموز» شمرده‌ و می‌گویند: «این‌ احتمال‌ منتفی‌ نبود که‌ وی‌ به‌ دست‌ خود بهائیان کشته‌ شده‌ باشد. چه، سران‌ این‌ فرقه، گاه‌ بهائیانی‌ را که‌ چشم‌ و گوششان‌ باز شده‌ و به‌ اسرار پشت‌ پرده‌ واقف‌ شده‌اند، به‌ قتل می‌رسانند و سپس‌ (با انتساب‌ قتل‌ به‌ دیگران) برایش‌ نوحه‌ و عزا راه‌ می‌اندازند، و فرد یادشده‌ نیز می‌توانسته‌ از همین‌ موارد باشد» .2

 به‌ نوشته الکواکب‌ الدریه: پس از قتل اصفهانی، ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ (مبلغ‌ مشهور بهائی) و جمعی‌ از بهائیان‌ با قَمَر اُف‌ (کاماروف) «که‌ ژنرال‌ روسیه» و حاکم‌ «خوارزم‌ و ترکمانیه‌ بود» در عمارت‌ حکومتی‌ دیدار کردند و کاماروف‌ «با غایت‌ ملاطفت‌ و مهربانی... مقصود از ملاقات» آنها را پرسید و گلپایگانی‌ با تأکید بر اینکه: «قریب‌ نه‌ سال‌ است‌ این‌ طائفهِ‌ بهائیه‌ در ظل‌ مرحمت‌ دولت‌ بهیه‌ در عشق‌آباد متوقف‌ و به تجارت‌ و زراعت‌ مشغولند» اظهار داشت‌ که: «حزب‌ شیعه» یکی‌ از بهائیان‌ را کشته‌ و باز هم‌ قصد تعرّض‌ دارند «و اکنون‌ مقصود از مزاحمت‌ اینکه آنچه‌ اولیای‌ ایالت‌ امر و مقرر فرمایند اطاعت‌ شود و بدون‌ اذن‌ و اطلاع‌ بزرگان‌ بلد حرکتی‌ نکنیم» .3 ‌

 بعد از آن هم، «بهائیان‌ عشق‌آباد رسمیت‌ و اهمیت‌ یافتند» و در 1311ق «مدرسهِ‌ رسمی‌ افتتاح‌ دادند و در» 1320 ق «معبد جلیل و مشرق‌ الاذکار عظیم‌ برپا کردند» .7 به‌ قول‌ آواره: «بعد از شهادت‌ حاجی‌ محمد رضا و محاکماتی‌ که به‌ عمل‌ آمد دولت‌ روس‌ بهائیان‌ را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ و قمراف‌ [= کاماروف]، حاکم‌ ترکستان، به‌ معاونت‌ و مساعدت‌ ایشان‌ پرداخت. حتی‌ خودش‌ اظهار کرد که‌ در اینجا معبد بسازید تا در ظلّ‌ اقتدار دولت‌ روسیه‌ رسمیت‌ یابید. از آن‌ به‌ بعد بهائیان‌ دم‌ به‌ دم‌ و قدم‌ به‌ قدم‌ رو به‌ سرمنزل‌ ترقی‌ ره‌ فرسا شدند تا آنکه‌ پس‌ از قلیل‌ مدتی‌ مدرسهِ‌ رسمی‌ در همان‌ زمین اعظم‌ افتتاح‌ دادند» .8

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1. الکواکب‌ الدریه`، آواره، 1/495 و 497

2. جمال‌ ابهی، ع. موسوی، انتشارات‌ جهان، ص‌ 161. دربارهِ‌ قتل اصفهانی، و رویدادهای‌ متعاقب‌ آن‌ ر.ک، همان، صص‌ 161ـــ162؛ خاطرات‌ صبحی‌ دربارهِ‌ بابیگری‌ و بهائیگری، ص‌ 87 به‌ بعد

 3. ر.ک، الکواکب‌...`، 1/496ـــ497

 4. ر.ک، همان، 1/499

5. همان: 1/499ـــ502

6. مصابیح‌ هدایت، لجنهِ‌ ملی‌ نشریات‌ امری، تهران‌ 1326، 2/232.

7. الکواکب...`، 1/503

 8. همان، 2/ 95ـــ96 و نیز، ص 58.

 .

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

ماه عسل در عشق‌آباد

تشکیل‌ اولین‌ مرکز تبلیغاتی‌ مهم‌ بهائیها در خاورمیانه‌ (با عنوان‌ مشرق‌ الاذکار) در عشق‌ آباد روسیه‌ و تحت‌ حمایت‌ آشکار روسها، یکی‌ از نشانه‌های‌ آشکار بر وجود پیوند میان‌ دولت‌ تزاری‌ و سران‌ این‌ فرقه‌ است. به‌ نوشتهِ‌ مجلهِ‌ آهنگ‌ بدیع، ارگان‌ بهائیان: «اولین‌ مشرق‌ الاذکاری‌ که‌ در عالم‌ تأسیس‌ شد مشرق‌ الاذکار عشق‌ آباد بود که‌ در سال‌ 1902 میلادی‌ اقدام‌ به‌ بنای‌ آن‌ گردید و به‌ همت‌ جناب‌ حاج‌ میرزا محمد تقی‌ افنان‌ وکیل‌ الدوله‌ ساخته‌ شد. نقشهِ‌ آن‌ را مهندس‌ ولکوف‌ کشید و مورد عنایت‌ حضرت‌ عبدالبهاء قرار گرفت» .1‌

باید دید‌ که‌ چه‌ عواملی‌ باعث‌ شد روسها میدان‌ را برای‌ تجمع‌ و فعالیت‌ بهائیان‌ در منطقهِ‌ عشق‌ آباد باز کنند و با وجود حساسیت‌ و مخالفت‌ شدید ملت‌ و دولت‌ ایران، و نیز مسلمانان‌ خود منطقه، به‌ حمایت‌ آشکار از بهائیان‌ بپردازند؟ حل‌ این‌ معما، در گرو شناخت‌ موقعیت‌ حساس‌ نظامی‌، سیاسی، تجاری‌ عشق‌ آباد، و جایگاه‌ مهم‌ آن‌ در استراتژی‌ امپراتوری‌ تزاری‌ (مبنی‌ بر بلع‌ ایران) است. ‌

لرد کرزن‌ (نویسنده‌ و سیاستمدار مشهور انگلیسی) در کتاب‌ خود: ایران‌ و قضیهِ‌ ایران، از عشق‌ آباد به‌ عنوان‌ «پایتخت‌ نظامی‌ و اداری‌ روس‌ در شمال‌ ایران» یاد کرده2 و از اهمیت‌ سیاسی، اقتصادی، سوق‌ الجیشی‌ مهم‌ آن‌ برای‌ روسها پرده‌ برداشته‌ است.3 ویلهلم‌ لیتن، کنسول‌ آلمان‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ در تبریز، تصریح‌ می‌کند که‌ جادهِ‌ عشق‌ آباد ـ قوچان‌ ـ مشهد «برای‌ روسها ارزش‌ بسیاری‌ داشت» .4 اظهارات‌ این‌ دو کارشناس‌ غربی‌ را، کتابچهِ‌ محرمانه‌ای‌ نیز که‌ کلنل‌ زالاطارف‌ در سال‌ 1306ق‌ پیرامون‌ جزئیات‌ بنیهِ‌ نظامی‌ و وضعیت‌ سوق‌ الجیشی‌ ایران، و شیوه‌ها و راههای‌ مناسب‌ برای‌ حمله‌ و تصرف‌ نظامی‌ این‌ کشور، نوشته‌ و در مجمع‌ سران‌ ارتش‌ روسیه‌ با حضور برادر امپراتور قرائت‌ کرده، کاملاً‌ تأیید می‌کند.5 سفیر آمریکا در ایران‌ آن‌ روزگار نیز تصریح‌ می‌کند که‌ روسها بهترین‌ نقشه‌ها را از شمال‌ ایران‌ کشیده‌ بودند.6 30 سال‌ پیش‌ از آنکه‌ زالاطارف‌ گزارشش‌ را بنویسد، ملکونوف، جاسوس‌ مشهور روسی، به‌ امر مؤ‌سسهِ‌ جغرافیایی‌ روسیه، به‌ شمال‌ ایران‌ آمده‌ و به‌ بررسی‌ دقیق‌ ایالتهای‌ شمالی‌ (گیلان، مازندران‌ و استرآباد) پرداخته‌ و اوضاع‌ اقتصادی‌ ـ نظامی‌ و تعداد سکنه‌ و فواصل‌ شهرها از یکدیگر را شرح‌ داده‌ و حتی‌ معلوم‌ ساخته‌ بود که‌ کشتی‌ بخار فاصلهِ‌ رشت‌ تا استرآباد را در چه‌ مدتی‌ طی‌ می‌کند!7‌

 در زمان‌ ناصرالدین‌ شاه، روسها فشار شدیدی‌ به‌ دولت‌ ایران‌ می‌آوردند که‌ از قوچان‌ و مشهد به‌ سمت‌ عشق‌ آباد روسیه‌ جاده‌ بکشد.8 در همین‌ زمینه‌ گفتنی‌ است، زمانی‌ که‌ در سال‌ 1306ق، در آستانهِ‌ آخرین‌ سفر ناصرالدین‌ شاه‌ به‌ اروپا، سفیر وقت‌ روسیه‌ در ایران‌ پرنس‌ نیکولای‌ دالگوروکی‌ (با پرنس‌ دالگوروکیِ‌ سفیر ایران‌ در زمان‌ امیرکبیر اشتباه‌ نشود) با خشونت‌ تمام، حکومت‌ ایران‌ را جهت‌ انجام‌ برخی‌ از تقاضاهای‌ استعماری‌ روسیه، زیر فشار شدید قرار داد و شاه‌ ایران‌ با وجود نارضایی‌ شدید از این‌ امر9 سرانجام‌ ناگزیر از اجابت‌ درخواست‌ روسها شد، یکی‌ از این‌ تقاضاها، اتمام‌ راه‌ شوسه‌ میان‌ مشهد و عشق‌ آباد روسیه‌ (مرکز تجمع‌ و تبلیغ‌ بهائیها) بود.10 ‌

اهمیت‌ عشق‌ آباد برای‌ روسها و سرمایه‌گذاری‌ آنها روی‌ آن، بی‌گمان‌ ناشی‌ از موقعیت‌ حساس‌ این‌ سرزمین‌ در دایرهِ‌ «استراتژی‌ تجاوزگرانهِ» دربار تزاری‌ مبنی‌ بر اشغال‌ ماوراء النهر و سلطه‌ بر شمال‌ ایران‌ بود. جمشید کیان‌فر، پژوهشگر معاصر، با شرح تجاوز نظامی گام به گام روسهای تزاری به ایالا‌ت شمالی خراسان‌ بزرگ‌ ایران (ترکستان، مرو،‌ بخارا و...) در عصر قاجار، بخوبی‌ سیاست‌ اشغالگرانهِ آنان در منطقه‌ را ترسیم‌ کرده است.11

 بر پایهِ‌ آنچه‌ گفتیم، می‌توان‌ دریافت‌ که‌ بنای‌ عشق‌آباد، در واقع، جزئی‌ از استراتژی‌ تجاوزکارانهِ‌ روسیه‌ در طول‌ قرن‌ 19 (مبنی‌ بر بلع‌ شمال‌ ایران) بوده‌ است‌ که‌ با تصرف‌ و تسخیر نظامی‌ پیاپی‌ ایالات‌ شمال‌ و غرب‌ خراسان‌ بزرگ‌ قدیم‌ (مرو، سرخس، بخارا و...) آغاز شده‌ بود، و موضوعاتی‌ چون‌ تجمع‌ بهائیان‌ و تشکیل‌ مشرق‌ الاذکار آنان‌ در آن‌ شهر با حمایت‌ جدّ‌ی‌ و آشکار روسیه‌ را، بایستی‌ در چارچوب‌ استراتژی‌ یادشده‌ فهمید و ارزیابی‌ کرد. کسروی‌ می‌نویسد: ‌

آنچه‌ دانسته‌ایم‌ [حسینعلی] بهاء در تهران‌ با کارکنان‌ سیاسی‌ روس‌ بهمبستگی‌ می‌داشته، و این‌ بوده‌ چون‌ به‌ زندان‌ افتاد روسیان‌ به‌ رهاییش‌ کوشیده‌ و از تهران‌ تا بغداد غلامی‌ از کنسولخانه‌ همراهش‌ گردانیده‌اند. پس‌ از آن‌ نیز دولت‌ امپراتوری‌ روس‌ در نهان‌ و آشکار هواداری‌ از بهاء و دستهِ‌ او نشان‌ می‌داده. این‌ است‌ در عشق‌ آباد و دیگر جاها آزادی‌ به‌ ایشان‌ داده‌ شد.12‌

 اسماعیل‌ رائین‌ نیز دیدگاهی‌ مشابه‌ کسروی‌ دارد و برای‌ بهائیان‌ در عشق‌ آباد تحت‌ سلطهِ‌ روسیه‌ همان‌ نقشی‌ را قائل‌ می‌شود که‌ برای‌ ازلیان‌ در قبرس‌ تحت‌ سیطرهِ‌ بریتانیا.13‌

 اظهارات‌ خود بهائیان‌ نیز بر نکتهِ‌ فوق‌ مهر تأیید می‌زند. تاریخچهِ‌ بنای‌ مشرق‌ الاذکار عشق‌ آباد، و حمایتها و مساعدتهای‌ بی‌دریغ‌ روسها از آنان‌ در جریان‌ احداث‌ این‌ بنا، به‌ تفصیل‌ در کتاب‌ ظهور الحق‌ (ج‌ 8 ، قسمت‌ دوم)، نوشتهِ‌ فاضل‌ مازندرانی‌ (نویسنده‌ و مبلغ‌ مشهور بهائی) آمده‌ است. ‌

عشق‌ آباد، شهری‌ مرزی‌ و نوآباد بود. اسدالله‌ علیزاد (از بهائیان‌ مقیم‌ عشق‌ آباد) در خاطراتش‌ می‌نویسد: سابقهِ‌ تشویق‌ و ترغیب‌ بهائیان‌ تحت‌ فشار ایران‌ (از سوی‌ سران‌ بهائیت) به‌ هجرت‌ از نقاط‌ مختلف‌ ایران‌ (بویژه‌ یزد و خراسان) به‌ عشق‌ آباد، و نشر و تبلیغ‌ مسلک‌ بهائیت‌ در آن‌ دیار، به‌ اواخر حیات‌ حسینعلی‌ بهاء بر می‌گردد. به‌ گفتهِ‌ او: «وقتی‌ زائرین‌ یزد و سایر شهرهای‌ ایران‌ به‌ اوطان‌ خود مراجعت‌ نمودند و پیام‌ مبارک‌ ... [بهاء] را به‌ سمع» بهائیان‌ ایران‌ «رساندند، از تمام‌ ایران‌ خصوصاً‌ از یزد و بعد هم‌ از خراسان‌ که‌ همسایهِ‌ دیوار به‌ دیوار عشق‌ آباد بود کاروان‌های‌ مهاجرین‌ عازم‌ عشق‌ آباد شدند و چون‌ حکومت‌ تزاری‌ در آن‌ زمان‌ تازه‌ اقدام‌ به‌ ساختمان‌ و آبادی‌ این‌ شهر مرزی‌ کرده‌ بود هر تازه‌ واردی‌ به‌ زودی‌ مشغول‌ کار می‌شد و اجرت‌ خوبی‌ هم‌ دریافت‌ می‌داشت» ... در میان‌ بهائیان‌ «بناها و معماران‌ زبده‌ و عالی‌ قدری‌ وجود داشتند که‌ به‌ زودی‌ مشهور... شدند و مهندسین‌ روسی‌ که‌ مشغول‌ عمران‌ و آبادی‌ شهر بودند آنها را به‌ کار گرفتند. مجمع» بهائیان‌ «عشق‌ آباد به‌ علت‌ ورود پی‌درپی‌ مهاجرین‌ که‌ از دسته‌های‌ کوچک‌ و بزرگ‌ تشکیل‌ می‌شد به‌ زودی‌ به‌ حدّ‌ اشباع‌ رسید و مهاجرت‌ از عشق‌ آباد به‌ سایر قسمتهای‌ ترکستان، اول‌ به‌ شهرهای‌ بزرگ‌ مثل‌ مرو، چارجوی، بخارا، سمرقند و تاشکند و بعداً‌ به‌ جاهای‌ کوچکتر شروع‌ شد...» .14‌

این‌ توصیه‌ و تشویق، سبب‌ شد که‌ تعداد قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از بهائیان‌ ایران‌ در عشق‌ آباد گرد آیند و بعضاً‌ از آنجا به‌ سایر قسمتهای‌ ترکستان‌ روسیه‌ (مرو، چارجوی، بخارا، سمرقند، تاشکند و روستاهای‌ حوالی‌ آنها) بروند.15 ‌

 فضل‌ الله‌ صبحی‌ مهتدی، منشی‌ و کاتب‌ عباس‌ افندی‌ است‌ که‌ بعداً‌ از بهائیت‌ به‌ اسلام‌ بازگشت‌ و دو کتاب‌ در افشای‌ ماهیت‌ و مظالم‌ آنان‌ نوشت. وی، که‌ در ایام‌ بهائیگری، عشق‌ آباد و مرکز بهائیت‌ در آنجا را از نزدیک‌ دیده، می‌نویسد: «در این‌ شهر [عشق‌ آباد] و شهرهای‌ دیگر مسلمان‌ نشین‌ همهِ‌ بهائیان‌ آزاد بودند و فرمانروایی‌ روس‌ تزاری‌ دست‌ آنها را در هر کار باز گذاشته‌ بود چنانکه‌ به‌ نام‌ مشرق‌ الاذکار نمازخانه‌ ساخته‌ بودند... و پادشاهان‌ و فرمانروایان‌ روس‌ به‌ بهائیان‌ کومک [کذا] شایانی‌ می‌کردند...» .16‌

تفصیل‌ ماجرای‌ بنای‌ مشرق‌ الاذکار به‌ نوشتهِ‌ فاضل‌ مازندرانی‌ چنین‌ است: حاجی‌ میرا محمد علی‌ افنان‌ شیرازی‌ (پسر دایی‌ علی‌ محمد باب) در 1304ق‌ طبق‌ دستور بهاء، زمین‌ مشهور به‌ زمین‌ اعظم‌ را از صاحب‌ آن‌ خرید و عمارتی‌ بر ساختمان‌ آن‌ افزود که تا 16 سال‌ بهائیان‌ از آنجا به‌ عنوان‌ معبد استفاده‌ می‌کردند و محافلشان‌ در آنجا برگزار می‌شد. در 1317 حاجی‌ میرزا محمد تقی‌ افنان‌ (نمایندهِ‌ تجاری‌ و وکیل‌ الدولهِ‌ دولت‌ روسیه17و برادر میرزا محمد علی‌ فوق‌ الذکر) از جانب‌ عباس‌ افندی‌ مأمور ساختن‌ مشرق‌ الاذکار شد. وکیل‌ الدوله‌ در 1319 به‌ عشق‌ آباد آمد و با مساعدت‌ محفل‌ بهائی‌ در آن‌ شهر کار تخریب‌ ساختمان‌ موجود در زمین‌ اعظم‌ را برای‌ احداث‌ مشرق‌ الاذکار در 28 رجب‌ 1320 آغاز کرد. «در آن‌ وقت‌ تمام‌ بهائیان‌ عشق‌ آباد و اطراف‌ به‌ هزار نمی‌رسیدند» .18 در رمضان‌ 1320 ژنرال‌ «سوبوتیج، والی‌ بلد که... محبت‌ ابرار [= بهائیان‌ را] در دل‌ داشت‌ با جمعی‌ کثیر از اعضاء حکومتی‌ و هم‌ جمعیتی‌ کثیر از بهائیان‌ حاضر شده‌ و در وسط‌ عمارت‌ که‌ مرتفعتر از همه‌ جا بود چادر افراشته، زینت‌ نموده، فرشهای‌ نفیس‌ گستردند و میز و کراسی19 چیدند و فواکه‌ و حلویات‌ که‌ درخور حضور جنرال‌ مذکور بود حاضر ساختند و جنرال،‌ اوراق‌ تاریخ‌ بنا که‌ به‌ خط‌ روسی‌ و هم‌ فارسی‌ مرقوم‌ شد[ه] و در جعبهِ‌ فضّه20 قرار داشت‌ در محلی‌ که‌ برای‌ دفن‌ مقرّر گشت‌ زیر اولین‌ سنگ‌ بنا نهاد و در حالی‌ که‌ حاجی‌ وکیل‌ الدوله‌ نشانهای‌ دولت‌ روس‌ و امیر بخارا [را] نصب‌ بر لباسش‌ داشت‌ و پهلوی‌ جنرال‌ سوبوتیچ‌ ایستاده‌ بود فتوغراف‌ اجتماعی‌ [= عکس‌ دسته‌ جمعی] برداشتند. آن‌ وقت‌ اطراف‌ محل‌ مذکور را با سمنت‌ محکم‌ ساختند و سنگ‌ اوّل‌ بنا را گذاشتند. پس‌ با صاحب‌ منصبان‌ در سراپرده‌ نشسته‌ چای‌ و شیرینی‌ صرف‌ گشت‌ و اظهار محبت‌ و ملاطفت‌ و رضا نسبت‌ به‌ اهل‌ بها نمودند و همگی‌ ابراز شادمانی‌ از جهت‌ بنای معبد کردند و تنی‌ از بهائیان‌ خطابه[ای] مشتمل‌ بر حمد و ثنای‌ الهی‌ و ذکر خیر سلاطین‌ عادل‌ و و زراء کامل‌ انشاء و قرائت‌ کرد و احاد بهائیان‌ به‌ مدح‌ و دعای‌ دولت‌ عادلهِ‌ [روسیه] رطب‌ اللسان‌ گشتند...» .21 ‌

 پس‌ از آن‌ بهائیان‌ با فوریت‌ و سرعت‌ دست‌ به‌ کار شدند و مجموعاً‌ در طول‌ 5 سال‌ عملیات‌ احداث‌ مشرق‌ الاذکار را به‌ پایان‌ رسانیدند. «در اولین‌ سال‌ که‌ مشرق‌ الاذکار بنیاد شد چون‌ بهائیان‌ از حکومت‌ [روسیه] مهندس‌ کاردانی‌ خواستند... اکنف‌ که‌ مهندس‌ کامل‌ بود تعیین‌ گردید و مقارن‌ بنای مشرق‌ الاذکار، کلیسای‌ ملی‌ نیز در عشق‌ آباد بنا گردید و اکنف، مهندس‌ این‌ هر دو بنا بود و در کمال‌ فعالیت‌ و جدیت‌ کار کرد و در حقیقت‌ به‌ کفایت‌ او بود که‌ عمدهِ‌ عمارت‌ بدین‌ عظمت‌ در ظرف‌ دو سال‌ ساخته‌ شد...» .22 وکیل‌ الدوله‌ در شوال‌ 1328 با بدرقهِ‌ گرم‌ بهائیان، عشق‌آباد را به‌ عزم‌ دیدار با عباس‌ افندی‌ ترک‌ کرد و پس‌ از رفتن‌ او باز هم‌ کار خریداری‌ زمینهای‌ اطراف‌ مشرق‌ الاذکار و توسعهِ‌ بنای‌ آن‌ بر روی‌ آنها ادامه‌ یافت.23‌

به‌ نوشتهِ‌ فضل‌ الله‌ صبحی‌: در بالای‌ تالار مشرق‌ الاذکار، لوحی‌ از عباس‌ افندی‌ وجود داشت‌ که‌ به‌ تزار روس‌ آفرین‌ گفته‌ و از خدا خواسته‌ بود که‌ پرچمش‌ را برفرازد و سایه‌اش‌ را بر خاور و باختر بگستراند و هر بامداد، مبلغ‌ بهائی‌ آن‌ لوح‌ را با آوازی‌ خوش‌ برای‌ شاگردان‌ بهائی‌ که‌ به‌ آنجا می‌آمدند می‌خواند و می‌گفت‌ از ته‌ دل‌ بر تزار آفرین‌ گویند و از خدا بخواهند که‌ در سایه‌اش‌ بیارمند...24‌ ‌

افزون‌ بر آنچه‌ گذشت، در سال‌ 1335ق‌ (1917م) مجلهِ‌ بهائی‌ «خورشید خاور» به‌ زبان‌ فارسی‌ و تحت‌ مدیریت‌ سید مهدی‌ گلپایگانی‌ (مبلغ‌ مشهور بهائی) در عشق‌ آباد تأسیس‌ یافت. این‌ مجله، ضمن‌ تبلیغ‌ مسلک‌ بهائیت، به‌ مقالات‌ ضدّ‌ بهائی‌ مشهد پاسخ‌ می‌داد و این‌ امر سبب‌ شد که‌ ورود آن‌ به‌ خراسان‌ از سوی‌ متدینین‌ ممنوع‌ گردد. لذا ورود و پخش‌ آن‌ در ایران، از طریق‌ گیلان‌ انجام‌ می‌گرفت. پس‌ از انقلاب‌ اکتبر چند بار مجله‌ تعطیل‌ شد ولی‌ با دوندگی‌ بهائیان‌ مجدداً‌ جواز نشر یافت.25 ‌

 فضل‌ الله‌ صبحی‌ ضمن‌ شرح‌ خاطرات‌ ایام‌ تبلیغ‌ خویش‌ به‌ نفع‌ بهائیت‌ در مرو و عشق‌ آباد، پرده‌ از ماهیت‌ نشریات‌ این‌ فرقه‌ در روسیه‌ برداشته‌ است: ‌

 «از بخارا بار دیگر به‌ مرو آمدیم‌ چون‌ به‌ مرو رسیدیم‌ میرزا منیر نبیل‌زاده‌ و سید اسدالله‌ قمی‌ و سید مهدی‌ گلپایگانی‌ و چند نفر مبلغ‌ دیگر در آنجا بودند و هر شب‌ انجمن‌ داشتند. سید مهدی‌ قاسم‌اف‌ از بستگان‌ میرزا ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ بود و از همه‌ مبلّغان‌ در دانش‌ و هوش‌ و فروتنی‌ پیشی‌ داشت‌ در روز نخست‌ به‌ اسم‌ بازرگانی‌ به‌ عشق‌ آباد رفت‌ و با سید مصطفی‌ صادق‌ اف‌ اصفهانی‌ همراه‌ شد. آشکارا داد و ستد چایی‌ سبز می‌کرد و در نهان‌ مبلغ‌ بود و همچنین‌ با مردی‌ روس‌ به‌ نام‌ کنستنتین‌ میخائیلویچ‌ فیدروف‌ همراز شد. این‌ مرد روسی، سالی‌ ده‌ هزار منات‌ از دربار تزار می‌گرفت‌ و روزنامه‌ای‌ به‌ اسم‌ «مجموعهِ‌ ماوراء بحر خزر» به‌ زبان‌ پارسی‌ چاپ‌ و پخش‌ می‌کرد و به‌ ایران‌ می‌فرستاد. این‌ سید مهدی‌ در آن‌ روزنامه‌ کار می‌کرد و ماهیانه‌ می‌گرفت‌ و به‌ سود آنان‌ و زیان‌ ایران‌ سخنهایی‌ می‌نوشت‌ و ترجمانها می‌کرد» .26 ‌

آواره (مبلغ بهائی)، که بعدها از بهائیت‌ برگشته‌ و با عنوان‌ «آیتی» ، کتاب‌ «کشف‌ الحیل» را بر ضدّ‌ آنان‌ نگاشت، خاطر نشان‌ می‌سازد: «در ایامی‌ که‌ در عشق‌آباد بودم‌ کاملاً‌ حس‌ کردم‌ که‌ روسهای‌ تزاری‌ باطناً‌ به‌ اهل‌ بهاء به‌ نظر حقارت‌ می‌نگرند ولی‌ ظاهراً‌ آنها را نگاهداری‌ می‌کنند و بهائیان‌ هم‌ آن‌ قدر به‌ روسها اطمینان‌ دارند که‌ تصور می‌کنند امپراطور روس‌ الی‌ الابد بر اقتدار خود باقی‌ است‌ و سیاست‌ روسیه‌ هم‌ تغییرناپذیر است‌ و ایشان‌ به‌ قوّهِ‌ اقتدار خود روس‌ (و جمعی‌ هم‌ در طهران‌ می‌گفتند به‌ قوّهِ‌ اقتدار انگلیس) مسلک‌ بهائی‌ را به‌ نام‌ مذهب‌ بر ایران‌ [حاکم] خواهند کرد ولی‌ بی‌خبرانشان‌ همه‌ را حمل‌ بر معنویت‌ کرده‌ و قدم‌ فراتر نهاده‌ می‌گفتند همهِ‌ سلاطین‌ دنیا این‌ مذهب‌ را در مملکت‌ ترویج‌ نموده‌ به‌ قوهِ‌ جبریه‌ تنفیذ خواهند نمود» !27 ‌

 

اعتراض دولت ایران‌

 از اسناد و مدارک‌ تاریخی‌ بر می‌آید که‌ دولت‌ ایران، تجمع‌ بهائیان‌ در عشق‌آباد (زیر چتر حمایت‌ روسها) را دقیقاً‌ حرکتی‌ سیاسی‌ و خصومت‌آمیز بر ضدّ‌ ایران تلقی‌ می‌کرد و از آن‌ بسیار شاکی‌ بود. این‌ امر، منضم‌ به‌ درج‌ خبر درخواست‌ «تبعیت‌ سیاسی» توسط‌ برخی‌ از بهائیان‌ از دولت‌ روسیه‌ در جراید، ناصرالدین‌ شاه‌ را به‌ شدت‌ عصبانی، و از خطر واکنش‌ تند علما و ملت‌ ایران‌ بسیار نگران‌ ساخت. در پی‌ این‌ امر، در دستور العملی‌ به‌ خط‌ خویش‌ به‌ امین‌السلطان‌ (در اواخر سال 1307 ق) در بارهِ‌ اختلاف‌ ایرانیان‌ مسلمان‌ و بابی‌ مقیم‌ عشق‌ آباد چنین‌ نوشت:‌

 جناب‌ امین‌ السلطان، فقرهِ‌ بابیهِ‌ عشق‌آباد را خواندم. کار بسیار بسیار بد جوری‌ است. فوراً‌ رقعه‌ به‌ وزیر مختار روسیه‌ بنویسید و او را بخواهید. همین‌ امروز عصر یا فردا صبح‌ یا عصر بیاید پیش‌ شما و حسب‌ الامر در این‌ فقره‌ با او حرف‌ بزنید و روزنامهِ‌ قفقازیه‌ را که‌ نطق‌ آن‌ بابی‌ پدرسوخته‌ را نوشته‌اند به‌ او بدهید و صریح‌ بگویید که‌ اولاً‌ این‌ جماعت‌ را شما می‌دانید که‌ دشمن‌ دین‌ و دولت‌ ایران‌ هستند، چرا در عشق‌آباد جمع‌ کرده‌اند؟ خواهش‌ شاه‌ این‌ است‌ که‌ اینها را از آنجا بدوانید و هر کس‌ به‌ این‌ اسم‌ در آنجا بیاید و اقامت‌ نماید راهش‌ ندهید. اینها مثل‌ نهلیست‌های‌ شما، بلکه‌ بدتر هستند. اگر ما یک‌ نفر نهلیست‌ را بیاوریم‌ در ایران‌ و مهربانی‌ بکنیم‌ و نگاه‌ بداریم‌ و تبعهِ‌ خودمان‌ بکنیم، آیا شما راضی‌ می‌شوید و خوشتان‌ می‌آید؟ بخصوص‌ چیزی‌ که‌ در این‌ روزنامه‌ نوشته‌اند که‌ آنها خواهش‌ رعیّتی‌ و تبعیت‌ شما را خواسته‌اند، اگر این‌ فقره‌ قبول‌ بشود یک‌ شورش‌ بزرگی‌ در ایران‌ در میان‌ تمام‌ علما و ملت‌ ایران‌ خواهد شد که‌ از آن‌ بالاتر به‌ تصور نیاید. همین‌ طورها خیلی‌ سخت‌ به‌ وزیر مختار بگو و به‌ همین‌ مضامین‌ هم‌ تلگراف‌ رمز به‌ میرزا محمود خان‌ [علاءالملک‌ وزیر مختار ایران‌ در دربار تزار] بکن، در پطر[زبورگ] حرف‌ بزند...28‌

 پاسخ‌ علاءالملک‌ به‌ امین‌السلطان‌ (مورخ‌ اواخر 1307ق) این‌ حدس‌ را تقویت‌ می‌کند که‌ حمایت‌ روسها از بهائیان‌ در ماجرای‌ قتل‌ محمدرضا اصفهانی، خالی‌ از نوعی‌ گروکشی‌ سیاسی‌ برای‌ وادار ساختن‌ ایران‌ به‌ قبول‌ مطامع‌ استعماری‌ روسها در آن‌ مقطع‌ نبوده‌ است. علاءالملک، ضمن‌ شرح‌ مذاکرات‌ خود با زیناویف‌ (مقام‌ برجستهِ‌ وزارت‌ خارجهِ‌ روسیه) دربارهِ‌ عشق‌آباد و موضوع‌ قتل‌ محمدرضا، و پاسخهای‌ زیناویف، می‌افزاید: «لکن‌ عمده‌ چیزی‌ که‌ به‌ این‌ جانب‌ گفت‌ و مقصود، عرض‌ آن‌ می‌باشد این‌ است‌ که‌ می‌گفت‌ ما منتظریم‌ از اعلی‌ حضرت‌ همایونی‌ [ناصرالدین‌ شاه] چه‌ برهان‌ دوستی‌ به‌ دولت‌ روس‌ بروز خواهد کرد...» . سپس‌ تقاضاهای‌ استعماری‌ و مداخله‌ جویانهِ‌ روسیه‌ از ایران‌ را (که‌ آن‌ روزها، با شدت‌ و تندی‌ تمام، مطرح‌ می‌شد) از زبان‌ زیناویف‌ نقل‌ می‌کند.29 ‌

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1. آهنگ‌ بدیع، سال‌ 21 (1345)، ش‌ 11 و 12، صص‌ 308ـ309. ‌

2. ایران‌ و قضیهِ‌ ایران، جرج‌ ناتانیل‌ کرزن، ترجمهِ‌ غلامعلی‌ وحید مازندرانی، چ‌ 4: شرکت‌ انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی، تهران‌ 1373، 1/83

3. همان: 1/139 به‌ بعد

4. ایران‌ از نفوذ مسالمت‌آمیز تا تحت‌ الحمایگی‌ (1860ـ1919)، ترجمهِ‌ مریم‌ میراحمدی، مؤ‌سسهِ‌ انتشارات‌ معین، تهران‌ 1367، ص‌ 107

 ‌5. کتابچهِ‌ فوق‌ را وزیر مختار وقت‌ ایران‌ در پطرزبورگ‌ (میرزا محمود خان‌ علاء الملک) توسط‌ جواسیس‌ مخفی‌ خویش‌ جسته‌ و ترجمهِ‌ آن‌ را همراه‌ نامه‌ای‌ در توضیح‌ ماجرا، در جمادی‌ الثانی‌ 1306ق‌ برای‌ امین‌ السلطان‌ (صدراعظم‌ ناصرالدین‌ شاه) فرستاده‌ است. برای‌ متن‌ کتابچه‌ و نامهِ‌ علاء الملک‌ ر.ک، گزارشهای‌ سیاسی‌ علاءالملک، گردآوری‌ ابراهیم‌ صفایی، چ‌ 2: گروه‌ انتشاراتی‌ آباد، تهران‌ 1362، صص‌ 36ـ74. فصلی‌ از این‌ کتابچه، به‌ راه‌ شوسهِ‌ عشق‌آباد ـ خراسان، و موقعیت‌ استراتژیک‌ آن‌ منطقه‌ اختصاص‌ دارد. ر.ک، همان: ص‌ 68 به‌ بعد

 6. ایران‌ و ایرانیان، مستر بنجامین، ص‌ 98

7. ر.ک، سفرنامهِ‌ ایران‌ و روسیه، ملکونوف، به‌ کوشش‌ محمد گلبن، و فرامز طالبی، انتشارات‌ دنیای‌ کتاب، تهران‌ 1363، صص‌ 83 ـ92 و 195ـ199

 8. ر.ک، ایران‌ و قضیهِ‌ ایران، لرد کرزن، ترجمهِ‌ غلامعلی‌ وحید مازندرانی، 1/139 و 142

9. روس‌ و انگلیس‌ در ایران، فیروز کاظم‌ زاده، 1/182

10. ر.ک، گزارشهای‌ سیاسی‌ علاءالملک، گردآوری‌ ابراهیم‌ صفایی، صص‌ 169ـ176؛ روس‌ و انگلیس‌ در ایران، فیروز کاظم‌ زاده، 1/162، 187 و 179. برای‌ دسایس‌ استعماری‌ و تجاوز طلبانهِ‌ روسها در دههِ‌ 1310ق‌ نسبت‌ به‌ شمال‌ شرقی‌ ایران‌ و... ر.ک، مأخذ اخیر، صص‌ 165ـ169

11. سفرنامهِ‌ ترکستان‌ (ماوراء النهر، دکتر پاشینو، ترجمهِ‌ مادروس‌ داوِ‌دخانوف، به‌ کوشش‌ جمشید کیان‌ فر، مؤ‌سسهِ‌ مطالعات‌ و تحقیقات‌ فرهنگی‌ (پژوهشگاه)، تهران‌ 1372، پیشگفتار، ص‌ 17

12. بهائیگری، چ‌ 2، تهران‌ 1323، چاپخانهِ‌ پیمان، ص‌ 89

13. حقوق‌ بگیران‌ انگلیس‌ در ایران، اسماعیل‌ رائین، ص‌ 332

14. سالهای‌ سکوت؛ بهائیان‌ روسیه‌ 1938ـ1946، خاطرات‌ اسدالله‌ علیزاد، از انتشارات‌999 ,Century Press, Australia, 1صص‌ 19ـ20.

15. همان، ص‌ 20

16. اسناد و مدارک‌ دربارهِ‌ بهائیگری‌ (جلد دوم‌ خاطرات‌ صبحی، چاپ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، ص‌ 47.

17. وی‌ پسر دوم‌ حاجی‌ میرزا محمد تاجر شیرازی‌ بود که‌ دایی‌ بزرگ‌ میرزا علی‌ محمد باب‌ قلمداد می‌شد. ر.ک، عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 129.

18. تاریخ‌ ظهور الحق، ج‌ 8 ، قسمت‌ دوم، موسسهِ‌ ملی‌ مطبوعات‌ امری، 132 بدیع، صص‌ 996ـ997 19. کرسیها

20. نقره

 21. اسدالله‌ علیزاد، از بهائیان‌ مقیم‌ عشق‌ آباد: ضمن‌ اشاره‌ به‌ به‌ حضور «ژنرال‌ سوبوتیج‌ به‌ نمایندگی‌ از طرف‌ شخص‌ امپراطور روسیه‌ در سال‌ 1902 در مراسم‌ گذاشتن‌ اولین‌ سنگ‌ بنا» ی مشرق‌ الاذکار، تصویر وکیل‌ الدوله، بهائیان‌ و ژنرال‌ روسی‌ را آورده‌ است. ر.ک، سالهای‌ سکوت، ص‌ 21 و 23

‌22. تاریخ‌ ظهور الحق، همان، صص‌ 996ـ 998

23. همان، صص‌ 1000ـ1001. دربارهِ‌ عشق‌ آباد، بهائیها و روسها ر.ک، خاطرات‌ صبحی‌ دربارهِ‌ بابیگری‌ و بهائیگری، چاپ‌ دوم: کتابفروشی‌ سروش، تبریز 1343، با مقدمهِ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، ص‌ 71 به‌ بعد؛ اسناد و مدارک‌ دربارهِ‌ بهائیگری، فضل‌ الله‌ صبحی‌ مهتدی، با مقدمهِ‌ ابورشاد (سید هادی‌ خسروشاهی)، نشر عصر جدید، ص‌ 47 و نیز صص‌ 56 ـ57 ، 60 و 70 به‌ بعد

 24. ر.ک، اسناد و مدارک‌ درباره‌ بهائیگری...، ص‌ 70 به‌ بعد

25. تاریخ‌ ظهور الحق، صص‌ 1003ـ1004. نیز ر.ک، مصابیح‌ هدایت، عزیزالله‌ سلیمانی، 3/ 25

26. اسناد و مدارک‌ درباره‌ بهائیگری، ص‌ 60

 27. کشف‌ الحیل، ج‌ 3، چ‌ 4، ص‌ 91

28. گزارشهای‌ سیاسی‌ علاء الملک، صص‌ 31ـ32

29. همان، صص‌ 27ـ 28.‌

 

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

بها، و تحت‌ الحمایگی‌ روسیه‌

‌منابع‌ بهائی، رفتن‌ بهاء (پس‌ از ترور شاه‌ و دستگیری‌ بابیان‌ توسط‌ حکومت‌ ایران) به‌ خانه‌ منشی‌ سفارت‌ روسیه‌ در زرگنده‌ (محل‌ ییلاقی‌ سفارت‌ روس) را، امری‌ ساده‌ (رفتن‌ بها به‌ میهمانی‌ شوهر خواهرش!) تلقی‌ کرده‌ و بسادگی‌ از کنار این‌ مساله‌ مهم‌ گذشته‌اند.1 حال‌ آنکه‌ دقت‌ در زوایای‌ مساله، و بویژه‌ اقدام‌ بعدی‌ سفیر در حمایت‌ جدی‌ از بها، نشان‌ می‌دهد که‌ مساله‌ لونی‌ دیگر داشته‌ است.

دهکده‌های‌ زرگنده‌ و قلهک‌ در عصر قاجار تحت‌ مباشرت‌ مستقیم‌ روس‌ و انگلیس‌ قرار داشتند و رعایای‌ این‌ دو قریه‌ عملاً‌ اتباع‌ روسیه‌ و انگلستان‌ شمرده‌ می‌شدند. امتیازی‌ که‌ این‌ دو دولت‌ دراین‌ مورد به‌ دست‌ آورده‌ بودند ناشی‌ از حق‌ کاپیتولاسیون‌ بود که‌ تا 1927 در ایران‌ اجرا می‌شد.2 سعید نفیسی‌ می‌نویسد: «...چون‌ جایگاه‌ تابستانی‌ سفارت‌ انگلستان‌ در قلهک‌ بود سراسر آن‌ آبادی‌ جزو خاک‌ انگلستان‌ شمرده‌ می‌شد و نه‌ تنها شهربانی‌ ایران‌ حق‌ دخالت‌ در کارهای‌ آنجا را نداشت‌ حتی‌ کدخدای‌ قلهک‌ را سفارت‌ انگلستان‌ عزل‌ و نصب‌ می‌کرد. جایگاه‌ تابستانی‌ سفارت‌ روسیه‌ تساری‌ هم‌ در زرگنده‌ بود و آن‌ سفارت‌ نیز همان‌ امتیازات‌ را در آن‌ ناحیه‌ داشت» .3 درواقع، ساکنان‌ و پناهندگان‌ ایرانی‌ به‌ قلهک‌ (و نیز زرگنده)، از حقوق‌ و مزایای‌ برون‌ مرزی‌ و مصونیت‌ قضایی‌ (کاپیتولاسیون) برخوردار بودند و «مقامات‌ قضایی‌ و انتظامی‌ ایران، حق‌ تعقیب‌ و توقیف» آنها را نداشتند4 و «هرگاه‌ میان‌ سکنه‌ این‌ دهات، نزاعی‌ واقع‌ شود باید سفرای‌ مزبور، حکم‌ آن‌ را بنماید، مثل‌ این‌که در خود مملکت‌ انگلیس‌ و روس‌ هستند» .5‌از نوشته‌ عباس‌ امانت‌ (مورخ‌ بهائی تبار‌ معاصر) برمی‌آید که‌ پس‌ از ترور شاه، چند تن‌ از بابیان، «لابد به‌ امید تحصیل‌ تحت‌الحمایگی‌ روس» در زرگنده‌ تحصن‌ جسته‌ بودند. به‌ توضیح‌ او: «قصبه‌ زرگنده‌ به‌ صورت‌ تیول‌ به‌ هیات‌ نمایندگی‌ روسیه‌ واگذار شد، وزیر مختار روسیه‌ آنجا را اداره‌ می‌کرد، و بخشی‌ از محوطه‌ تابستانی‌ سفارت‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و بنابراین‌ مصونیت‌ سیاسی‌ داشت‌ (قلهک‌ نیز به‌ همین‌ ترتیب‌ در اختیار انگلیسی‌ها بود» ).6

‌برخورد تند و غیرعادی، و بعضاً‌ خارج‌ از نزاکتی‌ هم‌ که‌ (طبق‌ گزارش‌ سران‌ بهائی‌ همچون‌ شوقی‌ افندی‌ و اشراق‌ خاوری) دالگوروکی‌ در حمایت‌ از بها نسبت‌ به‌ دولت‌ ایران‌ نشان‌ داد، کاملاً‌ نشان‌ می‌دهد که‌ موضوع‌ رفتن‌ «شتابزده» بها به‌ خانه‌ منشی‌ روس‌ در زرگنده‌ و بهتر بگوییم: «اقامتگاه‌ تابستانی‌ سفارت‌ روس» ، یک‌ مهمانی‌ عادی! نبوده‌ بلکه‌ درواقع، حکم‌ نوعی‌ «پناهندگی‌ به‌ سفارت‌ روسیه» را داشته‌ است. تعبیر عباس‌ امانت، به‌ حقیقت‌ نزدیکتر است، آنجا که‌ می‌نویسد: «مهدعلیا [مادر شاه] علناً‌ می‌گفت‌ که‌ بهاء الله‌ «درصدد قتل» پسرش‌ بوده‌ است... در برابر این‌ اتهام،‌ بهاءالله‌ شتابزده‌ خود را به‌ محل‌ اقامتگاه‌ تابستانی‌ سفارت‌ روسیه‌ در زرگنده‌ رساند. زیرا امیدوار بود که‌ در خانه‌ برادر زنش‌ میرزا مجید آهی، منشی‌ ایرانی‌ آن‌ سفارتخانه، ایمنی‌ یابد...» .7

دیدیم‌ که‌ طبق‌ نوشته‌ منابع‌ معتبر بهائی‌ (گزارش‌ شوقی‌ و اشراق‌ خاوری) سفیر روسیه‌ هنگام‌ تحویل‌ بها به‌ مأموران‌ ایران، در پیغام‌ به‌ صدراعظم، از بها به‌ عنوان‌ «امانت‌ دولت‌ روس» یاد کرده‌ و شدیداً‌ خواستار «حفظ» و حراست‌ از جان‌ وی‌ شد و اخطار کرد در صورت‌ رسیدن‌ هرگونه‌ آسیبی‌ به‌ بها، شخص‌ او «مسؤول‌ سفارت» خواهد بود! سخنانی‌ که‌ برخی‌ از محققین، از آن، بوی‌ «تحت‌الحمایگی» بها توسط‌ سفارت‌ روس، و بهره‌گیری‌ سفیر از مقررات‌ کاپیتولاسیون‌ (مفاد قرارداد ترکمانچای) برای‌ دفاع‌ از وی، فهمیده‌اند...

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1. برای نمونه ر.ک، مطالع‌ الانوار، اشراق خاوری، ص‌ 593

2. نامه‌های‌ خصوصی‌ سر سسیل‌ اسپرینگ‌ رایس...، ترجمه‌ دکتر جواد شیخ‌ الاسلامی، ص‌ 92

3. تاریخ‌ شهریاری‌ شاهنشاه‌ رضاشاه‌ پهلوی، ص‌ 11

4. خاطرات‌ سیاسی‌ آرتور هاردینگ، ترجمه‌ شیخ‌ الاسلامی، پاورقی‌ ص‌ 252 و نیز: نامه‌های‌ خصوصی‌ سر سیسل‌ اسپرینگ‌ رایس، پاورقی‌ ص‌ 31

5. ایران‌ و ایرانیان، ص‌ 164. نیز ر.ک، حیات‌ یحیی، یحیی‌ دولت‌ آبادی، 2/379 - 378

6. همان، ص‌ 623، پاورقی‌ 37

7. همان، ص‌ 289.

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

بحثی در مناسبات حسینعلی‌ بهاء و روسیه‌

‌منابع‌ غیر بهائی، میرزا حسینعلی‌ بهاء پیشوای‌ بهائیان‌ (و نیز برادرش‌ صبح‌ ازل، پیشوای‌ ازلیان) را به‌ خبرچینی‌ برای‌ سفارت‌ روسیه‌ متهم‌ می‌سازند. عبدالله‌ بهرامی‌ (از عناصر مشروطه‌ خواه‌ و دموکرات صدر مشروطه، و از صاحب‌ منصبان‌ عالی‌ نظمیه) می‌نویسد: «میرزا حسینعلی‌ را عده‌ای‌ از اشخاص‌ مطلع، جزو خفیه‌نویسان‌ سفارت‌ روس‌ معرفی‌ نموده‌اند» .1 هاشم‌ محیط‌ مافی، از روزنامه‌نگاران‌ آن‌ عصر نیز بهاء و ازل‌ را راپرتچی‌ سفارت‌ روسیه‌ معرفی‌ می‌کند.2

‌جدا از صحت‌ و سقم‌ این‌ اتهام، شواهد متعددی‌ وجود دارد که‌ پیوند آشکار میان‌ حسینعلی‌ بهاء و روسها را مدلل‌ می‌دارد و حتی‌ مآخذ معتبر بهائی‌ (تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل، مقاله‌ شخصی‌ سیاح، قرن‌ بدیع‌ و الکواکب‌ الدریه) بدان‌ تصریح‌ دارند. یکی‌ از مهمترین‌ و آشکارترین‌ این‌ شواهد، اقدام‌ جدی‌ پرنس‌ دالگوروکی‌ (سفیر روس‌ در ایران) برای‌ نجات‌ بهاء (از زندان‌ و اعدام) پس‌ از ترور نافرجام‌ شاه، و بدرقه‌ بهاء توسط‌ غلامان‌ سفارت‌ تا مرز عراق3 است‌ که‌ صدور لوح‌ از سوی‌ بهاء خطاب‌ به‌ تزار روسیه‌ در تشکر از حمایت‌ دالگوروکی4 را در پی‌ داشت.

‌تحقیق‌ زیر، به‌ بررسی‌ پیوند دیرین‌ میان‌ بهاء و خانواده‌ او با روسیه‌ می‌پردازد:

1.منسوبان‌ نزدیک‌ بهاء، در‌ سفارت‌ روس‌

‌منابع‌ تاریخی‌ (اعم‌ از بهائی‌ و غیربهائی) از حضور بستگان‌ نزدیک‌ بهاء: میرزا حسن‌ نوری‌ (برادر بزرگ‌ بهاء)، میرزا مجید خان‌ و میرزا ابوالقاسم‌ خان‌ آهی‌ (بترتیب: شوهر خواهر و خواهرزاده‌ بهاء) به‌ عنوان‌ «منشی» در سفارت‌ روسیه‌ در تهران‌ خبر می‌دهند.5 آواره‌ (آیتی‌ بعدی)، مبلغ‌ و مورخ‌ پیشین‌ بهائیت، تصریح‌ می‌کند که: میرزا حسن، برادر بزرگ‌ بهاء، منشی‌ سفارت‌ روس‌ در تهران‌ بود.6 شوقی‌ افندی‌ نیز می‌نویسد: «در زرگنده‌ میرزا مجید شوهر همشیره» بهاء یعنی‌ میرزا مجید خان‌ آهی‌ «در خدمت‌ سفیر روس‌ پرنس‌ دالگورکی‌ سمت‌ منشی‌گری‌ داشت...» .7 این‌ رسم‌ در خاندان‌ آهی‌ ادامه‌ یافت، چندان که‌ عموی‌ مجید آهی‌ (وزیر مشهور عصر پهلوی) منشی‌ سفارت‌ روس‌ در تهران‌ بود و مجید به‌ کمک‌ او برای‌ تحصیل‌ به‌ پایتخت‌ تزار رفت‌ و رشته‌ حقوق‌ را گذراند.8

‌پدر حسینعلی‌ بهاء و صبح‌ ازل، میرزا عباس‌ نوری‌ موسوم‌ به‌ میرزا بزرگ‌ وزیر است. میرزا عباس، بزرگ‌ خاندان‌ خویش‌ محسوب‌ می‌شد و حضور چشمگیر و گسترده‌ منسوبین‌ نزدیکش‌ (یعنی، پسر بزرگ، داماد و نوه‌های‌ دختریش) در سفارت‌ روسیه، که‌ بویژه‌ در ایران‌ آن‌ روزگار، امری‌ عادی‌ به‌ نظر نمی‌رسد، قاعدتاً‌ بدون‌ آگاهی‌ و موافقت‌ وی‌ صورت‌ نگرفته‌ است، و این‌ امر، پژوهشگر تیزبین‌ را به‌ جستجوی‌ ریشه‌ها و رشته‌های‌ ارتباط‌ بین‌ خود میرزا عباس‌ با روسها وامی‌دارد. اتفاقاً‌ بررسی‌ زندگی‌ میرزا عباس‌ و «شبکه‌ ارتباطات‌ سیاسی» او نیز رد‌ پاهایی‌ از روسیه‌ را در پرونده‌اش‌ به‌ دست‌ می‌دهد. و این‌ امر نشانگر آن‌ است‌ که‌ پیوند حسینعلی‌ «بهاء» با روسها، ظاهراً‌ سابقه‌ای‌ دیرین‌ داشته‌ و به‌ روزگار حیات‌ پدرش، میرزا عباس، می‌رسد.

2.پدر بهاء؛ منشی‌ پرنس‌ «روس‌فیل»

‌مـیـرزا عـبـاس‌ نـوری‌ (مـیرزا بزرگ‌ وزیر)، پدر حسینعلی‌ بهاء (مؤ‌سس‌ بهائیگری) و یحیی‌ صبح‌ ازل‌ (بنیادگذار ازلی‌گری) است. میرزا عباس، در دستگاه‌ شـاهـزاده‌ امـام‌وردی‌ مـیرزا (پسر فتحعلی‌ شاه‌ و کـشـیـکـچـی‌ بـاشـی‌ یـعنی‌ رئیس‌ گارد مخصوص‌ سلطنتی) کار می‌کرد و وزیر و منشی‌ او بود. عباس‌ از 1230ق‌ به‌ وزارت‌ امام‌وردی‌ منصوب‌ شد و شهرت‌ وی‌ به‌ وزیر نیز از همینجا بود.9

‌امام‌ وردی، مخدوم‌ میرزا عباس، از عناصری‌ است‌ که‌ رد‌ پای‌ ارتباط‌ با سفارت‌ روسیه‌ در کارنامه‌ او مشهود است. از کلام‌ مهدی‌ بامداد برمی‌آید که‌ پس‌ از قتل‌ گریبایدوف‌ (سفیر مغرور و فتنه‌جوی‌ روسیه) در 1244ق، خانه‌ امام‌وردی‌ میرزا در تهران‌ چندی‌ منزلگاه‌ سفرای‌ روس‌ بود10، و با توجه‌ به‌ این‌که انتخاب‌ اشخاص‌ برای‌ میهمانداری‌ از سفرای‌ بیگانه، بی‌حساب‌ و کتاب‌ نبوده‌ و علایق‌ و سلایق‌ سیاسی‌ آنان، نوعاً‌ در انتخابشان‌ برای‌ این‌ گونه‌ امور، لحاظ‌ می‌شد) این‌ امر از وجود نوعی‌ «خصوصیت» بین‌ امام‌وردی‌ و سفرای‌ همسایه‌ شمالی‌ حکایت‌ دارد. دست‌کم‌ باید گفت‌ که‌ اقامت‌ سفرای‌ روس‌ در خانه‌ پرنس‌ قجر، زمینه‌ساز «تشدید و تقویت» روابط‌ وی‌ با آنان‌ بوده‌ است. چنان که‌ این‌ امر، در ماجرای‌ مرگ‌ فتحعلی‌ شاه‌ و بحران‌ سیاسی‌ پس‌ از وی، آشکار شد.

‌امام‌وردی‌ از دولتمردانی‌ بود که‌ در جریان‌ انتقال‌ سـلـطـنـت‌ از فـتـحـعلی‌ شاه‌ به‌ محمد شاه‌ قاجار (جمادی‌الثانی‌ 1250) به‌ رقبای‌ شاه‌ جدید پیوست‌ و حتی‌ به‌ دستور برادر بزرگش: علی‌ شاه‌ ظل‌السلطان، با 15 هزار سرباز به‌ قزوین‌ شتافت‌ تا راه‌ را بر ورود شاه‌ و وزیرش‌ (قائم‌ مقام‌ فراهانی) به‌ پایتخت‌ ببندد، که‌ البته‌ قشون‌کشی‌ وی‌ پایانی‌ فضاحتبار داشت11 و با پیش‌بینی‌ شکست‌ یاران‌ خود، به‌ «چادر ایلچی‌ روس‌ پناهید» .12 این‌ پناهندگی‌ برای‌ امام‌ وردی‌ طبعاً‌ مصونیت‌ سیاسی‌ به‌ همراه‌ داشت‌ و لذا در جریان‌ داغ‌ و درفش‌ همپیمان‌های‌ سیاسیش‌ (ظل‌السلطان‌ و...) توسط‌ محمد شاه‌ و قائم‌مقام، چون‌ «در پناه‌ دولت‌ روس‌ بود، کسی‌ به‌ او متعرض‌ نمی‌شد و باقی‌ گرفتار بودند» .13

‌سال‌ بعد، در ربیع‌الاول‌ 1251، جمعی‌ از شاهزادگان‌ مخالف‌ شاه‌ (از جمله‌ امام‌وردی) به‌ قلعه‌ اردبیل‌ فرستاده‌ شدند و امام‌وردی‌ 3 سال‌ بعد (ربیع‌الثانی‌ 1254) به‌ اتفاق‌ برادرانش: ظل‌السلطان‌ و رکن‌الدوله‌ «از قلعه‌ اردبیل‌ گریخته‌ و به‌ دولت‌ روس‌ تزاری‌ پناهنده‌ شدند. دولت‌ روسیه‌ درصدد برآمد که‌ شاهزادگان‌ فراری‌ را با ماهیانه‌ مکفی‌ در قراباغ‌ یا ورشو منزل‌ دهد ولی‌ شاهزادگان‌ توقعات‌ دیگری‌ داشتند که‌ مورد قبول‌ امپراتور قرار نگرفت. این‌ واقعه‌ مصادف‌ بود با محاصره‌ هرات‌ از طرف‌ محمدشاه‌ و مقارن‌ با مسافرت‌ نیکولای‌ اول‌ به‌ ایروان‌ و چون‌ در این‌ اوان‌ مقامات» تزاری‌ «بنا به‌ مقتضیات‌ سیاسی‌ از دولت‌ ایران‌ پشتیبانی‌ می‌کردند موافقت‌ با تقاضاهای‌ غیر موجه‌ فراریان‌ [به‌ سلطنت‌ رسانیدن‌ آنان‌ در ایران] معقول‌ به‌ نظر نمی‌آمد» .14 لذا آن‌ سه‌ تن‌ نهایتاً‌ ناگزیر شدند برای‌ دستیابی‌ به‌ نقطه‌ اتکا بهتر، به‌ کشور عثمانی‌ بروند15 که‌ آن‌ زمان، پیوندهای‌ عمیقی‌ با دولت‌ انگلیس‌ داشت. تزار البته‌ هنگام‌ عزیمت‌ آنها به‌ عثمانی، از ایشان‌ نزد شاه‌ ایران‌ وساطت‌ و ضمانت‌ کرد16 و خود ظل‌السلطان‌ در نامه‌ به‌ پالمرستون، وزیر خارجه‌ انگلیس‌ (اول‌ رمضان‌ 1254ق) خاطرنشان‌ ساخت‌ که: «بعد از فرار از قلعه‌ اردبیل، مدت‌ هفت‌ ماه‌ در حمایت‌ دولت‌ علیه‌ امپراتور اعظم‌ [تزار روسیه] بودیم‌ و ایلچی‌ دولت‌ علیه‌ ایشان‌ [یعنی‌ سفیر روسیه‌ در ایران] هم‌ دخیل‌ این‌ امر بود» .17 آنان‌ پس‌ از ورود به‌ عثمانی‌ در خط‌ سازش‌ با انگلستان‌ افتادند که‌ خود داستانی‌ دراز و عبرت‌انگیز دارد.18 منابع‌ بهائی‌ اظهار می‌دارند که‌ در ایام‌ تبعید حسینعلی‌ بهاء در عراق، پسران‌ ظل‌ السلطان، شجاع‌ الدوله‌ و سیف‌ الدوله، جزو میهمانان‌ دائمی‌ بهاء بودند.19

‌پدر حسینعلی‌ بهاء، میرزا عباس‌ نوری، مدتها کارگزار شاهزاده‌ روس‌فیل: امام‌ وردی‌ میرزا، بوده‌ است.

‌امام‌ وردی، ضمناً‌ داماد محمدخان‌ قاجار20 و شوهر خواهر پسر وی: محمدحسن‌ خان‌ سردار ایروانی، بود که‌ تاریخ، هر دو ـ محمد خان‌ و محمدحسن‌ خان‌ ـ را از وابستگان‌ سیاست‌ روسیه‌ در ایران‌ می‌شناسد. عباس‌ امانت‌ (مورخ‌ بهائی‌تبار) از محمدحسن‌ خان‌ با عنوان‌ «یکی‌ از تحت‌ الحمایگان‌ جاه‌طلب‌ روسیه» یاد می‌کند.21 محمد حسن‌ خان‌ سردار، از قضا متهم‌ به‌ دخالت‌ در توطئه‌ ترور نافرجام‌ ناصرالدین‌ شاه‌ (شوال‌ 1268ق) بود22 که‌ حسینعلی‌ بهاء نیز در ردیف‌ متهمان‌ ردیف‌ اول‌ آن‌ قرار داشت.

‌چنانچه‌ از روابط‌ دیرین‌ میان‌ خانواده‌ بهاء با روسها بگذریم، به‌ روابط‌ شخص‌ وی‌ با عمال‌ روسیه‌ در ایران‌ می‌رسیم‌ که‌ منابع‌ بهائی‌ هم‌ بدان‌ تصریح‌ دارند.

3. دریابیگی‌ روسیه، و تلاش‌ برای‌ حفظ‌ جان‌ بهاء

‌می‌دانیم‌ که‌ یکی‌ از مهمترین‌ آشوبهای‌ بابیان، در قلعه‌ شیخ‌ طبرسی‌ (واقع‌ در مازندران) روی‌ داد که‌ مقدمات‌ آن‌ در زمان‌ محمدشاه‌ قاجار فراهم‌ شد ولی‌ آتش‌ آن‌ در زمان‌ ناصرالدین‌ شاه‌ (و صدارت‌ امیر) سربرزد و دولت‌ مرکزی، تنها پس‌ از کوششهای‌ زیاد و دادن‌ تلفات‌ گران، توانست‌ آن‌ فتنه‌ را سرکوب‌ کند. در جریان‌ آن‌ فتنه، برای‌ حسینعلی‌ بهاء نیز (که‌ قصد پیوستن‌ به‌ بابیان‌ در قلعه‌ را داشت) توسط‌ حکومت‌ ایران‌ مشکلاتی‌ پدید آمد که‌ روسها به‌ کمکش‌ شتافتند. توضیح‌ این‌که :

‌قبل‌ از شروع‌ درگیری‌ قلعه‌ طبرسی، به‌ قول‌ «الکواکب‌ الدریه» (از مآخذ مشهور بهائی):حسینعلی‌ «یک‌ وقتی‌ در جز [بندر گز سابق] که‌ قریه [ای] از قراء مازندران‌ است‌ تشریف‌ داشته‌ و در آنجا مستخدمین‌ و سرحدداران‌ دولت‌ روس، ارادتی‌ شایان‌ به‌ حضرتش‌ یافته، اراده‌ کرده‌اند که‌ آن‌ حضرت‌ را از دست‌ مأموران‌ ایرانی‌ گرفته‌ و یا فرار داده‌ به‌ روسیه‌ ببرند» ولی‌ میرزا قبول‌ نکرده‌ است. تا این‌که بزودی‌ خبر مرگ‌ محمدشاه‌ می‌رسد و «دریابیگی‌ روس‌ اظهار سرور کرده» است. «خلاصه، آن‌ قضیه‌ وفات‌ شاه‌ هرچند امر را بر اصحاب‌ مازندران‌ [مقیم‌ قلعه‌ طبرسی] سخت‌ کرد، ولی‌ از طرفی‌ سبب‌ نجات‌ حضرت‌ بهاءالله‌ شد و آن‌ حضرت‌ سالماً‌ به‌ طهران‌ مراجعت‌ فرمود...» .23

‌مؤ‌لف‌ کواکب‌ الدریه، که‌ بعدها از بهائیت‌ برگشته‌ و کتاب‌ «کشف‌ الحیل» را در افشای‌ ماهیت‌ بهائیان‌ نوشت، در کشف‌ الحیل، به‌ لوحی‌ از عبدالبها خطاب‌ به‌ برخی‌ از مریدان‌ خود در بندرگز اشاره‌ می‌کند که‌ ضمن‌ آن، با اشاره‌ به‌ ممانعت‌ حکومت‌ آمل‌ از نزدیک‌ شدن‌ بهاء به‌ مجتمعین‌ قلعه‌ شیخ‌ طبرسی، و رفتن‌ بهاء به‌ بندرگز، می‌نویسد: «پس‌ جمال‌ مبارک‌ [بهاء]... در بندرجز تشریف‌ بردند و سرکرده‌های‌ جز نهایت‌ رعایت‌ و احترام‌ را مجری‌ داشتند. پس‌ محمد شاه، فرمان‌ قتل‌ جمال‌ مبارک‌ [بهاء] را به‌ واسطه‌ حاجی‌ میرزا آقاسی‌ صادر نمود و خبر محرمانه‌ به‌ بندر جز رسید. از قضا در دهی‌ از دهات‌ سرکرده‌ روز بعد موعود بودند. مستخدمین‌ روسی‌ با بعضی‌ از خوانین‌ بسیار اصرار نمودند که‌ جمال‌ مبارک‌ به‌ کشتی‌ روس‌ تشریف‌ ببرند و آنچه‌ اصرار و الحاح‌ کردند قبول‌ نیفتاد، بلکه‌ روز ثانی‌ صبح‌ با جمعی» بسیار «به‌ آن‌ ده‌ تشریف‌ بردند. در بین‌ راه‌ سواری‌ رسید و به‌ پیشکار دریابیگی‌ روس‌ کاغذی‌ داد. چون‌ باز نمود به‌ نهایت‌ سرور فریاد برآورد و به‌ زبان‌ مازندرانی‌ گفت: مردی‌ بمرده. یعنی‌ محمد شاه‌ مرد. لهذا آن‌ روز را خوانین‌ و جمیع‌ حاضرین... جشن‌ عظیمی‌ گرفتند...» .24

4. پرنس‌ دالگوروکی‌ برای‌ نجات‌ بهاء

 از حبس‌ و اعدام‌ بپامی‌خیزد

‌چنان که‌ گفتیم، اقدام‌ دالگوروکی‌ برای‌ نجات‌ جان‌ بهاء از زندان‌ ناصرالدین‌ شاه، و تشکر بهاء از وی‌ و تزار، یکی‌ از مهمترین‌ شواهد تاریخی‌ دال‌ بر پیوند آشکار میان‌ بهائیت‌ (و پیشوای‌ آن) با روسها است. منابع‌ بهائی‌ تصریح‌ می‌کنند که: پس‌ از ترور نافرجام‌ شاه‌ به‌ دست‌ بابیان‌ (28 شوال‌ 1268ق) بهاء که‌ شدیداً‌ در مظان‌ اتهام‌ بود، به‌ خانه‌ شوهر خواهرش‌ (منشی‌ سفارت‌ روس) در زرگنده‌ (محل‌ ییلاقی‌ سفارت) رفت‌ و سفیر روس‌ (دالگوروکی) به‌ حمایت‌ علنی‌ از وی‌ پرداخت‌ و حتی‌ به‌ حسینعلی‌ پیشنهاد کرد که‌ به‌ روسیه‌ رفته‌ و از پذیرایی‌ دولت‌ تزاری‌ بهره‌مند شود.25 پس‌ از آزادی‌ بهاء از زندان‌ و تبعید وی‌ از سوی‌ دولت‌ ایران‌ به‌ عراق‌ نیز، نماینده‌ سفارت‌ روس، حسینعلی‌ را تا مرز بغداد همراهی‌ کرد26 که‌ گزندی‌ به‌ وی‌ نرسد. حسینعلی‌ هم‌ بعداً‌ لوحی‌ خطاب‌ به‌ تزار (نیکلاویچ‌ الکساندر دوم) در تشکر از کمک‌ سفیر وی‌ در تهران‌ صادر کرد و بابت‌ این‌ لطف‌ و حمایت، خواستار علو‌ مرتبه‌ از درگاه‌ الهی! برای‌ تزار گردید.27

‌شوقی‌ افندی‌ (نوه‌ و جانشین‌ عباس‌ افندی) با اشاره‌ به‌ ماجرای‌ ترور شاه‌ می‌نویسد: «روز بعد با نهایت‌ متانت‌ و خونسردی‌ به‌ جانب‌ نیاوران‌ مقر‌ اردوی‌ سلطنتی‌ رهسپار شدند. در زرگنده‌ میرزا مجید شوهر همشیره‌ مبارک‌ که‌ در خدمت‌ سفیر روس‌ پرنس‌ دالگورکی‌Prince Dalgoroki سمت‌ منشی‌گری‌ داشت‌ آن‌ حضرت‌ را ملاقات‌ و ایشان‌ را به‌ منزل‌ خویش‌ که‌ متصل‌ به‌ خانه‌ سفیر بود رهبری‌ و دعوت‌ نمود. آدمهای‌ حاجی‌ علی‌ خان‌ حاجب‌ الدوله‌ چون‌ از ورود آن‌ حضرت‌ باخبر شدند موضوع‌ را به‌ مشارٌ‌الیه‌ اطلاع‌ دادند و مراتب‌ را شخصاً‌ به‌ عرض‌ شاه‌ رسانید. شاه‌ از استماع‌ این‌ خبر غرق‌ دریای‌ تعجب‌ و حیرت‌ شد و معتمدین‌ مخصوص‌ به‌ سفارت‌ فرستاد تا آن‌ وجود مقدس‌ را که‌ به‌ دخالت‌ در این‌ حادثه‌ متهم‌ داشته‌ بودند تحویل‌ گرفته‌ نزد شاه‌ بیاورند. سفیر روس‌ از تسلیم‌ حضرت‌ بها‌الله‌ امتناع‌ ورزید و از هیکل‌ مبارک‌ تقاضا نمود که‌ به‌ خانه‌ صدراعظم‌ تشریف‌ ببرند. ضمناً‌ از مشارٌ‌‌الیه‌ به‌ طور صریح‌ و رسمی‌ خواستار گردید امانتی‌ را که‌ دولت‌ روس‌ به‌ وی‌ می‌سپارد در حفظ‌ و حراست‌ او بکوشد» .28 عبدالحمید اشراق‌ خاوری، مبلغ‌ و مورخ‌ مشهور بهائی، نیز آورده‌ است: ناصرالدین‌ شاه‌ «فوراً‌ مأموری‌ فرستاد تا حضرت‌ بهاءالله‌ را از سفارت‌ روس‌ تحویل‌ گرفته‌ نزد شاه‌ بیاورد. سفیر روس‌ از تسلیم‌ حضرت‌ بهاءالله‌ به‌ مأمور شاه‌ امتناع‌ ورزید و به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌ که‌ به‌ منزل‌ صدراعظم‌ بروید و کاغذی‌ به‌ صدراعظم‌ نوشت‌ که‌ باید حضرت‌ بهاءالله‌ را از طرف‌ من‌ پذیرایی‌ کنی‌ و در حفظ‌ این‌ امانت‌ بسیار کوشش‌ نمایی‌ و اگر آسیبی‌ به‌ بهاءالله‌ برسد و حادثه‌ای‌ رخ‌ دهد شخص‌ تو مسؤول‌ سفارت‌ روس‌ خواهی‌ بود» !29

‌دالگوروکی‌ دست‌ بردار نبود و زمانی‌ که‌ دولت‌ ایران‌ بهاء را به‌ زندان‌ افکند، تلاشش‌ را ادامه‌ بل‌ تشدید بخشید. مطالع‌ الانوار می‌نویسد: «قنسول‌ روس‌ که‌ از دور و نزدیک‌ مراقب‌ احوال‌ بود و از گرفتاری‌ حضرت‌ بهاءالله‌ خبر داشت، پیغامی‌ شدید به‌ صدراعظم‌ فرستاد و از او خواست‌ که‌ با حضور نماینده‌ قنسول‌ روس‌ و حکومت‌ ایران‌ تحقیقات‌ کامل‌ درباره‌ حضرت‌ بهاءالله‌ به‌ عمل‌ آید و شرح‌ اقدامات‌ و سؤ‌ال‌ و جوابها که‌ به‌ وسیله‌ نمایندگان‌ به‌ عمل‌ می‌آید در ورقه‌ای‌ نگاشته‌ شود و حکم‌ نهایی‌ درباره‌ آن‌ محبوس‌ بزرگوار اظهار گردد. صدراعظم‌ به‌ نماینده‌ قنسول‌ وعده‌ داد و گفت‌ در آتیه‌ نزدیکی‌ به‌ این‌ کار اقدام‌ خواهد کرد و آنگاه‌ وقتی‌ معین‌ نمود که‌ نماینده‌ قنسول‌ روس‌ با حاجب‌ الدوله‌ و نماینده‌ دولت‌ [ایران] به‌ سیاه‌ چال‌ بروند. مقدمتاً... [ملا علی‌ ترشیزی‌ ملقب‌ به‌ عظیم، از روِ‌سای‌ وقت‌ بابیه‌ و مرتبط‌ با تروریست‌ها] را طلب‌ داشتند و از محرک‌ اصلی‌ و رئیس‌ واقعی‌ سؤال‌ کردند» عظیم‌ جنایت‌ را گردن‌ گرفت‌ و «چون‌ این‌ اقرار را از عظیم‌ شنیدند قنسول‌ و نماینده‌ حکومت‌ اقرار او را نوشته‌ به‌ میرزا آقا خان‌ [صدراعظم] خبر دادند و در نتیجه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ از حبس‌ خلاص‌ شدند...» .30

‌شوقی‌ نیز در ادامه‌ مطلب‌ قبل‌ می‌نویسد: «از یک‌ طرف‌ وساطت‌ و دخالت‌ پرنس‌ دالگورکی‌ سفیر روس‌ در ایران‌ که‌ به‌ جمیع‌ وسائل‌ در آزادی‌ حضرت‌ بهاءالله‌ بکوشید و در اثبات‌ بی‌گناهی‌ آن‌ مظلوم‌ آفاق، سعی‌ مشکور مبذول‌ داشت‌ و از طرف‌ دیگر اقرار و اعتراف‌ رسمی‌ ملا شیخ‌ علی‌ ترشیزی‌ ملقب‌ به‌ عظیم‌ که‌ در زندان‌ حضور حاجب‌ الدوله‌ و مترجم‌ سفارت‌ روس‌ و نماینده‌ حکومت‌ برائت‌ حضرت‌ بهاءالله‌ را تأیید و به‌ صراحت‌ دخالت‌ و شرکت‌ خویش‌ را در حادثه... [تیراندازی] به‌ شاه‌ اظهار نمود» .31

5. حمایت‌ها ادامه می‌یابد

‌روسها پس‌ از دستگیری‌ و حبس‌ بهاء توسط‌ دولت‌ ایران‌ نیز، جداً‌ «مراقب‌ احوال» وی‌ بوده‌ و قضایا را تعقیب‌ می‌کرده‌اند و حتی‌ در هنگام‌ بازجویی‌ و محاکمه‌ او، نماینده‌ آنها حضور داشته‌ است. به‌ نوشته‌ امانت: «آهی‌ شخصاً‌ در معیت» بهاء «به‌ اردوی‌ سلطنتی‌ در نیاوران‌ رفت‌ " که‌ بگوید و معلوم‌ نماید که‌ برادر زن‌ او بی‌تقصیر است"» .32 در جریان‌ محاکمه‌ نیز آن‌ گونه‌ که‌ دکتر اسلمونت‌ (از سران‌ بهائیت) تصریح‌ می‌کند، «سفیر روس‌ به‌ برائت» بهاء «شهادت‌ داد» .33

‌پیشنهاد سفیر به‌ حسینعلی‌ بهاء (پس‌ از آزادی‌ از زندان) مبنی‌ بر سفر به‌ روسیه، و نیز بدرقه‌ رسمی‌ بهاء هنگام‌ خروج‌ وی‌ از ایران‌ (به‌ حکم‌ ناصرالدین‌ شاه) تا مرز عراق‌ توسط‌ غلامان‌ سفارت‌ روسیه‌ نیز، که‌ در تواریخ‌ معتبر بهائیت‌ بدان‌ تصریح‌ شده، گامهای‌ بعدی‌ سفارت‌ روسیه‌ در حمایت‌ از حسینعلی‌ بود. مطالع‌ الانوار می‌نویسد: «حکومت‌ ایران‌ بعد از مشورت‌ به‌ حضرت‌ بهاءالله‌ امر کرد که‌ تا یک‌ ماه‌ دیگر ایران‌ را ترک‌ نمایند و به‌ بغداد سفر کنند. قنوسل‌ روس‌ چون‌ این‌ خبر شنید از حضرت‌ بهاءالله‌ تقاضا کرد که‌ به‌ روسیه‌ بروند، دولت‌ روس‌ از آن‌ حضرت‌ پذیرایی‌ خواهد نمود. حضرت‌ بهاءالله‌ قبول‌ نفرمودند و توجه‌ به‌ عراق‌ را ترجیح‌ دادند، در روز اول‌ ماه‌ ربیع‌ الثانی‌ 1269 هجری‌ به‌ بغداد عزیمت‌ فرمودند. مأمورین‌ دولت‌ ایران‌ و نمایندگان‌ قنسول‌ روس‌ تا بغداد با حضرتش‌ همراه‌ بودند» .34

‌همراهی‌ نمایندگان‌ سفارت‌ با بهاء، مورد اعتراف‌ مکرر خود او قرار دارد: از جمله‌ در «اشراقات» تصریح‌ می‌کند که: «این‌ مظلوم‌ از ارض‌ طا [= طهران] به‌ امر حضرت‌ سلطان‌ به‌ عراق‌ عرب‌ توجه‌ نمود و از سفارت‌ ایران‌ و روس‌ ـ هر دو، ملتزم‌ رکاب‌ بودند» .35

‌این‌ امور، دقیقاً‌ این‌ حدس‌ را تقویت‌ می‌کند که‌ سفارت‌ روسیه‌ با حسینعلی‌ بهاء (بنیادگذار مسلک‌ بهائیت) به‌ عنوان‌ فردی‌ «تحت‌ الحمایه‌ روسها» و مشمول‌ مقررات‌ کاپیتولاسیون‌ برخورد می‌کرده‌ است. گزارش‌ شوقی‌ افندی‌ از پیشنهاد سفیر به‌ بهاء، دقیقاً‌ (و البته‌ به‌ طور ناخواسته) مؤ‌ید همین‌ امر است: «سفیر روس‌ چون‌ از فرمان‌ سلطانی‌ استحضار یافت‌ و بر مدلول‌ آن‌ مطلع‌ گردید از ساحت‌ مبارک‌ استدعا نمود اجازه‌ فرمایند آن‌ حضرت‌ را تحت‌ حمایت‌ و مراقبت‌ دولت‌ متبوعه‌ خویش‌ وارد و وسایل‌ حرکت‌ وجود اقدس‌ را به‌ خاک‌ روس‌ فراهم‌ سازد» .36

تشکر بهاء از تزار و سفیر روسیه‌

‌بهرروی، حمایت‌ کارساز سفیر روسیه‌ از حسینعلی‌ بها در آن‌ برهه‌ بحرانی، جناب‌ بها را کاملاً‌ نمک‌گیر ساخت، تا آنجا که‌ لوحی‌ خطاب‌ به‌ امپراتور روس‌ صادر نمود و در آن، عمل‌ سفیر را موجب‌ بالا رفتنِ‌ بسیارِ‌ مقام‌ امپراتور نزد خداوند شمرد.37 شوقی‌ افندی‌ ـ نیز از «نهایت‌ اهتمام» و تلاش‌ «سفیر دولت‌ بهیه‌ [روسیه] ایده‌ الله‌ تبارک‌ و تعالی‌ [!]... در استخلاص» بها از زندان‌ دولت‌ ایران‌ سخن‌ گفته‌ و از «حمایت» مخلصانه‌ و «فی‌سبیل‌ الله» ! جناب‌ «اعلی‌ حضرت‌ امپراتور دولت‌ بهیه‌ روس‌ ایده‌ الله‌ تبارک‌ و تعالی» از بها قدردانی‌ کرده‌ است! باور کردنی‌ نیست، ولی‌ باید پذیرفت! بنگرید: «در سنین‌ بعد در لوحی‌ که‌ به‌ افتخار امپراتور روس‌ نیکلاویچ‌ الکساندر دوم‌ نازل‌ شده‌ آن‌ وجود مبارک‌ عمل‌ سفیر را تقدیر و بیاناتی‌ بدین‌ مضمون‌ می‌فرماید. قوله‌ جل‌ جلاله: «قد نصرنی‌ احد سفرائک‌ اذ کنت‌ فی‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلک‌ کتب‌ الله‌ لک‌ مقاماً‌ ما لم‌ یحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو ایاک‌ ان‌ تبدل‌ هذا المقام‌ العظیم». و نیز در مقام‌ دیگر می‌فرماید: «ایامی‌ که‌ این‌ مظلوم‌ در سجن‌ اسیر سلاسل‌ و اغلال‌ بود سفیر دولت‌ بهیه‌ ایده‌ الله‌ تبارک‌ و تعالی‌ نهایت‌ اهتمام‌ در استخلاص‌ این‌ عبد مبذول‌ داشت‌ و مکرر اجازه‌ خروج‌ از سجن‌ صادر گردید ولی‌ پاره‌ای‌ از علمای‌ مدینه‌ در اجرای‌ این‌ منظور ممانعت‌ نمودند تا بالاخره‌ در اثر پافشاری‌ و مساعی‌ موفور حضرت‌ سفیر، استخلاص‌ حاصل‌ گردید. اعلی‌ حضرت‌ امپراتور دولت‌ بهیه‌ روس‌ ایده‌ الله‌ تبارک‌ و تعالی‌ حفظ‌ و حمایت‌ خویش‌ را فی‌ سبیل‌ الله‌ [!] مبذول‌ داشت‌ و این‌ معنی‌ علت‌ حسد و بغضای‌ جهلای‌ ارض‌ گردید» .38

 

 

 

پانوشت‌ها:

1. خاطرات‌ عبدالله‌ بهرامی، ص‌ 30.

 2. مقدمات‌ مشروطیت، هاشم‌ محیط‌ مافی، به‌ کوشش‌ مجید تفرشی، ص‌ 35.

 3. قرن‌ بـدیـع، شـوقـی‌ افـنـدی، 2/33، 83 و 86 ؛ مـطالع‌ الانوار، (THE DAWN BREAKERS) ، تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ترجمه‌ و تلخیص‌ عبدالحمید اشراق‌ خاوری، صص594 -593 و612 - 611 و 618؛ الکواکب‌ الدریه، آواره، 1/336؛ بهاءالله و عصر جدید، دکتر اسلمونت، ص‌ 44؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496، 499 - 498 و 500 ؛ قبله‌ عالم، عباس‌ امانت، ترجمه‌ حسن‌ کامشاد، نشر کارنامه، تهران‌ 1383، صص298 -‌297؛ الواح‌ مبارکه‌ حضرت‌ بها ا جل‌ ذکره‌ الاعلی‌ شامل: اشراقات‌ و چند لوح‌ دیگر، بی‌نا، بی‌تا، خط‌ نستعلیق، صص‌ 104 - 103 و 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شیخ‌ محمد تقی‌ اصفهانی‌ معروف‌ به‌ نجفی، حسینعلی‌ بها، لجنه‌ نشر آثار آمری، لانگنهاین، 138 بدیع، صص‌ 16 - 14.

4. ر.ک، کتاب‌ مبین، حسینعلی‌ بها، چاپ‌ 1308، ص‌ 76؛ نسخه‌ خطی، خط‌ زین‌ المقربین، 1294ق، ص‌ 78؛ قرن‌ بدیع، همان، 2/86 .

5. ر.ک، الکواکب‌ الدریه، عبدالحسین‌ آواره، 1/254؛ قرن‌ بدیع، 2/33؛ کشف‌ الحیل، آیتی، چ‌ 7، 1/62 و 2/87 ، چ‌ 4؛ فلسفه‌ نیکو، حسن‌ نیکو، 4/86 ؛ مقدمات‌ مشروطیت، محیط‌ مافی، ص‌ 35؛ فتنه‌ باب، اعتضاد السلطنه، توضیحات‌ عبدالحسین‌ نوایی، ص‌ 194.

 6. الکواکب‌ الدریه، 1/254. نیز ر.ک، مقدمات‌ مشروطیت، ص‌ 35. آواره‌ بعدها در برگشت‌ از بهائیت، کتاب‌ کشف‌ الحیل‌ را بر ضد این‌ فرقه‌ نوشت‌ و در آن‌ متذکر شد: در موقع‌ حبس‌ بها «برادر بزرگش‌ میرزا حسن‌ نوری‌ منشی‌ سفارت‌ روس‌ بود و بالاخره‌ به‌ وسیله‌ میرزا حسن‌ سفارت‌ را وادار بر شفاعت‌ کردند و پس‌ از چهار ماه‌ و چیزی‌ بها به‌ شفاعت‌ سفیر روس‌ از حبس‌ خلاص‌ و به‌ بغداد با عائله‌اش‌ تبعید شد» (کشف‌ الحیل، ج‌ 2، چ‌ 4، ص‌ 87 ).

 7. قرن‌ بدیع، همان، ص‌ 33.

8. شرح‌ حال‌ رجال‌ سیاسی‌ و نظامی‌ معاصر ایران، باقر عاقلی، 1/38.

 9. ر.ک، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران، بامداد، 6 /52 و 127 - 126 و 1/162. نیز ر.ک، نقطه‌ الکاف، مقدمه‌ ادوارد براون، لیدن‌ 1328ق، ص‌ 35؛ منشآت‌ قائم‌ مقام، چاپ‌ محمد عباسی، صص‌25 -19.

 10. شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران، 6 /51 ، پاورقی‌ 8 . 11. همان، 1/163.

 12. سفرنامه‌ رضا قلی‌ میرزا، ص‌ 11.

 13. همان، ص‌ 16.

 14. مساله 14. رجال‌ قاجاریه، حسین‌ سعادت‌ نوری، ص‌ 279. نیز ر.ک، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران، 1/163.

 15. چهل‌ سال‌ تاریخ‌ ایران... (المآثر و الاَّثار، اعتماد السلطنه، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، 2/617 .

 16.اسناد روابط‌ ایران‌ و روسیه‌ در دوران‌ فتحعلی‌ شاه‌ و محمد شاه‌ قاجار...، به‌ کوشش‌ فاطمه‌ قاضیها، مرکز چاپ‌ و انتشارات‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1380، صص‌ 177-172 سنج‌ با صص‌ 171-170.

 17. ایران‌ و بریتانیا (1257 ـ 1224ق) به‌ روایت‌ اسناد ایرانی‌ موجود در انگلستان، به‌ کوشش‌ حسین‌ احمدی، چاپ‌ وزارت‌ امور خارجه، تهران‌ 1379، ص‌ 130.

 18. ر.ک، همان، صص‌ 121- 119. برای‌ حقوق‌ بگیری‌ آنهااز عثمانی‌ نیز ر.ک، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران، 1/163.

 19. ر.ک، بهاءالله، شمس‌ حقیقت، حسن‌ موقر بالیوزی، ترجمه‌ مینو ثابت، صص‌ 163 - 162.

 20. رجال‌ قاجاریه، حسین‌ سعادت‌ نوری، ص‌ 170، به‌ نقل‌ از: ناسخ‌ التواریخ‌ قاجاریه، سپهر، چاپ‌ جهانگیر قائم‌ مقامی، 1/156؛ روضه‌ الصفا، هدایت، چاپ‌ خیام، 9/509 و 510 ؛ تاریخ‌ عضدی، چاپ‌ کوهی، صص‌ 27 - 26.

 21. ر.ک، قبله‌ عالم، عباس‌ اامانت، ص‌ 226 و نیز 286 و 325.

 22. رجال‌ قاجاریه، صص‌ 160 ـ 159

23. الکواکب‌ الدریه، 1/284.

 24. کشف‌ الحیل، ج‌ 3، چ‌ 4، صص‌ 93 -92.

 25. قرن‌ بدیع، شوقی‌ افندی، 2/33، 83 و 86 ؛ تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ص‌ 631، 650 و 657 . نیز ر.ک، بهاءالله‌ و عصر جدید، نوشته‌ دکتر اسلمونت‌ از عناصر شاخص‌ بهائی، ص‌ 44.

26. تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ص‌ 657؛ اشراقات، حسینعلی‌ بها، ص‌ 153 و 155.

 27. کتاب‌ مبین، شامل‌ سوره‌ هیکل‌ و الواح‌ دیگر حسینعلی‌ بها، 1308ق، ص‌ 76؛ قرن‌ بدیع، 2/86 . عبارت‌ بها چنین‌ است: یا ملک‌ الروس... قد نصرنی‌ احد سفرائک‌ اذ کنت‌ فی‌ السجن‌ تحت‌ السلاسل‌ و الاغلال‌ بذلک‌ کتب‌ الله‌ لک‌ مقاماً‌ لم‌یحط‌ به‌ علم‌ احد الا هو...

 28. قرن‌ بدیع، 2/33.

 29. مطالع‌ الانوار...، ص‌ 593 .

 30. همان، ص‌ 611 -612

31. قرن‌ بدیع، 2/83 .

32. همان، ص‌ 297.

33. بهاءالله و عصر جدید، ص‌ 4

 34. مطالع‌ الانوار، ص‌ 618 . نیز ر.ک، به‌ دیگر منبع‌ بهائی: عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 496 و 500 .

 35. الواح‌ مبارکه‌ حضرت‌ بهاءالله‌ جل‌ ذکره‌ الاعلی‌ شامل: اشراقات‌ و...، همان، صص‌ 104 ـ 103. نیز ر.ک، همان: ص‌ 155؛ لوح‌ خطاب‌ به‌ شیخ‌ محمد تقی‌ اصفهانی‌ معروف‌ به‌ نجفی، بهاء الله، لجنه‌ نشر آثار امری، لانگنهاین، 138 بدیع، صص‌ 16 ـ 14

 36. قرن‌ بدیع، 2/86 .

 37. کتاب‌ مبین، چاپ‌ 1308، ص‌ 76: یا ملک‌ الروس‌ ان‌ استمع‌ نداء الله الملک القدوس ثم اقبل الی الفردوس ...

38. قرن بدیع، 86/2

 

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

بهائیت؛ پیوند با استکبار

اعتقاد به‌ وجود منجی‌ جهانی، و اهتزاز پرچم‌ حاکمیت‌ توحید در پایان‌ جهان‌ به‌ دست‌ پیشوای‌ عدل‌ و آزادی‌ (حضرت‌ حجت‌بن‌الحسن‌ العسکری)، «باور حیات‌بخش» ی‌ است‌ که‌ شیعه‌ را در طول‌ تاریخ‌ پرنشیب‌ و فرازش‌ ـــ برغم‌ تحمل‌ آزارها و آسیبهای‌ فراوان‌ از سوی‌ دشمنان‌ مقتدر و کینه‌توز خویش‌ ـــ حفظ‌ کرده‌ و به‌ امید دستیابی‌ به‌ آینده روشن، به‌ ادامه جنبش‌ و تکاپو واداشته‌ است. بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ این‌ باور حیات‌بخش‌ (انتظار مهدی‌عج) از دیرباز، بویژه‌ در سده‌های‌ اخیر، مورد حمله دشمنان‌ تشیع‌ (خصوصاً‌ کانون‌های‌ استکباری) قرار گرفته‌ و آنان‌ با صرف‌ هزینه‌های‌ گران‌ و تبلیغات‌ گسترده، به‌ اشکال‌ مختلف‌ کوشیده‌اند آن‌ را ضعیف‌ و نابود سازند.

«انکار» وجود مهدی ‌عج و «مسخ» چهره وی، دو شگرد موازی‌ است‌ که‌ با هدفی‌ واحد: «مخدوش‌ ساختن‌ این‌ باور حیاتی‌ در ذهن‌ مسلمین‌ خصوصاً‌ شیعیان» ، در قرون‌ اخیر تعقیب‌ شده‌ است. در شگرد نخستین، روایات‌ مربوط‌ به‌ حضرت‌ مهدی‌عج سست‌ و مجعول! قلمداد شده‌ و وجود ایشان، امری‌ موهوم! و ساخته پندار شیعیان‌ یا مسلمانان‌ تلقی‌ می‌گردد. ولی‌ در شگرد دوم‌ (که‌ خطرناکتر است) ادعا می‌شود: مهدی‌ (در قالب‌ میرزا علی‌محمد باب‌ یا حسینعلی‌ بها یا قادیانی) سالها است‌ آمده‌ و رفته، و اسلام‌ نیز منسوخ‌ شده‌ و به‌ موزه تاریخ‌ پیوسته‌ است!

‌بابیت‌ و بهائیت، از جمله فرقه‌هایی‌ هستند که‌ در قرن‌ 19 به‌ وجود آمده‌ و رهبران‌ آن، مد‌عیات‌ عجیبی، از نیابت‌ خاصه امام‌ عصر گرفته‌ تا قائمیت‌ و رسالت‌ و حتی‌ خدایی، یدک‌ می‌کشند! جدا از بحث‌ درباره ادعاها و آموزه‌های‌ بحث‌انگیز این‌ دو فرقه، و نقد آنها با موازین‌ علمی، آنچه‌ که‌ در این‌ مجال‌ اشاره‌ بدان‌ را ضروری‌ می‌بینیم، پیوند و تعاملی‌ است‌ که‌ از همان‌ آغاز ظهور این‌ دو جریان، بین‌ سران‌ آن‌ با قدرتهای‌ استکباری‌ دیده‌ می‌شود. رهبران‌ بهائیت، از یک‌ سو (فی‌المثل) بر اشغال‌ جابرانه فلسطین‌ توسط‌ انگلیس، امریکا و صهیونیسم‌ مُهر تأیید می‌زنند و از سوی‌ دیگر، ضمن‌ مخالفت‌ با آموزه‌های‌ اصیل‌ اسلام‌ در باره مهدی‌عج، علمای‌ راستین‌ شیعه‌ را (که‌ نو‌اب‌ آن‌ بزرگوار، و مانع‌ تحریف‌ دین‌ و گمراهی‌ مسلمانان‌اند) هدف‌ دشنام‌ و هتاکی‌ قرار می‌دهند.

‌بنیادگذاران‌ ادیان‌ الهی‌ (از ابراهیم‌ گرفته‌ تا موسی‌ و عیسی‌ و محمد و جانشینان‌ معصومشان‌ علیهم‌ السلام) بی‌استثنا، به‌ «وارستگی» و «ظلم‌ ستیزی» شهره تاریخند، ولی‌ تأمل‌ در کارنامه رهبران‌ بهائیت، آنان‌ را کراراً‌ ثناخوان‌ قدرتهای‌ استکباری‌ (از تزار روس‌ و امپراتور انگلیس‌ تا روِ‌سای‌ جمهور امریکا و اسرائیل) نشان‌ می‌دهد؛ یعنی‌ ثناخوان‌ و مجیزگوی‌ کسانی‌ که‌ در عصر خود، مظهر ظلم‌ و استکبار بوده‌ و دستشان‌ تا مرفق‌ به‌ خون‌ مظلومان‌ آلوده‌ بوده‌ است. این‌ واقعیت‌ تلخ‌ و دردناک، چنانچه‌ تنها در مآخذ غیربهائی‌ انعکاس‌ داشت، در قبول‌ آن‌ جای‌ چون‌ و چرا بود، اما نکته‌ اینجا است‌ که‌ منابع‌ خود بهائیت‌ نیز، از اخبار مربوط‌ به‌ سازش‌ سران‌ بهائیت‌ با استعمار و صهیونیسم، و ثنا و ستایش‌ طواغیت‌ عصر، آکنده‌ و سرشار است.

 

 

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

ما منّت‌ از ولی‌عصرعج می‌کشیم‌

انقلاب‌ کبیر اسلامی‌ ایران، از رویدادهای‌ کم‌‌نظیر در تاریخ‌ ایران‌ است‌ که‌ توانست‌ طومار رژیم‌ تا بن‌ دندان‌ مسلح‌ پهلوی‌ را (با وجود پشتیبانی‌ نظام‌ سلطه‌ جهانی‌ از آن) درهم‌ بپیچد و برای‌ همیشه‌ به‌ بساط‌ کهنه‌ شاه‌ و شاه‌‌بازی‌ پایان‌ دهد. 

در طول‌ این‌ انقلاب‌ سترگ، از نقطه‌ شروع‌ و گسترش‌ خونبار آن‌ در خرداد 42 تا تاسیس‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و درگیری‌ مستمر و همه‌‌جانبه‌ آن‌ با قدرتهای‌ استکباری، شواهد بسیاری‌ وجود دارد که‌ در مجموع‌ به‌ نحوی‌ شفاف‌ و اطمینان‌‌بخش، از لطف‌ و امداد الهی‌ به‌ ملت‌ بپاخاسته‌ ایران‌ و رهبر و نظام‌ انقلابی‌ آن‌ حکایت‌ می‌کند و نشان‌ می‌دهد که‌ آن‌ تحرک‌ عظیم‌ و بی‌سابقه‌ در تاریخ، در گوهر، موجی‌ برخاسته‌ از الطاف‌ بیکران‌ خداوند و اولیای‌ معصوم‌ وی‌ بویژه‌ حضرت‌ حجت‌ بن الحسن‌العسکری عج  به‌ مردم‌ ستمزده‌ این‌ دیار بوده‌ است.

مقاله‌ زیر، از زبان‌ حضرت‌ امام‌ خمینی، عنایات‌ آشکار خداوند و ولی‌ معصوم‌ او  عج  را در حفظ‌ ساحت‌ انقلاب‌ و نظام‌ مقدس‌ اسلامی‌ از گزند حملات‌ دشمنان‌ این‌ انقلاب‌ بازگو می‌کند.

عنایات‌ غیبی‌ به‌ انقلاب‌ اسلامی‌

امام‌ خمینی، از زمان‌ هجرت‌ به‌ پاریس‌ (مهر 57) تا سال‌ 59 کرارا‌ بر این‌ نکته‌ تاکید نموده‌اند که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ملت‌ ایران، رویدادی‌ اعجازانگیز و فراتر از محدوده‌ تنگ‌ امور مادی‌ بوده1 و دست‌ غیبی‌ الهی‌ به‌ وسیله امام‌ عصر(ع) در ایجاد و گسترش‌ آن‌ دخالت‌ دارد. ایشان‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ را  «اعجاز بزرگ‌ قرن»  و  «مائده‌ بزرگ‌ آسمانی» 2،  «نصرت‌ اعجازآمیز اسلام‌ بر کفر» 3، و  «تحفه خدا از عالم‌ بالا» 4 به‌ مردم‌ ایران‌ خوانده‌ و برای‌ اثبات‌ این‌ امر، بر چند واقعیت‌ ملموس‌ و عینی‌ زیر انگشت‌ می‌گذارند:

اتفاق‌ و یکپارچگی‌ عجیب‌ مردم‌ ایران‌ در سراسر کشور، و بروز حس‌ تعاون‌ در آنها، جهت‌ مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ و تمنای‌ حکومت‌ اسلامی، و خدمت‌ بی‌شائبه‌ به‌ هموطنان‌ در سالهای‌ 56 به‌ بعد.

به‌ گفته‌ ایشان: پیش‌ از آن‌ تاریخ، هر گروه‌ و دسته‌ای، ساز خود را می‌زد و راه‌ خود را می‌رفت. دلها از هم‌ دور و طبقات‌ مختلف‌ نسبت‌ به‌ هم‌ بیگانه‌ بلکه‌ بدبین‌ بودند. اما در سالهای‌ 56 و 57 ناگهان‌ دلها و زبانها یکی‌ شد و طبقات‌ مختلف‌ کشور ـ دانشگاهی‌ و روحانی، باسواد و بی‌سواد، شهری‌ و روستایی، صنعتگر و کشاورز و طبیب‌ و مهندس، نظامی‌ و غیرنظامی، زن‌ و مرد، پیر و جوان‌ و حتی‌ کودکان‌ خردسال‌ـ دفعتا‌ روی‌ یک‌ شعار واحد:  «مرگ‌ بر شاه»  و  «نابود باد رژیم‌ پهلوی»  وحدت‌ یـافـتند و یکدل‌ و یکزبان، خواستار سقوط‌ رژیم‌ شاهنشاهی‌ و استقرار حکومت‌ اسلامی‌ شدند. نیز حس‌ همدلی‌ و تعاون‌ عجیبی‌ بین‌ مردم‌ ایجاد شد که‌ حتی‌ جوانانی‌ که‌ سالها در اروپا و امریکا تحصیل‌ کرده‌ بودند، شوری‌ شگفت‌ یافتند که‌ به‌ ایران‌ بازگشته‌ و در شهرها و روستاها به‌ ملت‌ خویش‌ خدمت‌ کنند.5

2 ـ تحول‌ روحی‌ عجیب‌ در مردم‌ ایران‌ از حالت‌  «ترس‌ و هراس»، به‌  «شجاعت»  بلکه‌  «تهور»  در برابر رژیم‌ پهلوی‌ و ساواک‌ جهنمی‌ او و نیز حامیان‌ قدرتمند خارجی‌اش‌ (امریکا، انگلیس، روسیه‌ و... حتی‌ امثال‌ صدام). انصراف‌ دلها از مسائل‌ مادی‌ و گرفتاری‌های‌ شخصی6 و توجه‌ آنها به‌ دین‌ خدا، و اتحاد طبقات‌ ملت‌ در تمنای‌ نابودی‌ رژیم‌ فاسد طاغوتی‌ و استقرار نظام‌ الهی7 و همچنین: پنبه‌ شدن‌ رشته‌ها و نقشه‌هایی‌ که‌ استبداد پهلوی‌ و اربابان‌ وی‌ در طول‌ 50 سال‌ برای‌ فاسد و منحرف‌ ساختن‌ جوان‌های‌ پسر و دختر کشیده‌ بودند8 و بالاخره‌ بروز روحیه‌ شهادت‌‌طلبی‌ در مردم‌ (خـاصـه‌ جـوانـهـا)، از جـمـلـه‌ امـور خـارق‌‌الـعـاده‌ و معجزه‌‌آسایی‌ بود که‌ در انقلاب‌ رخ‌ نمود و قابل‌ توجیه‌ به‌ اسباب‌ مادی‌ و ظاهری‌ نیست.

3 ـ ایجاد رعب‌ و هراس‌ در دل‌ شاه‌ و حامیان‌ قدرتمند وی‌ در شرق‌ و غرب‌ جهان، و در نتیجه: انصراف‌ آنها از مقابله‌ جد‌ی‌ با نهضت‌ اسلامی‌ و خودداری‌ از اقدامات‌ تند و خشن‌ نسبت‌ به‌ انقلابیون. به‌ گفته‌ ایشان: در صدر اسلام‌ هم، از جمله‌ اموری‌ که‌ به‌ شکست‌ کفر و پیروزی‌ مسلمانان‌ کمک‌ داد رعبی‌ بود که‌ خداوند در دل‌ کفار افکند و موازنه‌ قدرت‌ را به‌ سود مسلمانان‌ تغییر داد:  «سنلقی‌ فی‌ قلوب‌ الذین‌ کفروا الر‌عب». این‌ رعب، در جریان‌ انقلاب‌ نیز تکرار شد و دشمنان‌ رنگارنگ‌ قیام‌ در داخل‌ و خارج‌ را دستپاچه‌ نمود و از واکنش‌ تند و بهنگام‌ مانع‌ گشت، و الا سطح‌ ضایعات، بسیار بالاتر از آنچه‌ بود می‌شد.9

پیروزی‌ ملت‌ با دست‌ کاملا‌ خالی‌ و در جنگی‌ شدیدا‌ نابرابر با رژیم‌ پهلوی‌ (که‌ از حمایت‌ قدرتهای‌ جهانخوار: امریکا، انگلستان، روسیه‌ و... حتی‌ رو‌سای‌ کـشـورهای‌ اسلامی‌ نظیر صدام‌ برخوردار بود)10از عجایبی‌ بود که‌ در انقلاب‌ رخ‌ نشان‌ داد و از سطح‌ محاسبات‌ معمول‌ مادی‌ و سیاسی‌ فراتر بود.11  

امام‌ راحل، نکات‌ سه‌ گانه‌ فوق‌  (= اتحاد عموم‌ مردم‌ بر ضد رژیم، تبدیل‌ روحیه‌ آنان‌ از ترس‌ به‌ شجاعت، و رعب‌ و دستپاچگی‌ در دشمنان‌ ملت) را نشانگر دخالت‌ دست‌ غیبی‌ الهی‌ در انقلاب‌ شمرده‌ و به‌ صورت‌ ترجیع‌ بندی‌ مکرر در سخنرانی‌های‌ خویش‌ بر آن‌ تاکید می‌کند.12 از نظر تیزبین‌ ایشان، قرائن‌ و شواهد دال‌ بر وجود امدادهای‌ غیبی‌ در جریان‌ انقلاب، منحصر به‌ موارد فوق‌ نبوده‌ و پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ نیز ادامه‌ یافته‌ است، که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ خنثی‌ شدن‌ مکر و توطئه‌ دشمنان‌ در ماجرای‌ طبس13 و کودتای‌ نوژه14 و فتح‌ خرمشهر اشاره‌ کرد.

در تبیین‌ رویدادهای‌ شگفت‌ انقلاب، امام‌ راحل‌ اولا‌ خود و هیچ‌ کس‌ دیگر از سران‌ جنبش‌ را موجد این‌ تحول‌ و پیروزی‌ شگرف‌ ندانسته‌ و آن‌ را تنها کار خدا می‌شمارد. 15 ثانیا‌ از آنچه‌ گفته‌ شد یک‌ گام‌ بلند، فراتر رفته‌ و دست‌ غیبی‌ را کاملا‌ مشخص‌ می‌کند: این‌ تحول‌ و پیروزی، کار خدا بود که‌ به‌ وسیله‌ امام‌ عصرعج  انجام‌ گرفت:  «این‌ من‌ نبودم‌ که‌ پیروزی‌ را به‌ دست‌ آوردید به‌ واسطه‌ من، این‌ خدای‌ تبارک‌ و تعالی، در سایه‌ امام‌ زمان‌ سلام‌‌الله علیه... ما را پیروز کرد... چه‌ شد که‌ پس‌ از مدت‌ کمی‌ این‌ تحول‌ پیدا شد؟ سابق، همه‌ چیز ما را می‌بردند و ما نفس‌ نمی‌کشیدیم. سابق، جوانهای‌ ما را در زندان‌ها زجر می‌دادند و اعدام‌ می‌کردند و ما قدرت‌ حرکت‌ نداشتیم. سابق، چپاولگران‌ همه‌ چیز ما را چپاول‌ می‌کردند و ما نفس‌ نمی‌کشیدیم. چه‌ شد که‌ این‌ ملت‌ همچو متحول‌ شد؟ جز عنایت‌ خدا چه‌ بود؟... این‌ دست‌ غیبی‌ بود که‌ این‌ تحول‌ را پیش‌ آورد».16 یک‌ دست‌ غیبی‌ در کار است، خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ به‌ وسیله‌ امام‌ زمان‌ سلام‌ الله علیه.17

همچنین‌ پس‌ از رفتن‌ از تهران‌ به‌ قم‌ در اسفند 1357، در سخنانی‌ که‌ بر سر مزار شهدا در قبرستان‌ بقیع‌ قم‌ (واقع‌ در سر راه‌ جمکران) ایراد کردند، ضمن‌ اشاره‌ به‌ مبارزات‌ مستمر تاریخ‌ تشیع، فرمودند: قانون‌ اساسی‌ جدید باید بر مبنای‌ مذهب‌ تشیع‌ اثنی‌ عشری‌ تدوین‌ گردد (و این‌ نکته‌ را دو بار مورد تاکید قرار دادند). سپس‌ با حالتی‌ برافروخته‌ و ملتهب‌ افزودند که:  «قدرت‌ ایمان، قوه‌ اسلام، قدرت‌ معنوی‌ ملت، این‌ پیروزی‌ را به‌ ما ارزانی‌ داشت. ما منت‌ از خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ می‌کشیم، ما منت‌ از ولی‌ عصر می‌کشیم‌ که‌ پشتیبانی‌ از ما فرمودند. نباید ابهامی‌ در قضایا باشد. اگر چنانچه‌ ابهامی‌ در قضایا باشد یا بخواهند منحرف‌ کنند این‌ نهضت‌ اسلامی‌ ما را، منتهی‌ به‌ شکست‌ خواهد شد، خیانت‌ به‌ ملت‌ است، خیانت‌ به‌ اسلام‌ است».18

عطف‌ به‌ همین‌ نگاه‌ و نگرش‌ بود که، رهبر فقید انقلاب، ماهها پیش‌ از بهمن‌ 57 اطمینانی‌ عجیب‌ به‌ پیروزی‌ جنبش‌ و سرنگونی‌ رژیم‌ داشت‌ و به‌ این‌ و آن‌ می‌گفت: شاه‌ رفتنی‌ است، به‌ فکر روزها و اقتضائات‌ پس‌ از پیروزی‌ باشید!19 و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ هنوز هیبت‌ و هیمنه‌ رژیم‌ شکسته‌ نشده‌ بود و کسانی‌ چون‌ مهندس‌ بازرگان، به‌ مبارزه‌ گام‌ بگام‌ با حکومت‌ پهلوی‌ و تسخیر کرسی‌های‌ مجلس‌ شورا می‌اندیشیدند.

 

 

 

پانوشت‌ها:

1. به‌ تعبیر امام‌ در 30/3/58 (مندرج‌ در: کتاب‌ صحیفه‌ نور):در این‌ انقلاب‌ و تحول، آنچه‌ رخ‌ داد فوق‌ فکر و توان‌ ما بود

 2. اظهارات‌ ایشان‌ در 22/11/59

3.‌ اظهارات‌ امام‌ در 22/11/58

4.‌ اظهارات‌ امام‌ در 5/12/57

5. ر.ک، صحیفه‌ نور، 5/239 (اظهارات‌ امام‌ در 30/4/58) و نیز همان: 5/370. برای‌ داستان‌های‌ جالب‌ در این‌ زمینه‌ از زبان‌ امام‌ ر.ک، همان: 5/42 (اظهارات‌ مورخ‌ 13/4/58)؛ 5/42 (13/4/58)؛ 3/573  (29/1/58)؛ 2/55 ـ 56  )28/7/57)؛ 3/352ـ351 (7/12/57) و 378ـ376 (14/12/57)

6.‌ صحیفه‌ نور، 5/43. اظهارات‌ امام‌ در 13/4/58

7.‌ صحیفه‌ نور، 4/476ـ475 (اظهارات‌ امام‌ در 30/3/58)

 8.‌ صحیفه نور، 6/565 ـ 566 (12/10/58)

9.‌ همان: 3/288 (اظهارات‌ امام‌ در 26/11/57)

10.‌ اظهارات‌ امام‌ در 5/1/58 و...

11. ر.ک، همان: 6/23 (اظهارات‌ امام‌ در 11/7/58)؛ 6/32 (12/7/58)؛ 6/449 (29/9/58)

12.‌ ر.ک، اظهارات‌ امام‌ مندرج‌ در صحیفه‌ نور، مجلدات‌ 7ـ3، مورخ‌ 29/1/58، 30/2/58، 30/3/58، 13/4/58، 20/4/58، 30/4/58، 13/6/58، 11 و 12/7/58، 29/9/58، 12/10/58، 20/10/58 و 14/3/59 (در جمع‌ اعضای‌ شرکت‌‌کننده‌ در کنفرانس‌ بین‌‌المللی‌ بررسی‌ مداخلات‌ امریکا در ایران‌ و نیز در جمع‌ دانشجویان‌ و استادان‌ دانشکده‌ الهیات‌ و معارف‌ اسلامی)

13.‌ ر.ک، اظهارات‌ امام‌ در 14/3/59، در جمع‌ اعضای‌ شرکت‌کننده‌ در کنفرانس‌ بین‌‌المللی‌ بررسی‌ مداخلات‌ امریکا در ایران‌ (صحیفه‌ نور، 7/281)

 14.‌ ر.ک، اظهارات‌ امام‌ در 20/4/59 در جمع‌ روحانیون‌ و ائمه‌ جماعت‌ تهران‌ و شهرستان‌ها (صحیفه‌ نور، 7/375)

15.‌ صحیفه‌ نور، 3/573  (اظهارات‌ امام‌ در 29 /1/58 ) و نیز ر.ک، همان: 4/23 (30/1/58)، 4/224 (30/2/58 )

 16.‌ صحیفه‌ نور، 4/23

17.‌ اظهارات‌ امام‌ در 30/1/58. نیز ر.ک، اظهارات‌ ایشان‌ در 29/1/58 که:  «»  (صحیفه‌ نور، 3/573) 18. همان: 3/ـ417 ـ418

19.‌ ر.ک، خاطرات‌ و مبارزات‌ حجه‌‌الاسلام‌ فلسفی، مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی، تهران‌ 76، صص‌ 431ـ430، و نیز اظهارات‌ مهندس‌ بازرگان‌ مورخ‌ 22 بهمن‌ 60 در جمع‌ اعضای‌ نهضت‌ آزادی‌ مندرج‌ در: شورای‌ انقلاب‌ و دولت‌ موقت‌ از زبان‌ مهندس‌ بازرگان، بهمن‌ 1360، از انتشارات‌ نهضت‌ آزادی‌ ایران، صص، 27ـ 28.

 

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

او می آید

خجسته‌ ماه‌ شعبان، با مناسبتهای‌ گوناگون، پیاپی‌ و شادی‌ بخشش‌ (ولادت‌ سرور آزادگان‌ حضرت‌ حسین‌ بن‌ علی، پرچمدار رشید کربلا حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس، و امام‌ سجاد علیهم‌ السلام‌ و نیز میلاد پرچمدار حاکمیت‌ توحید حضرت‌ حجت‌ بن‌ الحسن‌ العسکری‌ عجل‌ الله فرجه‌ الشریف) فصل‌ سرور شیعیان‌ و شیفتگان‌ خاندان‌ پیامبر (ص) است. و در این‌ میان، نیمهِ‌ شعبان، به‌ تعبیر زنده‌یاد استاد محیط‌ طباطبایی: «عیدِ‌ امیدِ» رادمردان‌ و ظلم‌ ستیزانی‌ است‌ که‌ بی‌صبرانه، پایان‌ شب‌ یلدای‌ ستم، و دمیدن‌ صبح‌ آزادی‌ و عدالت‌ جاوید را انتظار می‌برند.‌

 کارشناسان‌ استعمار، در بررسی‌ تاریخ‌ سراسر جوش‌ و جهش‌ شیعه، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ «بقا» بلکه‌ «پویایی‌ و پیشرفت» تشیع، ریشه‌ در دو چیز دارد: عاشورای‌ حسینی‌ (ع) و انتظار فرج. عاشورا، همچون‌ موتوری‌ پرقدرت، در طول‌ تاریخ‌ دائماً‌ خون‌ جهاد و حماسه‌ به‌ کالبد شیعه‌ تزریق‌ می‌کند، و امید به‌ فرج‌ نیز، این‌ گروه‌ را در زیر ضربات‌ مهلک‌ و مداوم‌ دشمنان‌ تیزچنگ‌ و رنگارنگ‌ خویش، پیوسته‌ به‌ پیروزی‌ در آینده‌ دلگرم‌ ساخته‌ از یأس‌ و پذیرش‌ شکست‌ باز می‌دارد. و ماه‌ شعبان، ماهی‌ است‌ که‌ سلسله‌ جنبان‌ قیام‌ عاشورا و منجی‌ موعود هر دو، در این‌ ماه‌ دیده‌ به‌ گیتی‌ گشوده‌اند. ‌

 اغراق‌ نیست‌ اگر بگوییم‌ تاریخ‌ جنبشها و مبارزات‌ شیعه‌ را، در درازنای‌ تاریخ، بیش‌ از هر چیز، این‌ دو مناسبت‌ رقم‌ زده‌ است: «شور عاشورا» و «انتظار فرج». فراموش‌ نکنیم‌ که، جنبش‌ تنباکو با حکمی‌ که‌ مرجع‌ تشیع، در آن، تمکین‌ در برابر کمپانی‌ سلطه‌جوی‌ فرنگی‌ را در حکم‌ «محاربهِ‌ با امام‌ عصرعج» شمرد، به‌ پیروزی‌ رسید و انقلاب‌ کبیر اسلامی‌ نیز با منطق‌ عاشورایی‌ «پیروزی‌ خون‌ بر شمشیر» و با راهپیمایی‌های‌ میلیونی‌ تاسوعا و عاشورا، شاه‌ را فراری‌ ساخت... و بیراه‌ نیست‌ اگر می‌بینیم‌ که‌ شیعیان، به‌ رهنمود پیشوایان‌ معصوم‌ خویش‌(ع)، بیشترین‌ سهش‌ و احساس‌ دینی‌ خویش‌ را در «دهم‌ محرم» و «پانزده‌ شعبان» نشان‌ می‌دهند؛ با سیاه‌ پوشیها و سوکواریهای‌ باشکوه‌ عاشورا، و چراغانیها و شادیهای‌ چشمگیر نیمهِ‌ شعبان. ‌

 عین‌السلطنهِ‌ سالور، در خاطرات‌ خویش، بخش‌ مربوط‌ به‌ نیمهِ‌ شعبان‌ سال‌ 1324ش‌ می‌نویسد: «روزی‌ است‌ مبارک‌ و میمون. دیشب‌ شهر [تهران] و شمران‌ چراغان‌ مفصلی‌ بود. ایران‌ در این‌ عید خیلی‌ نمایش‌ [می‌دهد] و تجلیل‌ می‌کند. در تمام‌ کشور جشن‌ است‌ و چراغان. تیمچه‌ها، کاروانسراها، همهِ‌ بازار، خیابان، چراغان‌ بی‌نظیری‌ شده‌ بود. یعنی‌ در تمام‌ کشور مرسوم‌ است، بیشتر به‌ رغم‌ بابیها. مخصوصاً‌ دیشب‌ در خانهِ‌ سادات‌ اخوی‌ و بعضی‌ تیمچه‌ها، خیابانها، شیرینی، شربت‌ داده‌ و از مردم‌ دعوت‌ شده‌ بود. بسیار بسیار باشکوه‌ جشن‌ گرفته‌ بودند».1‌

 در کلام‌ عین‌السلطنه، اشارتی‌ به‌ برگزاری‌ جشن‌ نیمهِ‌ شعبان‌ در خانهِ‌ سادات‌ اخوی‌ رفت. نمی‌توان‌ از مراسم‌ نیمهِ‌ شعبان‌ سخن‌ گفت‌ و به‌ جشنهای‌ باشکوه‌ این‌ روز در تهران‌ عصر قاجار و پهلوی‌ در باغ‌ سادات‌ مزبور اشاره‌ نکرد. ‌

 سادات‌ تقوی‌ (اخوی) از سادات‌ مهم‌ و معتبر تهران‌اند که‌ از دیرباز (از ابتدای‌ دوران‌ قاجار) در پایتخت‌ سکونت‌ داشته‌اند و در علت‌ شهرت‌ آنان‌ به‌ «اخوی» گفته‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ آغا محمدخان‌ قاجار، به‌ بزرگان‌ این‌ طایفه، اخوی‌ (برادر) می‌گفته، به‌ این‌ نام‌ مشهور شده‌اند. افراد این‌ طایفه، بین‌ مردم‌ از ارج‌ و قربی‌ خاص‌ برخوردار بودند و چهره‌های‌ نام‌آشنایی‌ چون‌ حاج‌ سید ابراهیم‌ اخوی‌ (از نمایندگان‌ اصناف‌ در مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه) و حاج‌ سید نصرالله تقوی‌ (از وکلا و مقامات‌ مهم‌ قضایی‌ ایران‌ در عصر قاجار و پهلوی) از همین‌ خاندان‌ برخاسته‌اند. ‌

 حاج‌ میر سید علی‌ سادات‌ اخوی، بزرگ‌ این‌ خاندان‌ در زمــان‌ ناصرالدین‌شاه، تکیه‌ای‌ را در خانهِ‌ خود (واقع‌ در تهران، خیابان‌ ایران، کوچهِ‌ سقاباشی) بنیاد نهاد که‌ در طول‌ سال‌ به‌ مناسبتهای‌ مذهبی، مراسمی‌ برگزار می‌کرد و از جمله، از 1299ق‌ به‌ بعد، هر ساله‌ در شب‌ و روز 14 و 15 شعبان، تحت‌ عنوان‌ «انجمن‌ حجتیهِ‌ سادات‌ اخوی»2 جشن‌ بسیار باشکوهی‌ را به‌ مناسبت‌ زاد روز خجستهِ‌ حضرت‌ ولی‌ عصر (عج) برپا می‌کرد و طبقات‌ مختلف‌ مردم، از شخصیتهای‌ دینی‌ و سیاسی‌ و اجتماعی‌ (حتی‌ شاه) گرفته‌ تا تودهِ‌ مردم، با شور و شوق‌ در آن‌ شرکت‌ می‌جستند. ‌

 مرحوم‌ سدیدالسلطنهِ‌ کبابی، از دولتمردان‌ فاضل‌ و دانشور عصر قاجار، که‌ خود کراراً‌ مراسم‌ باشکوه‌ جشن‌ مولود حضرت‌ ولی‌ عصر (عج) در منزل‌ میرسید علی‌ را درک‌ کرده، می‌نویسد: روز سه‌ شنبه‌ 15 شعبان‌ 1314ق‌ «بعد از ناهار... منزل‌ سادات‌ اخوی‌ رفتیم. سادات‌ اخوی‌ چند برادر هستند، اکبر آنها سید علی‌ است... هر سال‌ به‌ مناسبت‌ مولود حضرت‌ قائم‌ (عج) شب‌ و روز چهاردهم‌ و پانزدهم‌ در خانهِ‌ خود صلای‌ عام‌ داده، هر کس‌ از وضیع‌ و شریف‌ آنجا می‌رود. بعضی‌ به‌ غلیان‌ و چای، بعضی‌ به‌ اضافهِ‌ شیرینی‌ اکتفا می‌کنند. جماعتی‌ به‌ اصرار، دو شاهی‌ نقره‌ عیدانه‌ می‌گیرند. شب‌ هرکس‌ حاضر باشد شام‌ می‌دهند. تمام‌ علما و رجال‌ و تجار تیمّناً‌ آنجا می‌روند. هر کس‌ از اعاظم‌ به‌ فراخور حال‌ خود هدیه[ای] جهت‌ سادات‌ می‌فرستد. سنهِ‌ ماضیه‌ در چنین‌ موقعی‌ شاه‌ شهید [ناصرالدین‌ شاه] آنجا رفته» بود.3 همو، 34 سال‌ پس‌ از آن‌ تاریخ‌ نیز در بخش‌ خاطرات‌ مربوط‌ به‌ 14 شعبان‌ 1348ق‌ (25 دی‌ 1308ش) می‌نویسد: «امروز از طرف‌ بازار چون‌ گذشته، بیشتر دکانها را برای‌ حضرت‌ صاحب‌ الزمان‌ محمد بن‌ حسن‌ امام‌ دوازدهمین‌ [عج] زینت‌ کرده‌ بودند و این‌ عید مخصوصاً‌ برای‌ رقابت‌ با بهائیها گرفته‌ می‌شود. سادات‌ اخوی‌ یک‌ خانواده‌ هستند از اعیان‌ تهران، هر سال‌ جشن‌ عید صاحب‌ الزمان‌ [عج] را مفصلاً‌ می‌گیرند. امسال‌ جشن‌ چهل‌ و نهمین‌ دفعهِ‌ آنهاست».4‌

علی‌ اکبر کوثری، از مقامات‌ فرهنگی‌ عصر پهلوی، به‌ یاد دارد که‌ نخستین‌ بار، رضاخان‌ را در زمان‌ سردار سپهی‌ وی، در جشن‌ مزبور دیده‌ و هنگام‌ رفتن، صاحب‌ مجلس‌ (سید رضا اخوی) به‌ رضاخان‌ و او، چند سکهِ‌ نازک‌ نقره‌ای‌ که‌ به‌ سکهِ‌ شاهی‌ مشهور بود و روی‌ آن‌ عبارت‌ «یا صاحب‌ الزمان» حک‌ شده‌ بود هدیه‌ داده‌ است.5

جالب‌ است‌ همین‌ رضاخان، که‌ از سر عوام‌ فریبی‌ در آغاز کار به‌ انجام‌ شعائر مذهبی‌ «تظاهر» می‌کرد، زمانی‌ که‌ پایه‌های‌ قدرتش‌ را مستحکم‌ دید و به‌ دستور «لندن» با اسلام‌ و روحانیت‌ و شعائر شیعی‌ درافتاد، برگزاری‌ جشن‌ عمومی‌ نیمهِ‌ شعبان‌ را ممنوع‌ ساخت! عین‌السلطنهِ‌ سالور، در خاطرات‌ خود، بخش‌ مربوط‌ به‌ نیمهِ‌ شعبان‌ 1363ق‌ (14 مرداد 1323ش) می‌نویسد: «رضاشاه‌ مانع‌ از این‌ جشن‌ عمومی‌ بود. پارسال‌ و امسال‌ در تمام‌ شهرها خصوصاً‌ تهران‌ در همه‌ جا حتی‌ خانه‌ها دو شب‌ چراغانی‌ و جشن‌ برپا بود...».6 ‌

 حاج‌ میر سید علی، گذشته‌ از برپایی‌ مجلس‌ و پذیرایی‌ از مردم، شاعران‌ توانمند را نیز از دور و نزدیک، دعوت‌ می‌کرد که‌ چکامه‌هایی‌ بلند و پرشور در مدح‌ حضرت‌ ولی‌ عصر (عج) بسرایند و سپس‌ شعر آنان‌ توسط‌ خودشان‌ یا دیگران‌ در خلال‌ جشن‌ قرائت‌ شود و احیاناً‌ نسخهِ‌ آن‌ بین‌ حضار تکثیر گردد. به‌ عنوان‌ نمونه‌ای‌ از این‌ قصاید، می‌توان‌ به‌ چکامه‌های‌ غرّ‌ا و هنرمندانهِ‌ آیت‌ الله حاج‌ میرزا ابوالفضل‌ نوری‌ تهرانی‌ (فقیه‌ و ادیب‌ نام‌آشنای‌ عصر قاجار، شاگرد برجستهِ‌ میرزای‌ شیرازی، و نیای‌ همسر امام‌ خمینی‌ره) اشاره‌ کرد که‌ به‌ مناسبت‌ زادروز امام‌ ثانی‌عشر (عج) در جشن‌ سادات‌ اخوی‌ سروده‌ شده‌اند. همچون‌ قصیدهِ‌ 16 بیتی‌ او که‌ بداهتاً‌ در شهر مقدس‌ سامرا سروده‌ و برای‌ قرائت‌ در انجمن‌ حجتیه، همراه‌ نامه‌ای‌ خطاب‌ به‌ حاج‌ سید علی‌ به‌ تهران‌ فرستاده‌ است: بُشری‌ لمیلاد غائب‌ حاضرٍ...‌

 

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 1. روزنامهِ‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 10/8072 .‌

 2. با انجمن‌ حجتیهِ‌ مهدویه، که‌ در نیمهِ‌ دوم‌ عصر پهلوی‌ برای‌ مبارزه‌ با بهائیت‌ تاسیس‌ شده‌ بود، اشتباه‌ نشود.‌

3. سفرنامهِ‌ سدیدالسلطنه...، تصحیح‌ و تحشیهِ‌ احمد اقتداری، بهمنش، تهران‌ 1362، ص‌ 156. برای‌ گزارشی‌ مشابه‌ از جشن‌ یادشده‌ در همان‌ سال‌ ر.ک، روزنامهِ‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 2/1116.‌

4. سفرنامهِ‌ سدیدالسلطنه، ص‌ 408.‌

5. تاریخ‌ معاصر ایران، سال‌ 4، شمارهِ‌ 13ــ14، صص‌ 351ــ352.‌

 6. روزنامهِ‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 10/8001 ‌.

 

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

چرا کتاب‌ «کشف‌ الغطاء» را جمع‌ کردند؟!

بهائیت‌ (به‌ رهبری‌ حسینعلی‌ بهاء و جانشینش عباس‌ افندی) روابط‌ با روسیه‌ را تا سالهای‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ ادامه‌ داد ولی‌ پس‌ از آن، به‌ علت‌ فروپاشی‌ امپراتوری‌ تزاری‌ (که‌ بر اثر حملات آلمان‌ از خارج، و شورش ملت‌ روسیه‌ بر ضد استبداد تزار از داخل، صورت‌ گرفت) پیشوای‌ وقت‌ این‌ فرقه (عباس‌ افندی) قبلهِ‌‌اش‌ را از پایتخت‌ تزار به‌ لندن‌ تغییر داد و آثار این‌ چرخش‌ سیاسی‌ نیز به‌ زودی‌ خود را نشان‌ داد.

اعطای‌ لقب‌ و نشان‌ از سوی لندن‌ به‌ عباس‌ افندی، و ثناگویی‌ رسمی‌ وی‌ از جرج پنجم، جلوهِ‌ بارز این‌ چرخش‌ بود (ایام: در این‌ باره‌ به‌ تفصیل‌ در مقالهِ‌ «بهائیت‌ و انگلیس» سخن‌ رفته‌ است) و جلوهِ‌ دیگر آن، اقدام‌ افندی‌ به‌ گردآوری‌ و محو جمیع نسخه‌های‌ «کشف‌ الغطاء عن‌ حیل‌ الاعداء» (چاپ‌ ترکستان‌ روسیه) بود که‌ به‌ دستور خود افندی‌ و به‌ قلم‌ میرزا ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ (و چند تن‌ دیگر از مبلغان‌ شهیر بهائی) در ردّ‌ کتاب‌ نقطه‌ الکاف1 و مصحح‌ و مقدمه‌ نویس‌ آن: ادوارد براون‌ انگلیسی، نوشته‌ شده‌ و در آن، تعریضاتی‌ به‌ سیاست‌ انگلیس صورت‌ گرفته‌ بود. ولی‌ چون‌ چاپ‌ کتاب‌ مزبور زماناً‌ «مصادف‌ بود با پیروزی‌ قشون‌ انگلستان‌ در حیفا، و قبول‌ اطاعت‌ و خدمتگزاری‌ جمیع‌ بهائیان‌ نسبت‌ به‌ حکام‌ انگلیسی در منطقهِ‌ زیر نفوذ انگلستان، عباس‌ افندی‌ صلاح‌ ندید که‌ کتاب‌ کشف‌ الغطاء با دارا بودن‌ چنان‌ مایه‌های‌ ضد انگلیسی، و در حالی‌ که‌ زد و بندهایی‌ صورت‌ پذیرفته‌ بود، انتشار یابد. از این‌ روی‌ دستور داد پس‌ از جمع‌ آوری‌ دقیق، جمیع‌ نسخه‌های‌ کشف‌ الغطاء را بسوزانند که... [تنها] تعداد انگشت‌ شماری‌ از آن‌ در کتابخانه‌های‌ انگلستان‌ و فرانسه، و چند نسخه‌ای‌ در ایران، آن‌ هم‌ در کتابخانه‌های‌ خصوصی‌ و محرمانهِ‌ بهائیان، از این‌ فرمان‌ جان‌ سالم‌ بدر بردند» .2 ‌

به‌ نوشتهِ‌ استاد محیط‌ طباطبایی: کشف‌ الغطاء به‌ دستور و نظارت‌ عبدالبهاء و به‌ دستیاری‌ میرزا ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ و ادیب‌ طالقانی‌ و نعیم‌ سدهی‌ و سمندر قزوینی‌ و مهدی‌ گلپایگانی‌ (از فعالان‌ و مبلغان‌ بهائیت) در ردّ‌ مقدمهِ‌ فارسی‌ و انگلیسی‌ و تاریخ‌ قدیم‌ تازه چاپ‌ به‌ نام‌ نقطه‌ الکاف، از سال‌ 1330 تا 1334 ق‌ تنظیم‌ و تدوین‌ و در عشق‌آباد روسیه‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ و آمادهِ‌ انتشار شد. اما «سقوط‌ فلسطین‌ به‌ دست‌ انگلیسیها و پیدایش‌ مصالح‌ تازه‌ای‌ که‌ براثر انقلاب‌ روسیه‌ قوّت‌ جانب‌ گرفته‌ بود سبب‌ شد که‌ هزاران‌ نسخهِ‌ آمادهِ‌ انتشار از آن‌ به‌ آتش‌ نابود گردد» .3 ‌تلقی‌ و تحلیل‌ شاهدان‌ عینی‌ مطلع‌ (همچون‌ عبدالحسین‌ آیتی‌ و فضل‌ الله‌ صبحی، مبلغان‌ مستبصر بهائی) نیز از علت‌ جمع‌ آوری‌ نسخ‌ کشف‌ الغطاء، همین است.4

 ‌

 

 

 

‌پی‌نوشت‌ها:

1. نقطه‌ الکاف‌ از مآخذ تاریخی‌ کهن‌ بابیه‌ است‌ که‌ مشخصات‌ کامل‌ کتابشناسی‌ آن‌ از قرار زیر است: نقطه‌ الکاف‌ در تاریخ‌ ظهور باب‌ و وقایع‌ هشت‌ سال‌ اول‌ از تاریخ‌ بابیه، حاجی‌ میرزا جانی‌ کاشانی، به‌ سعی‌ و اهتمام‌ ادوارد براون، لیدن‌ 1328ق‌ / 1910م. مرحوم‌ استاد محیط‌ طباطبایی‌ البته‌ در انتساب‌ نسخهِ‌ یادشده‌ به‌ شخص‌ میرزا جانی‌ کاشانی، تأملات‌ محققانه‌ای‌ داشت‌ و آن‌ را مربوط‌ به‌ فرد دیگری‌ از قدمای‌ بابیه‌ می‌دانست. ر.ک، مقالات‌ ایشان‌ در ماهنامهِ‌ گوهر، نشریهِ‌ بنیاد نیکوکاری‌ نوریانی، تابستان‌ و پاییز 1355ش

 2. بهائیان، محمد باقر نجفی، چاپ‌ اول، ص‌ 390

 3. ر.ک، «از تحقیق‌ و تتبع‌ تا تصدیق‌ و تبلیغ‌ فرق‌ بسیار است» ، محیط‌ طباطبایی، گوهر، سال‌ 4، ش‌ 2، اردیبهشت‌ 1355، ص‌ 113 به‌ بعد

 4. ر.ک، کشف‌ الحیل، آیتی، چ‌ 4: 2/160؛ خاطرات‌ صبحی‌ دربارهِ‌ بابیگری‌ و بهائیگری، صص‌ 127ـ134؛ اسناد و مدارک‌ درباره‌ بهائیگری، صص‌ 92ـ96.‌

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

اردشیرجی‌، میراث‌دار مانکجی در ایران‌

اردشیرجی ریپورتر، مامور زبده سرویس‌های اطلاعاتی انگلستان و سومین فرستاده انجمن پارسیان هند به ایران بود. وی برای تداوم مـامـوریـت و تـکـمـیـل اقـدامـات مانکجی، که موفق به سازماندهی فعالیت‌های جاسوسی سرویس اطلاعاتی بریتانیا در ایران شده بود، در 1311 ق. قبل از قتل ناصرالدین شاه وارد ایران شد. میراث بجامانده از مانکجی در زمینه‌های اطلاعاتی، محافل روشنفکری، مجامع مـخـفی (نظیر فراماسونری، ترویج باستانگرایی (جدایی ایران از اسلام) و تقویت فرقه‌های ضاله، بستر مناسبی برای فعالیت‌های اردشیر جی در ایران فراهم کرد و این در شرایطی بود که قتل ناصرالدین شاه حاکمیت قاجار را با چالش عدم اقتدار مواجه ساخته بود.ضعف ارکان حکومت باعث شد بذرهایی که توسط مانکجی کاشته یا پرورش یافته بود با مدیریت اردشیر جی بارور شود. تشکیل لژبیداری ایران، یکی از این موارد است.

اردشیر جی که مانند سلف خود ـ مانکجی ـ عضو دل بسته تشکیلات فراماسونری بود، توانست با هـمـکـاری محفل سیاسی ـ فرهنگی مانکجی، لـژبـیـداری را تـاسـیـس کـنـد. نـقـش مخرب و تعیین‌کننده این لژ در انحراف نهضت مشروطیت، حکایت از کارایی این سلاح در مصادره مشروطیت به نفع کانون‌های استعماری دارد.

نـقـش اردشـیـرجـی در تـحـریـک عـده‌ای از مشروطه‌‌خواهان، جهت تحصن در سفارت انگلیس، حرکتی ماسونی ـ اطلاعاتی بود که تاثیر شگرفی در انحراف مشروطیت از آرمان‌های دینی و ملی اولیه نهضت (عدالت و مردم سالاری دینی) داشت.

ارتباط با بهائیان و تشویق زرتشتیان به گروش به مسلک ساختگی و استعماری بهائیت، یکی دیگر از اقدامات اردشیرجی بود که در تداوم فعالیت‌های مانکجی صورت گرفت. عکس‌العمل جامعه زرتشتی به این اقدام ضد دینی و تفرقه‌افکنانه اردشیرجی، در بـرخـی منابع نظیر تاریخ زرتشتیان اثر رشید شهمردان به شکلی مبهم و کلی بازتاب یافته است.

اعـلامـیـه‌هـای انـجـمـن زرتـشـتیان یزد بر ضد اردشیرجی و اختلاف آنها با وی، حکایت از اعتراض آنها به این تحرک استعماری دارد. اردشیرجی همچنین ادامه دهنده شگرد استعماری مانکجی در زمینه ترویج باستان‌گرایی بود. خطرناکترین اقدام او، شناسایی و ارتباط با رضاخان بود که توسط عین‌الملک هویدا ـ به نمایندگی بهائیان ـ صورت گرفت.

اردشیرجی در وصیت‌نامه خود به صراحت یادآور می شود که شبهای متمادی با رضاخان در بیابان‌های اطراف قزوین ـ که محل تجمع قوای قزاقی بود که با یاری گرفتن با تدارکات کانون‌های استعماری (نظیر بانک شاهنشاهی، کمیته آهن، سفارت انگلیس و سرویس اطلاعاتی بریتانیا و ایران) آماده کودتا می شد ـ پیرامون گذشته باستانی ایران صحبت کرده و زمـینه‌های اقدامات ضد اسلامی را با نجواهای استعماری باستان‌گرایی در او تقویت نموده است.

با کودتای 1299 ش . ایران وارد عرصه‌ای شد که در آن، ستیز با اسلام و گرایش به باستان گرایی دین ستیز، آشکار و علنی شد. بدین وسیله آرزوهای مانکجی، آخوندوف، ملکم‌خان و دیگر اسلام ستیزان عصر قاجار، جامعه تحقق پوشید. اردشیرجی که در سالهای قابل توجهی از دوران دیکتاتوری پهلوی اول در کنار او بود، در اسفند سال 1311 همرزم دیکتاتور خود را تنها گذاشت و مجبور به ترک دنیا شد.

پیرامون زندگی و کارنامه و عملکرد وی، تحقیق جامعی توسط استاد عبدالله شهبازی صورت گرفته1 که علا‌قه‌مندان را به مطالعه آن دعوت می‌کنیم.

 

1. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، چ2، انتشارات اطلا‌عات، تهران، 1370، صص 133-200

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

‌مناسبات‌ مانکجی‌ هاتریا با بها‌ئیان‌

مانکجی  لیمجی‌ هوشنگ‌ هاتریا سال‌ 1813م/ 1328ق‌ در یکی‌ از بخشهای‌ بندر «سورات» هند به‌ دنیا آمد.

 دراواخرقرن شانزدهم گجرات توسط اکبرشاه ضمیمه قلمرو مغولان هندوستان شده وبندر سورات مرکزمعتبر ومهمی برای تجارت باغرب شد.(1)

ادعا می‌شود اجدادش‌ اززرتشتیانی‌ بودند که‌ در زمان‌ صفویه‌ از ایران‌ به‌ هند مهاجرت‌ کردند.پارسیان هند درزمان ترکتازی استعمارگران پرتغالی درمنطقه به همکاری باآنها پرداختند .باتسلط انگلستان برهند پارسیان  اولین گروهی بودند که با آنها همکاری کردند. پدرمانکجی نیز‌ جزء کارکنان‌ دولت‌ انگلیس‌ در سورات‌ بود. با انتقال‌ فعالیتهای‌ انگلیسی‌ها از سورات‌ به‌ بمبئی، پدر او به‌ بمبئی‌ رفته‌ در آنجا اقامت‌ گزید. (2)‌

 ‌‌مانکجی‌ در جوانی‌ وارد خدمات‌ دولتی‌ و نظامی‌ شد وظاهرا پیشکاری‌ برخی‌ از تجار را به‌ عهده‌ گرفت‌ و به‌ نقاط‌ مختلف‌ هند سفر کرد. منابع‌ طرفدار وی‌ معمولاً‌ از ذکر روشن‌ و شفاف‌ مشاغل‌ و مأموریت‌هایش‌ طفره‌ می‌روند، بویژه‌ شغل‌ صندوقداری‌ او در ارتش‌ هند بریتانیاوماموریت هایش درهند وافغانستان یا مطرح‌ نمی‌شود و یا به‌ شکلی‌ مبهم‌ از کنار آن‌ می‌گذرند. همچنین‌ نقشش‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی‌ اطـلاعـاتـی‌ کـتـمـان‌ مـی‌شـود. در 15 سـالـگـی‌ (1828/1244) همراه‌ وزیر مختار انگلیس‌ روانه‌ سند هندوستان‌ شد. شغل‌ و منصبش‌ در این‌ سفر تحویلداری‌ نقدی‌ پول‌ دولت‌ بود که‌ باید به‌ مصارف‌ قشون‌ می‌رسید. به‌ عبارت‌ روشنتر  او صندوقدار قشون‌ استعماری‌ انگلیس‌ در سند بود.(3) با پایان‌ این ‌ مأموریت‌ به‌ بمبئی‌ بازگشت‌ و سه سال‌ بعد با همان‌ وزیر مختار در 1250ق‌ به‌ کجبوج‌ افغانستان‌ سفر کرد. در این‌ سفر نیز شغلش‌ صندوقداری‌ ارتش‌ بود. چهار سال‌ در کجبوج‌ همراه‌ سر جانکین، فرمانده‌ جنگی‌ انگلیسی‌ و سر هنری‌ پاتینجر بود. 1254ق‌ با قشون‌ انگلیس‌ به‌ قصد تسخیر کابل‌ حرکت‌ و به‌ همراه‌ بخش‌ مالی‌ تدارکاتی‌ آن‌ در نگرتته‌ مستقر شد. در این‌ مأموریت‌ جنگی‌ ــ اطلاعاتی، مبلغ‌ 250 میلیون‌ طلا و نقره‌ مسکوک‌ و غیرمسکوک‌ در اختیار مانکجی‌ بود.(4) این‌ مأموریت‌ نیز سه سال‌ طول‌ کشید.این لشگرکشی به بهانه آمدن محمدشاه به هرات صورت گرفت ولی دراصل هدف انگلیسی هاتصرف سرزمین سند ،اشغال افغانستان ومسلح نمودن ممالک آسیای مرکزی علیه دولت ایران بود.این قشون چهل هزارنفره قندهاروغزنه راتصرف و به همراه شاه شجاع الملک که موضعی ضدایرانی داشت واردکابل شد .شاه شجاع به یاری پول ونیروهای انگلیسی به پادشاهی افغانستان رسید.اما امورلشگری وکشوری بدست خود انگلیسی ها اداره می شد.درجریان این لشگرکشی انگلیسی ها صندوق های طلا رابرای جلب نظر افغان ها بدون شمارش درتمام افغانستان پخش کردند.(5)

   در جنگهای‌ 1261 بین ‌ انگلیسی‌ها و افاغنه‌ و تسخیر سند، به‌ سند رفت‌ و هفت سال‌ در آنجا و فیروزپور ماند.(6) منابع، از کم‌ و کیف‌ کارهای‌ او در این‌ دوران‌ چیزی‌ نمی‌نویسند. ظاهراً‌ مانکجی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عنصر اطلاعاتی‌ در این‌ مناطق‌ اشغالی‌ بسر می‌برده‌ است و کماکان وظیفه صندوقداری وتوزیع پول بین عوامل انگلیس وافراد مورد نظررابرعهده داشته است. پاتینجر، دوست‌ و همراه‌ مانکجی، جاسوسی‌ کارکشته‌ بود که‌ همچنین در خلال‌ جنگ‌ ایران‌ و شورشیان‌ افـغـان‌ در 1254ق/ 1838م‌ در راسـتـای‌ مـنافع‌ استعماری‌ انگلستان‌ فعالیت‌ داشت. با مروری‌ به‌ فعالیتهای‌ او، با کار این‌ گروه‌ که‌ مانکجی‌ هم‌ عضو آن‌ محسوب‌ می‌شد، آشنا می شویم.

پاتینجربرای اولین باردرحوالی مارس 1810طی یک ماموریت اطلاعاتی به ایران آمد.ماجرا ازاین قراربود که سرجان ملکم تهدید ناپلئون مبنی برتصرف هندبریتانیا را بسیارجدی گرفته بود وبرای جلوگیری ازوقوع این امرهمت خود رامصروف شناخت راههایی نمود که امکان دسترسی وحمله رقبا به هند رافراهم می کرد لذاانگلیسی ها متوجه ایران شدند. آنها می خواستند مطمئن شوند«که آیا یک ارتش اروپایی می تواندازسواحل جنوب ایران به هند نفوذ کند».برای کسب اطلاع دراین زمینه اودرسال1809دبلیو.پی گرانت رامامورشناسایی سواحل مکران کرد ووی به چابهاروبندر عباس سفرنموده واطلاعات لازم راکسب کرد.سپس در1810دوافسر کمپانی هند شرقی کاپیتان به نام های چارلز کریستی وسروان هنری پاتینجر راروانه همین مناطق نمود.آن دوبه بلوچستان آمده وبطور مجزا ماموریت خودرا دنبال کردند .پاتینجر به عنوان یک سیاح به گشت وگذاردربلوچستان پرداخت واطلاعات زیادی درباره قبایل منطقه جمع آوری کرد.پاتینجر خاطرات خودراازاین ماموریت تحت عنوان «سفردربلوچستان وسند»در1816 منتشر کرد.وی دراین کتاب به طرززننده ای درباره ایرانیان به قلمفرسایی پرداخته وایران رابه صورت«منبع اصلی تمام گونه های استبداد،بی عدالتی ،باجگیری ورسوایی که می تواند طبیعت بشری راآلوده سازد»توصیف کرده است.(7)

 پاتینجردرهیئت‌ یک‌ مولوی‌ و با لباس‌ روحانی‌ به‌ هرات‌ رفته‌ و خود را مولوی‌ هندی‌ معرفی‌ و در هرات‌ به‌ تدریس‌ و در مسجد هرات‌ به‌ پیشنمازی‌ مشغول‌ شد و اهالی‌ را علیه‌ ایران‌ تحریک‌ می‌نمود... وانمود می‌کرد که‌ از الهامات‌ روحانی‌ مستفیض‌ و مطلع‌ می‌شود و بر همین‌ پایه‌ اطلاعات‌ قشون‌ ایران‌ را به‌ کامران‌ میرزا (مخالف‌ دولت‌ ایران) می‌داد و ضمن‌ دادن‌ مشاوره‌ به‌ او با پرداخت‌ وجه‌ [که‌ صندوقدار آن‌ مانکجی‌ بود] او را قادر به‌ تهیه‌ لوازم‌ جنگ‌ نموده‌ به‌ کمک‌ دولت‌ انگلستان‌ مستظهر می‌ساخت.(8)‌

 

 ‌‌درجریان مـحـاصـره‌   هرات‌ دردوره‌ محمدشاه‌ (ق1254-1838 ) پاتینجر که‌ لباس‌ روحانی‌ پوشیده‌ بود نزد کامران‌ میرزا رفت‌ و او را از تسلیم‌ شدن‌ بازداشت‌ و مطمئن‌ کرد که‌ دولت‌ انگلیس‌ به‌ ایران‌ اعلان‌ جنگ‌ خواهد داد. نیز متعهد شد که‌ تا 7 ماه‌ قشون‌ ایران‌ را از دور هرات‌ پراکنده‌ سازد. او در هرات‌ شروع‌ به‌ پرداخت‌ وجه‌ کرد و مبالغ‌ گزافی‌ پرداخت‌ و موجب‌ شد اهالی‌ قلعه‌ بیشتر مقاومت‌ کنند.(9) مستر مک‌نیل، سفیر انگلستان‌ در ایران، نیز در ارتباط‌ عمیق‌ با پاتینجر، اطلاعات‌ اردوی‌ ایران‌ را برای‌ او می‌فرستاد. در جنگ‌ 1257ق‌ انگلیس‌ با افاغنه، او جایگزین‌ مکناتن‌(سرویلیام مکنوتن) فرمانده‌ مقتول‌ انگلیس‌ در کابل‌ شد و با پیمان‌ صلحی‌ که‌ با افاغنه‌ منعقد کرد سعی‌ کرد قشون‌ انگلیسی‌ را از افغان‌ نجات‌ داده‌ و بیرون‌ بکشد. او در همین‌ مأموریت‌ به‌ اسارت‌ انگلیسی‌ها درآمد.(10‌)

درکتاب افغانستان درمسیرتاریخ اثرمیرغلام محمد غبا درصفحات 525-527اشارات گویایی به فعالیتهای جاسوسی ماموران انگلیسی وعوامل هندی وافغانی آنها درافغانستان برعلیه ایران ومردم افغانستان آمده است که حکایت ازگسترده گی عملیات مخفی وجاسوسی انگلیسی ها درآن مقطع دارد.

 ‌‌عملیات‌ پیچیده‌ انگلیسی‌ها در افغانستان‌ علیه‌ ایران‌ با نقش‌آفرینی‌ پاتینجرومانکجی‌ حکایت‌ از وابستگی‌ آنها به‌ سرویس‌ اطلاعاتی‌ بریتانیا دارد.

 

مانکجی درایران با سفارشنامه انگلیسی ها

 

 مانکجی‌ مدتی‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ هند مأمور ایران‌ شد و با اخذ چهار سفارشنامه‌ خطاب‌ به‌ سفرا و مقامات‌ انگلیس‌ در بغداد،اسلامبول،بوشهر و تهران(11)، در1854م/ 1270ق‌درشرایطی حساس به‌ ایران‌ آمد.درگیری پنهان روسها وانگلیسی ها دراروپا،پیشنهاد روسیه به شاه ایران مبنی برعدم همکاری ایران بادشمنان روسیه وانعقاد عهدنامه مخفی بین دوکشور درآستانه جنگ کریمه شرایط منطقه رابسیاربغرنج نموده وموجب تشدیدفشارها وتحرکات انگلیسی ها درایران گردیده بود.دراین دوره سیاست انگلستان نسبت به ایران سخت شده بود. محمل ظاهری فعالیت مانکجی درایران اشتغال به تجارت بود امادرپوشش تجارت و درادامه فعالیت های مشکوک خوددرخدمت به امپراطوری بریتانیابه اقدامات گسترده ای دست زدکه شرح آن خواهد آمد .

 

تمشیت امورجاسوسا ن

 

یکی ازاقدامات وی پرداخت مطالبات وبه تعبیری روشنترپرداخت حقوق عوامل انگلستان درایران بود.درجریان دستگیری بابیان وبهائیان درسال 1300قمری، بواسطه ترددگسترده عوامل این فرق ضاله به نزد مانکجی ،خانه وتجارت خانه او تحت مراقبت ماموران مخفی حاکمیت ایران قرارگرفت ودرنتیجه تعدادی ازاین افراد دستگیر شدند.(البته وابستگی تمامی آنان به فرق ضاله معلوم نیست)دربین این افراد نام میرزا ابراهیم خان، فرزند میرزا ابوالحسن خان ایلچی حقوق بگیرانگلستان ،اولین ویا دومین عضو ایرانی تشکیلات استعماری فراماسونری وهمکار سرگوراوزلی فرستاده مرموز دولت انگلستان وتشکیلات جهانی فراماسونری به مرکزیت لندن  به ایران نیز به چشم می خورد.اودرپاسخ به این سوال مستنطق که "سبب اینکه شما رفتید درخانه مانکجی خبر کردیدچه بود؟ می گوید:"چون ماتنخواهی داریم درهند به جهت تنخواه هند رفته بودم مانکجی را ببینم اوراندیدم ..."(12). تنخواه هند  حقوقی است که میرزا ابوالحسن خان ایلچی ازانگلیسی ها به جهت خیانت به ایران وجاسوسی دریافت می کرد. پرداخت این تنخواه توسط مانکجی گویای بخشی ازماموریت های اودرایران است . به ارتباط بهائیان وبابیان بامانکجی درجای خود اشاره خواهدشد .

هنگامی‌ که‌ اعضای‌ انجمن‌ اکابر پارسیان‌ هند از قصد مسافرت‌ مانکجی‌ آگاه‌ شدند از او خواستند در یزد برای‌ ساختن‌ دخمه‌ای‌ اقدام‌ کند و پولی‌ نیز برای‌ این‌ کار به‌ او سپردند (مارس‌ 1854/ رمضان‌ 1270ق).( 13) مانکجی‌ نخستین‌ نماینده‌ تام‌الاختیار این‌ انجمن‌ بود. او تبعه‌ دولت‌ بریتانیا بود و پشتیبانی‌ سفارتخانه‌ها و وزیران‌ مختار انگلیس‌ از او، از عوامل‌ مهمی‌ است‌ که‌ در پیشبرد اهدافش‌ تأثیری‌ بسزا داشت.(14) وی‌ از سوی‌ سرویس‌ اطلاعاتی‌ بریتانیا، انجمن‌ اکابر پارسیان‌ هند و سازمان‌ فراماسونری، مأموریت‌هایی‌ در ایران‌ داشت‌ که‌ با مهارت‌ آنها را به‌ انجام‌ رساند. مانکجی همچنین دارای‌ روابط‌ نزدیکی‌ با دیپلمات‌های‌ انگلیسی‌ در ایران‌ نظیر سر هنری‌ راولینسون، ادوارد ایستویک‌ و سر رونالد تامسون‌ بود. ‌

 

همسفرمیرزا حسین خان سپهسالار

 

 ‌‌مانکجی، از بمبئی‌ با کشتی‌ بخار عازم‌ ایران‌ شد و در کشتی‌ با میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار (صدراعظم‌ «انگلوفیل» و «ماسون» بعدی‌ ناصرالدین‌ شاه) که‌ از مـأمـوریـت‌ «سـرکـنـسـولـگـری‌ بـمـبـئـی» بـه‌ ایـران‌ بازمی‌گشت، آشنا شد و این ‌ آشنایی‌ منجر به‌ دوستی‌ بین‌ آنها شد. حمایت‌ مانکجی‌ و شبکه‌ دوستانش‌ در صعود سپهسالار به‌ مسند صدراعظمی‌ ایران‌ نقش‌ اساسی‌ داشت. سپهسالار نیز همواره‌ از او حمایت‌ می‌کرد.( 15) ‌

 ‌‌فعالیتهای‌ مانکجی‌ در ایران، عمدتاً‌ در محورهای‌ زیر صورت‌ گرفت: اشاعه‌ باستان‌گرایی‌ (ایران‌ منهای‌ اسلام) در فرهنگ‌ ایرانی‌ با همکاری‌ میرزا فتحعلی‌ آخوندزاده‌ (و در واقع: بالگونیک‌ فتحعلی‌ آخوندوف) و جلال‌الدین‌ میرزا قاجار و دیگران، حمایت‌ و تقویت‌ فرقه‌ ضاله‌ بهائیت، ارتباط‌ و حمایت‌ از فرقه‌های‌ صوفیه‌ وکمک به تأسیس‌ سازمان‌ فراماسونری‌ در ایران.‌

تلاش برای ایجاد پایگاه

از جمله‌ اقدامات‌ مانکجی‌ درایران ‌‌اعمال‌ نفوذ در حکومت‌ قاجار به‌ وسیله‌ بذل وبخشش واهدای‌ هدایا و ارتباط‌ با گروهها و قشرهای‌ مختلف‌ مسلمان‌ و غیرمسلمان‌ بود. ایجاد تغییرات ‌ در بین ‌زرتشتیان‌  که در  راستای‌ حذف‌ تأثیرات‌ فرهنگ بومی‌ ایرانی‌ ــ اسلامی‌ از آداب‌ و مراسمشان،ونیزکم کردن نفوذ موبدان وایجاد تغییرات گسترده درجامعه زرتشتی بودرانیزمی توان ازجمله اقدامات اودانست.ظاهرقضیه آن است که او آتشکده‌ها و زیارتگاههای‌ زرتشتی‌ را تعمیر کرد، دخمه‌هایی‌ جهت‌ اموات‌ ساخت‌ و ضمناً‌ از تعدد زوجات،طلاق دادن زنان، قربانی‌ کردن‌ و خوردن‌ گوشت‌ حیواناتی نظیر گاووشتر،کشیدن قلیان و مراسمی‌ چون‌ حنابندان‌ که‌ داخل‌ رسومات‌ زرتشتی‌ شده‌ بود، جلوگیری‌ به‌ عمل‌ آورد. ‌(16)

باستان گرایی ،اسلام ستیزی

بخشی از ‌‌اقدامات‌ مانکجی‌‌ دربین زرتشتیان‌ ایجاد تفرقه و دور کردن‌ آنان‌ از امتزاج‌ فرهنگی‌ با هموطنان‌ مسلمان‌ خود بود. در همین‌ راستا او در یزد «انجمن‌ زرتشتیان» را پی‌افکند تا اختلافات‌ درونی‌ جامعه‌ زرتشتی‌ به‌ محاکم‌ عرف‌ و شرع‌ (که‌ این‌ دومی‌ زیر نظر فقهای‌ پارسا و پرنفوذ شیعه‌ اداره‌ می‌شد) راه‌ نیابد و اختلافات‌ در انجمن‌ مذکور توسط‌ ریش‌سفیدان‌ این‌ طایفه‌ رسیدگی‌ شود(17) .اودراصل ‌ سعی‌ داشت‌ جامعه‌ زرتشتی‌ را از بدنه‌ جامعه‌ ایرانی‌ جدا ساخته‌ و از امکانات‌ آنان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اقلیت‌ در پروژه‌ باستان‌گرایی‌ (ایران‌ بی‌اسلام) استفاده‌ نماید. وی‌ در انجام‌ این‌ ماءموریت‌ از همفکری‌ اسلام‌ستیزانی‌ نظیر فتحعلی‌ آخوندوف‌ (سرهنگ‌ قشون‌ تزاری‌ و دستیار نائب‌ السطنه‌ روس‌ تزاری‌ در قفقاز اشغالی) بهره‌ می‌برد.  مانکجی‌ از همرازان‌ میرزا فتحعلی‌ آخوندوف‌ بود(18) و آخوندوف‌ او را یادگار نیاکان‌ می‌نامید.(19) ‌

تلاش این گروه احیای باستان گرایی دربرابراسلام گرایی ملت ایران بود میرزاآقاخان کرمانی ازلی نیز ضمن نقد اقدامات مانکجی درترویج پارسی سره نویسی که کسی ازآن سردرنمی آورد می نویسد:خوب بود مانکجی پارسی که به ایران آمده بود(زمان ناصرالدین شاه)درتاریخ اصیل ایران تحقیق می نمودو«حکم عقلیه »آن راآشکار می ساخت.(20)

‌‌آخوندوف‌ طی‌ نامه‌ای‌ در 21 ژوئن‌ 1871 با مانکجی‌ راجع‌ به‌ رساله‌ کمال‌الدوله‌ و جلال‌الدوله‌ مشورت‌ و مانکجی‌ توصیه‌ می‌کند که‌ نام‌ جلال‌الدوله‌ حذف‌ و به‌ جای‌ آن‌ اقبال‌الدوله‌ بیاید تا کسی‌ به‌ شاهزاده‌ جلال‌الدوله‌ (رکن‌ فراموشخانه‌ فراماسونری‌ ملکم‌ خان) شک‌ نکند.(21) این‌ دو در زمینه‌ ایران‌باستان‌ و اسلام‌ستیزی‌ هم‌عقیده‌ بوده‌ و مکاتباتی‌ داشتند.(22) آخوندوف‌ حمایت‌ همه‌جانبه‌اش‌ را از زرتشتیان‌ (نه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اقلیت، بلکه‌ به‌ عنوان‌ کسانی‌ که‌ اسلام‌ حقشان‌ را ضایع‌ کرده!) اعلام‌ می‌کرد و صراحتاً‌ به‌ مانکجی‌ می‌گفت‌ نباید گذاشت‌ احدی‌ از زرتشتیان‌ به‌ دین‌ اسلام‌ درآیند و می‌افزود: همچنین‌ باید در طبایع‌ خودمان‌ تقلید به‌ اخلاق‌ حمیده‌ نیاکان‌ نماییم.(23) به‌ مانکجی‌ می‌گفت‌ نجات‌ شما با توسل‌ به‌ شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌ تحقق‌ پیدا نمی‌کند، و به‌ او توصیه‌ می‌کرد راه‌ نجات‌ را از جلال‌الدین‌ میرزا (رکن‌ فراموشخانه) و مؤ‌لف‌ کمال‌الدوله‌ پی‌ گیرد که‌ سعی‌ دارد ایران‌ را از ظلمت‌ و جهالت‌ به‌ نورانیت‌ معرفت‌ برساند.(24) موبدان‌ پارسی‌ هند نظیر پشتوتن‌جی‌ مـتـرجم‌ کتاب‌ دین‌ کرد و جاماسب‌جی‌ مؤ‌لف‌ فرهنگ‌ پهلوی، آخوندوف‌ را درود گفتند.‌

 

 ‌‌آخوندوف‌ از مانکجی‌ خواست‌ که‌ کتاب‌ تند ضداسلامی‌ کمال‌الدوله‌ را در بمبئی‌ یا گجرات‌ چاپ‌ کند.(25) تندی‌ زبان‌ و قلم‌ کمال‌الدوله‌ در حدی‌ بود که‌ مانکجی‌ چاپ‌ آن‌ را در هند صلاح‌ ندانست‌ و به‌ آخوندوف‌ نوشت‌ به‌ طوری‌ که‌ تحقیق‌ شد در هندوستان‌ هم، چون‌ اهل‌ اسلام‌ باید کتابت‌ کنند، ممکن‌ نیست.(26) مانکجی‌ بیشتر ملاحظه‌ حال‌ خود را می‌کرد تا مخالفت‌ با اصل‌ مطلب. بعدها خلف‌ او سر اردشیر ریپورتر (اردشیر جی) همین‌ حرفها را علیه‌ اسلام‌ به‌ رضاخان‌ کودتاچی‌ زد. کتاب‌ کمال‌الدوله‌ که‌ نزد جلال‌الدوله‌ بود به‌ واسطه‌ مرگ‌ او به‌ دست‌ مـانکجی‌ افتاد و مانکجی‌ آن‌ را با یادداشتهای‌ جلال‌الدوله‌ برای‌ آخوندوف‌ فرستاد.(27)

 

بذل وبخشش ازکیسه کمپانی

 ‌

 ‌‌مانکجی‌ با پرداخت‌ هدایا و پیشکش‌های‌ بسیار،به شاه‌ و درباریان‌ و با ارتباطات‌ مستقیم‌ و غیرمستقیم‌ از طریق‌ پایتختهای‌ اروپایی، وزیران‌ مختار انگلیس‌ در ایران، کارمندان‌ سفارتخانه‌های‌ اروپا، مقامات‌ عالی‌ رتبه‌ فرانسوی‌ همچون‌ «کنت دوگوبینو» و خصوصاً‌ وزیر مختار انگلیس‌ ــ ر.ف. تامسون‌ ـ توانست‌ شاه‌ ایران‌ را به‌ الغای‌ حکم‌ اسلامی‌ «جزیه» وادارد. جزیه، مالیات‌ سرانه‌ای‌ است‌ که‌ اسلام‌ (در ازای‌ مالیاتهای‌ معمول‌ اسلامی‌ که‌ اهل‌ کتاب‌ از پرداخت‌ آن‌ معافند) از پیروان‌ ادیان‌ دیگر می‌گیرد و درواقع، هزینه‌ حراست‌ حکومت‌ اسلامی‌ از جان‌ و مال‌ و امنیت‌ اقلیتهای‌ دینی، و ارائه‌ خدمات‌ شهروندی‌ به‌ آنها است. این‌ حکم‌ در 1299ق/جولای‌ 1882 صادر شد.(28) مانکجی‌ به‌ مناسبت‌ این‌ امر، جشن‌ مفصلی‌ در تاریخ‌ 7 صفر 1299 در باغ‌ ظهیرالدوله‌ برپا ساخت. خـود نیز نطقی‌ جامع‌ و مفصل‌ درباره‌ اوضاع‌ زرتشتیان‌ ایران‌ ایراد کرد.(29)‌

 

معلمان بهایی برای مدارس زرتشتی

 

تأسیس‌ مدارس‌ زرتشتی‌ برای‌ آموزش‌ نونهالان‌ و کودکان‌ اقدام‌ دیگر او بود(30).گماردن معلمان بهایی برای آموزش فرزندان زرتشتی وبهایی شدن تعدادی ازاین دانش آموزان نشان می دهد مانکجی خیلی هم بفکر زرتشتیان نبود.اقدامات‌ مانکجی‌ در جامعه‌ زرتشتی‌ مخالفتهایی‌ را ایجاد کرد و برخی بزرگان زرتشتی اقداماتی‌ را علیه‌ او سازماندهی‌ کردند. از جمله‌ این که ،‌ مخالفین‌ دست‌ به‌ نامه‌نگاری‌ علیه‌ او زدند و کار به‌ جایی‌ رسید که‌ انجمن‌ اکابر پارسیان‌ مدرسه‌ یزد را موقوف‌ کرد و پولی‌ جهت‌ مخارج‌ آن‌ نفرستاد.

سوزان استایلز اقدامات مانکجی را یکی ازعوامل موثردرگروش زرتشتیان به بهائیت می داند:«همۀ نوآئینان اوّلیّۀ زردشتی از میان قشر سرآمد تحصیلکرده ای بودند که اصلاحات مانکجی، رشد روابط تجاری با بمبئی، و شرائط در حال تحوّلِ داخل ایران همگی با هم بوجود آورده بود.»(31)استایلز ادعا می کندحسینعلی نوری با بکار بردن پارسی سره در مکاتبات با زردشتیان،  بنفسه از اهمیّت سابقۀ اسلامی امر به نفع جنبه های ایرانی آن کاستند. شجره نامۀ  بهاءالله نیز مفید همین فائده بود.(32)

 نفوذ بهائیان درمیان طیف خاصی اززرتشتیان منجر به شبه کودتایی برعلیه دستوران وموبدان زرتشتی شد.بعد هادرانجمن ناصری که به منظوربه حاشیه راندن موبدان زرتشتی تاسیس شد از بیست و سه نفری که اوّل بار به عضویّت انجمن انتخاب شدند اکثریّت یا بهائی بوده و یا علاقۀ زیادی به آئین بهائی داشتند.   عبدالبهاء نیز لوحی ارسال نموده و به مناسبت تأسیس انجمن به جامعۀ زردشتی تهنیت گفت . از میان اعضای نخستین انجمن که یا خود بهائی بوده و یا نسبت به دیانت بهائی علاقمند بودند می توان افراد زیر را نام برد:   جوانمرد شیرمرد – کیخسرو خداد- ملاّبهرام- دینیار بهرام کلانتر – استاد کیومرث وفادار خرّمشاهی – ماستر خدابخش – رستم خدامراد- سروش بهمن نوذر – بهمن جمشید – ارباب گودرز مهربان و خسرو مهربان آله آبادی (33) .

برای مقابله با این اقدامات و نیز جلوگیری از فعّالیّت های بهائیان، "مجمع حقّ شناس و حق گوی یزد" تشکیل شد.ودرگیری هایی بین آنها وانجمن ناصری درگرفت .این اتفاقات حاصل اقدامات تخریبی مانکجی دربین زرتشتیان بود که به مروربه با نشست ودرزمان حضوراردشیرجی درایران تکمیل شد.

درویش فانی

 ‌‌مانکجی‌ پس‌ از یک‌ سال‌ و دو ماه‌ به‌ کرمان‌ رفت‌ و فعالیتهای‌ فوق‌ را در آنجا نیز سامان‌ داد و ضمناً‌ به‌ ماهان‌ رفت‌ و با «رحمت‌علی‌شاه» -‌قطب‌ دراویش‌ نعمت‌اللهی‌- روابط‌ دوستی‌ عمیقی‌ بهم‌ زد و از جانب‌ وی‌ لقب‌ «درویش‌ فانی»  گرفت.(34) مانکجی‌ در اکثر مکاتبات‌ و مطالبی‌ که‌ پس‌ از این‌ نوشته، خود را به‌ این‌ لقب‌ معرفی‌ می‌کند، که‌ به‌ نظر می‌رسد همچون‌ لقب‌ طریقتی‌ ادوارد براون‌ (مظهرعلی شاه)!، که‌ اتفاقاً‌ او نیز مثل‌ مانکجی‌ در جهت‌ «سمت‌ دهی» استعماری‌ به‌ اقلیتهای‌ دینی‌ ایران‌ می‌کوشید، افزاری‌ برای‌ کاستن‌ از حساسیت‌ مسلمین‌ نسبت‌ به‌ خویش، جهت‌ نفوذ بیشتر و آسانتر در بین‌ آنان‌ و فریب‌ ایشان‌ باشد. مانکجی‌ پس‌ از اقامت‌ دو ماهه‌ در کرمان‌ به‌ یزد بازگشت، توقفی‌ کوتاه‌ نمود و سپس‌ رهسپار تهران‌ گردید.

 

سرقت آثارباستانی وکتب خطی

 

او در همه‌ جا با افراد مختلف‌ ارتباط‌ برقرار می‌کرد و از این‌ طریق‌ سعی‌ داشت‌ سکه وکتب‌ خطی‌ و کمیاب‌ را خریداری(35) و از ایران‌ خارج‌ نماید. وی‌ پس‌ از این‌ مدت‌ اقامت‌ به‌ سفر پرداخت‌ و از طریق‌ آذربایجان، کردستان‌ و کرمانشاه‌ به‌ عتبات‌ عالیات‌ رفت. در عراق‌ عرب‌ با بابیان‌ و بهائیان‌ ارتباط‌ برقرار کرد و با میرزا حسین‌علی‌ بهاء مکاتبه‌ داشت.(36)‌

همکاری بابهائیان

 

 ‌‌بهائیان‌ می‌گویند مانکجی‌ که‌ مدتی‌ در سلک‌ نظام‌ بود برای‌ حل‌ و فصل‌ مسائل‌ ایرانیان‌ زرتشتی‌ در حدود سال‌ 1270ق‌ از طریق‌ بغداد وارد ایران‌ شد، در بغداد با بهاء ملاقات‌ کرد و هر چند به‌ او مؤ‌من‌ نشد، اما محب‌ شد (!). او وقتی‌ وارد ایران‌ شد با پول‌ خرج‌ کردن، اطرافیان‌ شاه‌ از جمله‌ ظل‌السلطان‌ را شیفته‌ خود ساخت‌ و او نیز مساعدتهای‌ زیادی‌ به‌ مانکجی‌ کرد. بهائیان‌ اقدام‌ مانکجی‌ را در رفع‌ جزیه‌ از زرتشتیان‌ یکی‌ از علائم‌ ظهور معرفی‌ می‌کنند. کدام‌ ظهور؟!، معلوم‌ نیست. چون‌ باب‌ و بهاء ادعای‌ خود را قبل‌ از لغو جزیه‌ طرح‌ کرده‌ بودند! او در طهران‌ با بهائیان‌ حشر یافته‌ بود لذا ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ که‌ پارسی‌ سره‌نویس‌ بود جهت‌ تدریس‌ زبان‌ فارسی‌ سره‌ در مدرسه‌ای‌ که‌ تأسیس‌ کرده‌ بود گمارد و همو را منشی‌ خود نیز ساخت.(37) همان طورکه ذکرشدبعضی‌ از شاگردان‌ زرتشتی‌ آن‌ مدرسه‌ بهائی‌ شدند،افرادی نظیر استاد جوانمرد و ملا بهرام(38) . مانکجی‌ به‌ واسطه‌ میرزا ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ (نویسنده‌ و مبلغ‌ مشهور بهائی) با بهاء ارتباط‌ داشت‌ و لوحی‌ در حدود پنجاه‌ صفحه‌ برای‌ او نوشته‌ شد.(39).

میرزا ابوالفضل گلپایگانی نیزدرزمره بهائیانی بودکه در1300قمری مورد بازجویی قرارگرفت .البته او یکبارنیز در1293 قمری دستگیر شده بود.وی معاشرت بابهائیان رابرای حفظ نفس وازروی تقیه اعلام کرده ودرپاسخ این سوال که:"بطلان اینها رادراین مدت فهمیدید یا تردید دارید"؟گفت:"تردیدی ندارم ولی اگر روبروی اینها بخواهیداین کلمه را بگویم به حکم تقیه نخواهم گفت...یک طلبه فقیربادوطایفه بزرگ نمی تواند معاندت کرد...خدالعنت کند رئیس ومرئوس اینها را..."(40).

 

ظن ماموران مخفی ناصرالدین شاه به مانکجی

 

پیشتربه ماجرای دستگیری میرزا ابراهیم پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی اشاره شدعلت دستگیری نامبرده حضوردرخانه مانکجی وگفتگو پیرامون دستگیری بهائیان بود. میرزا ابراهیم خبردستگیری بهائیان را به نقل ازکربلایی حسن بزازعنوان نموده وبا بابی های {بهائیان}حاضردرآنجا دراین خصوص صحبت می کندودرپاسخ بازجو می گوید :"من چه می دانستم که درآن مجلس بابی هست یانیست برخود میرزا علیمحمد باب که ادعای قائمیت کردودرتبریز کشته شد وبرمیرزا حسینعلی که ادعای ظهورحسینی می کند والان درعکاست لعنت خداورسولش بادو...".(41)

مشهدی نصرالله  تنباکو فروش نیزبه خاطر حضور درخانه مانکجی دستگیر شده ومی گوید جهت وصول طلب خوداز میرزا ابوالفضل {احتمالا همان میرزاابوالفضل گلپایگانی}به خانه مانکجی رفته وسپس دستگیر شده. اونیز بالعنت برباب وبها ازفرقه بابیه وبهائیت اعلام برائت می کند.(42)

این موارد آشکارمی سازد که ماموران مخفی عصرناصری به ارتباط مانکجی بابهاییان پی برده ونسبت به این ارتباط  حساس شده بودند.دستگیری میرزاابوالفضل گلپایگانی نیز به همین دلیل صورت گرفت.اودردستگاه مانکجی آمدوشد وبااودرزمینه های مختلف همکاری داشت..ا ومعلمی مدرسه مزد یسنان  و منشی گری تجارت خانه اش را به یک بهایی یعنی ابوالفضل گلپایگانی سپرد. (43)لذااغلب‌ اسناد مربوط‌ به‌ وی‌ در خلال‌ سالهای‌ 1296-1300ق‌ به‌ خط‌ «میرزا ابوالفضل‌ گلپایگانی» است. گلپایگانی‌ در یکی‌ از نامه‌ها می‌نویسد: «در چند روز پیش‌ مانکجی‌ لیمجی‌ پارسی‌ مرا بخواند و نامه‌ [...] سرکار را که‌ به‌ او نوشته‌ بودید بنمود و خواهش‌ نگاشتن ‌ پاسخ‌ آن‌ را از من ‌ بنده‌ بفرمود زیرا که‌ خود بهره‌ای‌ از نوشتن‌ و خواندن‌ پارسی‌ ندارد»  (44).

 

سره نویسی مانکجی

 

گلپایگانی‌ در ترویج‌ فارسی‌ سره، با‌ مانکجی‌ همکاری می کرد. او‌ هر چند تندروی‌ مانکجی‌ را در این‌ زمینه‌ نمی‌ پذیرفت، اما خود تبحر خاصی‌ در سـره‌نـویـسـی‌ داشـت. او هـمـچـنـیـن‌ در اقـدامـی‌ باستانگرایانه‌ و جعلی‌ نیای‌ حسینعلی‌ نوری‌ را به‌ یزدگرد سوم‌ رساند. (45).  شجره نامۀ بهاءالله می باید در زمانی که میرزا ابوالفضل در استخدام مانکجی بود تنظیم شده باشد. این شجره نامه برای گرویدن زردشتیان به بهائیت اهمیّتی ویژه یافت. (46)

 این ‌گونه‌ اقدامات‌ در تاریخ‌ ایران‌ معمولاً‌ از سوی‌ کسانی‌ صورت‌ می‌گرفت‌ که‌ داعیه‌ قدرتمداری‌ و شهریاری‌ داشتند و انتساب‌ بهاء به‌ یزدگرد سوم‌ حرکتی‌ سیاسی‌ است‌ برای‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ اقدامات‌ بهاء در جهت‌ قبضه‌ کردن‌ قدرت‌ در ایران‌ آرزویی‌ که‌ به‌ جایی‌ نرسید.

 مانکجی‌ افراد را به‌ پارسی‌ سره‌نویسی‌ تشویق‌ می‌کرد ـ کاری‌ که‌ می‌دانیم‌ اگر (به‌ فرض‌ محال) هم‌ به‌ جایی‌ برسد، ملت‌ ایران‌ را با آثار حافظ‌ و سعدی‌ و دیگر گنجوران‌ ادب‌ و فرهنگ‌ ایران‌ اسلامی، بیگانه‌ خواهد ساخت. از جمله‌ این‌ افراد، گلپایگانی‌ بود که‌ خود به‌ پوچ‌ بودن‌ این‌ کار اعتراف‌ داشت.(47) ظاهراً‌ ارتباط‌ با امثال‌ آخوندوف‌ و تلاش‌ برای‌ اسلام ‌زدایی‌ در این‌ کار دخیل‌ بوده‌ است. او همچنین‌ مجموعه‌ دساتیر را که‌ مجموعه‌ای‌ از جعلیات‌ تاریخی‌ با صبغه‌ باستان‌گرایی‌ بود در 1000 نسخه‌ تجدید چاپ‌ کرد.

از دیگر بهائیانی‌ که‌ با مانکجی‌ ارتباط‌ داشتند می‌توان‌ از آقاعزیزالله‌ از یهودیان‌ بهائی‌ شده‌ مشهد نام‌ برد که‌ واسطه‌ آشنایی‌ گلپایگانی‌ با ادوارد براون‌ بود.

تاریخ سازی به سبک مانکجی

 

مانکجی‌ در زمینه‌ «تاریخ‌سازی» نیز فعال‌ بود. به‌ گفته‌ میرزا ابوالفضل، مانکجی‌، میرزا حسین ‌ همدانی‌ را تشویق‌ به‌ نوشتن‌ کتابی‌ درباره‌ بابیه‌ کرد. محمداسماعیل‌ زند نیز که‌ سره‌نویس‌ بود مأمور تألیف‌ تاریخ‌ پادشاهان‌ عجم‌ شد و کتاب‌ فرازستان‌ را به‌ فارسی‌ خالص‌ نوشت وبه تعبیرگلپایگانی «آن کتاب راانبانی ازاوهام وافسانه های شاهنامه وچهار چمن ودساتیر ساخت».(48)

میرزا حسین همدانی ‌ برای‌ تألیف‌ کتاب‌ درباره‌ بابیه‌ به‌ ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ متوسل‌ شد و گلپایگانی‌ هم‌ او را به‌ تصحیح‌ کتاب‌ منسوب‌ به‌ میرزا جانی‌ کاشانی‌ راهنمایی‌ کرد، تا با افزودن‌ تاریخ‌ سنین‌ و شهور از ناسخ‌التواریخ‌ و ملحقات‌ روضه‌الصفا به‌ آن، آن‌ کتاب‌ را برای‌ حاجی‌ سید جواد کربلایی‌ که‌ خود از اول‌ در ماجراهای‌ باب‌ بود، قرائت‌ کند و با تأیید او، بدین‌ ترتیب‌ تاریخ‌ میرزا جانی‌ کاشانی‌ را تصحیح‌ کند. دفتر اول‌ در تاریخ‌ بابیه‌ توسط‌ میرزا حسین‌ همدانی‌ تمام‌ شد و او در رشت‌ مرد. گلپایگانی‌ می‌گوید مانکجی‌ نگذاشت‌ همدانی‌ آن‌گونه‌ که‌ او توصیه‌ کرده‌ بود تاریخ‌ را تصحیح‌ کند. بلکه‌ او را واداشت‌ هرچه‌ او (مانکجی) می‌گوید بنویسد.شرح ماجرای دخل وتصرف مانکجی درتدوین کتاب تاریخ جدید چنین است :«لیکن مانکچی نگذاشت که آن تاریخ بدان گونه که نامه نگارگفته بودانجام یابد بلکه مورخ مذکوررابرآن داشت که آنچه اوگوید بنگارد زیرا که عادت مانکچی این بودکه مطلبی رابه منشی می گفت بنویس ومسوده آنرابمن بخوان ونخست منشی مسوده ای راکه به سلیقه خودوقریحه درست ترتیب داده بودبراومیخواندوپس ازاکثاروتقلیل عبارت وجرح وتعدیل مطلب درمسوده به بیاض می برد وچون مانکچی رادرخط ولسان پارسی حظی وعلمی نبود ازاین راه اکثرکتب ورسائلی که به اومنسوب است عباراتش غیرمرتبط وگسیخته وزشت وزیبا بهم آمیخته است. (49)

ادواردبراون معتقداست کتاب تاریخ جدید اثرمیرزا حسین همدانی بانظرمخصوص نوشته شده وازبیان حقیقت منحرف شده است وخواسته اند بها الله رابرخلاف واقع تجلیل کنند.(50)

تاریخ‌ کاشان‌ اثر عبدالرحیم‌خان‌ ضرابی‌ به‌ تشویق‌ او نوشته‌ شد. همچنین‌ اثری‌ درباره‌ تاریخ‌ کرمان‌ که‌ نسخه‌ خطی‌ آن‌ در کتابخانه‌اش‌ موجود است.مانکجی‌ آثار زیادی‌ را از ایران‌ خارج‌ کرد که‌ در بمبئی‌ نگهداری‌ می‌شود. ‌

بهائیان‌درمجموع  در آثار خود از مانکجی‌ به‌ نیکی‌ یاد می‌کنند.درزمره آخرین آثارمی توان به کتاب تورج‌ امینی، تاریخ‌نویس‌ بهائی‌ معاصر،اشاره کردکه در سال‌ 1380‌ مجموعه‌ اسناد زرتشتیان‌( موجود در سازمان‌ اسناد ملی‌) را در قالب‌ کتابی‌ تحت‌ عنوان‌« اسنادی از زرتشتیان‌ معاصرایران‌»  با تمجید از مانکجی‌ و اردشیرجی، جاسوسان‌ مشهور انگلیس‌ که‌ هر دو با بهائیت‌ در پیوند بودند، به‌ چاپ‌ رساند و به‌ نحوی‌ نسبت‌ به‌ ایشان‌ ادای‌ دین‌ کرد.

 ‌‌مانکجی‌ پس‌ از یک‌ سال‌ اقامت‌ در بغداد در1280قمری به‌ بمبئی‌ رفت‌ و گزارش‌ اعمال‌ و اقدامات‌ خود را به‌ افراد مافوق‌ خود ارائه‌ کرد. در همان‌ سال‌ ــ 1280ق‌ ــ کتاب‌  «اظهار سیاحت‌ ایران» را که‌ درواقع‌ شرح‌ مختصر ایام‌ اقامتش‌ در ایران‌ بود به‌ زبان‌ گجراتی‌ و فارسی‌ چاپ‌ کرد. انجمن‌ اکابر نیز نامه‌ها و مکاتباتش‌ را در 4 جلد انتشار داد.(51). در 1282ق‌ به‌ ایران‌ بازگشت. در کرمان‌ با حاجی‌ سید جواد امام‌ جمعه‌ و حاجی‌ محمدکریم‌خان‌ کرمانی‌ ــ رئیس‌ شیخیه‌ ــ ملاقات‌ نمود و روابط‌ صمیمانه‌ برقرار کرد. در خصوص‌ فعالیتهای‌ ماسونی‌ مانکجی‌ باید در فرصت‌ دیگری‌ به‌ بحث‌ پرداخت. اما عجالتاً‌ می‌توان‌ به‌ عضویت‌ او در لژهای‌ هندوستان‌ قبل‌ از عزیمت‌ به‌ ایران‌ و ارتباط‌ گـسـتـرده‌ و عـمـیـقـش‌ بـا مـلکم‌خان‌ و شاهزاده‌ جلال‌الدین‌ میرزا سردمداران جریان فراماسونری درایران اشاره‌ کرد. ‌

 

پایان کار

 

زندگی‌ او در رمضان‌ 1307ق/ فوریه‌ 1890م‌ / 1269شمسی در تهران‌ به‌ پایان‌ رسید. او دو بار ازدواج‌ کرد: یک‌ بار در هند با «هیرابایی» نام‌ که‌ ثمره‌ آن‌ پسری‌ به‌ نام‌  «هرمزدجی» و دختری‌ به‌ نام‌ «دوسی‌ بایی» بود. پس‌ از مرگ‌ همسر هندیش دربمبئی، در ایران‌ با فرنگیس‌ نام‌ ــ دختر هرمزد یار بندارکرمانی‌ ــ ازدواج‌ کرد، اما از وی‌ فرزندی‌ نیاورد.(52) خانواده‌های‌ «خراس» و «داور» در هندوستان‌ از اخلاف‌  «هرمزدجی» اکنون نیزبرقرارند.(53)

 

 ------------------------------------------------

پی‌نوشت‌ها:

1.کای بار،دیانت زرتشتی (مجموعه سه مقاله) ص140.

2. رشید شهمردان، تاریخ‌ زرتشتیان، تهران، سازمان‌ انتشارات‌ فروهر، 1363، ص‌618وجهانگیراشیدری،تاریخ پهلوی وزرتشتیان ،تهران ،انتشارات هوخت،2535،صص425-426وپارسی نامه،فروهر،س10،ش5،صص16-22.

3. رشید شهمردان، تاریخ‌ زرتشتیان، ص‌ 619

 4. همان، صص‌ 620-621.‌

5.محمود،محمود.تاریخ روابط سیاسی ایران وانگلیس،تهران ،اقبال ،1344،ج1،صص389-390

 6. همان، ص‌ 622.‌

7.سر دنیس رایت ،نقش انگلیس درایران ،ترجمه فرامرز فرامرزی،تهران،فرخی،1361،صص230-231و237

 8. سید مهدی‌ فرخ، تاریخ‌ سیاسی‌ افغانستان، تهران، احسانی، 1371، ص‌ 166.وملا فیض محمدکاتب هزاره ،سراج التواریخ،تهران ،موسسه تحقیقات وانتشارات بلخ ،1372،ج1و2صص181-182

9 . سید مهدی‌ فرخ ،همان، ص‌ 171.‌ وملا فیض محمدکاتب هزاره،همان صص183-184

  10. سید مهدی‌ فرخ ،همان، ص‌ 205.

11.‌ رشید شهمردان، تاریخ‌ زرتشتیان، ص‌622.

12.عبدالحسین آیتی،کشف الحیل،تهران ،1326،ج3،چاپ سوم ،صص33-35

 13. همان ، ص‌ 622.‌و اسنادی اززرتشتیان معاصرایران،به کوشش تورج امینی،تهران ،سازمان اسنادملی ایران،1380.ص3.

14.اسنادی اززرتشتیان معاصرایران، ص3و4

 15.  رشیدشهمردان ،همان، ص‌ 623.‌

16.همان ص 623واسنادی اززرتشتیان معاصر ایران،ص4.

17.اسنادی اززرتشتیان معاصر ایران،ص5.

18. فریدون آدمیت، زندگی‌ و آثار آخوندزاده، ص‌ 23.‌

19. فتحعلی‌ آخوندزاده، نامه‌ها، ص‌ 249.‌

20. فریدون آدمیت،اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی،تهران ،طهوری،1346،صص219-220و255

 21. همان، صص‌ 251 و403.

 22.  همان، ص‌ 336  «میرزا فتحعلی‌ به‌ مانکجی، ژانویه‌ 1876» ،.

 23. آدمیت، «ملحقات» ، نامه‌ها، صص‌ 128، 165 و 166.

 ‌24. نامه‌ها، صص‌ 221 و 222.

 ‌25. آدمیت، «آخوندزاده‌ به‌ میرزا یوسف، 29 مارس‌ 1871» ، نامه‌ها، ص‌214.

 ‌26. نامه‌ها، ص‌ 430.«مانکجی‌ به‌ میرزا فتحعلی‌ 28 ربیع‌الاول‌ 1293» ،

‌27. «مانکجی‌ به‌ آخوندزاده» ، نامه‌ها، ص‌406.

 ‌28. متن‌ حکم‌ در تاریخ‌ پهلوی‌ و زرتشتیان، صفحه‌ 436 تا 438 آمده‌ است.

29. درتاریخ پهلوی وزرتشتیان،صص439-451خلاصه خطابه مانکجی درج شده است. ( متن‌ کامل‌ این‌ نطق‌ در ماهنامه‌ فروهر، س‌ 11، ش‌ 5 تا 9 آمده‌ است.)

30.رشید شهمردان ،همان ص626.

 31.سوزان استایلز ، ایمان زردشتیان به دیانت بهائی ، ترجمۀ سیامک ذبیحی،12/3/1375،سایت پژ وهشنامه

32. سوزان استایلز ،همان

33. مصابیح هدایت. صص 404 – 406

‌34. تاریخ پهلوی وزرتشتیان ص427وپارسی‌نامه، همان‌ مآخذ، ش‌ 6، صص‌ 10- 15.

 ‌35. مانکجی‌ صاحب، اظهار سیاحت‌ ایران، بمبئی، 1280ق، صص‌28-29.

 36. آرشیو سازمان‌ اسناد ملی‌ ایران، شماره‌ تنظیم‌295003266.

 ‌37. روح الله مهرابخانی، شرح‌ احوال‌ میرزا ابوالفضائل، ، با مقدمه‌ عبدالحمید اشراق‌خاوری، مطبوعات‌ امری، صص‌ 55-57.

 ‌38. همان، ص‌ 58.

 ‌39. همان، ص‌ 58.

40.کشف الحیل ،ج3،ص21.

41.همان صص34-35.

42.همان صص40-41

43. مانکجی، قانون‌ نامچه، ص‌27.و شرح‌ احوال‌ میرزا ابوالفضائل،  صص‌ 55-57.

 44.اسنادی اززرتشتیان معاصرایران ،به کوشش تورج امینی ،سازمان اسنادملی ایران 1380.ص13ونیزر.ک: سند شماره‌ 23ص77.

45. سیاوش سفیدوش، یار دیرین، طهران، 132 بدیع (1976).  ص 23.

46. سوزان استایلز ،همان

47. شرح‌ احوال‌ جناب‌ میرزا ابوالفضائل‌ گلپایگانی،  ص63.

48.همان ،ص60

49.همان،صص 59-62

50. محمود،محمود.تاریخ روابط سیاسی ایران وانگلیس،تهران ،اقبال ،1367،ج5،ص135

51. شرح‌ احوال‌ جناب‌ میرزا ابوالفضائل‌ گلپایگانی، صص‌ 62-63

 52. اشیدری، تاریخ‌ پهلوی‌ و زرتشتیان، ص‌ 428.

 ‌53. همان، صص‌ 452-453‌.

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir