مبارزات حضرت امام خمینی(ره) علیه سیاستهای ضد دینی و ضد فرهنگی رژیم پهلوی در 1341ش در جریان انجمنهای ولایتی و ایالتی به صورت علنی آغاز شد. پس از رحلت آیتالله بروجردی در 1340، دستگاه دولت پنداشت فرصتی برای خارج کردن کامل مذهب از امور اجتماعی به دست آمده، لذا حرکت ضد دینیاش را شدت بخشید. شاه و دیگر ایادی استعمار (نظیر اسدالله علم) زمزمه الغای بعضی از قوانین اسلام را هر روز به اسم و تحت عنوانی ساز کردند. «لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی» ، «کنفرانس آزاد زنان و آزاد مردان» ، «انقلاب سفید شاه و ملت» ، «لوایح ششگانه» و در نهایت «قانون حمایت خانواده» از برنامههایی بود که توسط دول امپریالیستی (بویژه امریکا) برای ریشهکن ساختن اساس اسلام و استقلال ایران مطرح و توسط شاه به اجرا گذشته شد.1
از سالهای پایانی دهه 20، حجهالاسلام فلسفی، واعظ شهیر، از سوی آیتالله بروجردی مامور پیگیری و ابلاغ پیامهای ایشان به شاه و دولت در امر بهائیان شد. مرحوم بروجردی طی دیدارهای خصوصی و با ارسال نامه از آقای فلسفی میخواست که در ملاقات با دولتمردان ذیربط، خطر بهائیان را گوشزد و از آنان بخواهد که برای جلوگیری از آشوب در کشور، مانع تبلیغات بهائیان شوند. در نامهای به فلسفی (10 شوال 1369ق / 4 مرداد 1329) چنین نوشتهاند: «... چند روز است که از اطراف به وسیله مکاتیب و تلگرافات به من شکایت از فرقه ضاله بهائیه میکنند. ازجمله مکتوبی است که از اطراف کرمان رسیده و تلگرافاتی است که از الیگودرز مخابره و رونوشت به حقیر دادهاند. مکتوبی هم امروز از جانب مستطاب ثقهالاسلام آقای حاج شیخ محمد مصدرالاموری که در الیگودرز است رسیده. چنین معلوم میشود که بخشدار و سایر روِسای ادارات از فرقه ضاله بهائیه حمآیت میکنند... لذا عدهای از مسلمین آنجا به تلگرافخانه متحصن شدهاند. خواهشمند است... جناب اشرف آقای نخستوزیر1 را ملاقات کنید و مطلب را به ایشان برسانید که هرچه زودتر قضیه را فیصله دهند که منجر به نزاع و مقابله و خونریزی نشود...» .2
از اوایل سالهای دهه 1320، بهائیان دست به تبلیغات وسیع و آشکاری زدند که عموما با مخالفت و مقاومت مردم مسلمان روبهرو میشد و طبعا کار به درگیری و بعضا کشتار مسلمانان میانجامید. آنها حتی یک بار همه افراد یک خانواده مسلمان یزد را شبانه قتل عام کردند.1
تبلیغات بهائیان که با آشوب و مسلمانآزاری و همکاری آشکار و پنهان روِسای ادارات شهرها همراه بود، موجب شکایت فراوان علما و گروههای مذهبی مردم به آیتالله بروجردی گردید. ایشان نیز تحت فشار افکار عمومی ناگزیر شد که وارد عمل شود. از اینرو نخست شخصا از طریق مکاتبه با مسؤولان کشوری کوشید تا خطر بهائیان را یادآور شده و به واسطه آنها از نفوذ آشوبآفرینی بهائیان جلوگیری نماید. در نامهای که به تاریخ 5 شعبان 1367 (23 خرداد 1327) به یکی از معتمدان خود مینویسد از او میخواهد تا با دیدار با مقامات لشکری و کشوری نسبت به جلوگیری از اقدامات بهائیان اقدام کنند. تغییر رئیس شهربانی بروجرد، که حامی بهائیان بود، مد نظر ایشان قرارداشت: به سرلشکر ضرابی (رئیس کل شهربانی وقت) «تذکر دهید وجود این ادم در آنجا، مفاسد دینیه بلکه دنیویه دارد. فعلا از مکاتیب واصله معلوم میشود که این شخص، قضیه فلسطین را وسیله استفاده از یهود قرار داده و هر روزه به یک بهانه، آنها را تخویف و استفاده میکند» .2
پس از سقوط دیکتاتور پهلوی در شهریور 20، انتظار میرفت که مبارزهای پیگیر از سوی روحانیت با عوامل و ارکان نظام دیکتاتوری آغاز شود، اما این مبارزه به دلایل گوناگون چون: وعدههای سران رژیم (بویژه شاه جوان) به جبران گذشته، بازشدن نسبی فضا برای برگزاری مراسم دینی و از سوی دیگر تبلیغات سازمانیافته ضداسلامی و انحرافی در جامعه از سوی حزب توده، کسروی و نیز بهائیان که با سوء استفاده از وضعیت آشفته کشور، به تضعیف باورهای مذهبی جامعه میکوشیدند، مدتی طول کشید تا قوام لازم را بیابد و نخست در جنبش ملی کردن صنعت نفت و سپس در خیزش خرداد 42 به نقطه عطف خود نزدیک شود. لذا، در بدو امر، بخش عمدهای از توجه و تلاش علما، صرف بازستاندن اماکن اشغال شده دینی، احیا شعائر مذهبی، رفع منع حجاب، و مبارزه با تبلیغات ضد اسلامی گروههای مزبور، بویژه بهائیان ـ که مورد سخن ماست ــ گردید؛ حرکتی که البته، یکسره از صبغه «سیاسی» خالی نبود و خصوصا در بحبوحه مبارزه با منع حجاب، مرجعیت شیعه (آیات عظام قمی و بروجردی) تا مرز تهدید دستگاه به قیام پیش رفتند.
از جملهِ تمهیدات استعمارگران در قرن 19 و 20 میلادی، اقداماتی بود که جهت همگون سازی فرهنگی جوامع غیراروپایی، خصوصاً اسلامی با جامعه اروپا انجام دادند. این اقدامات بویژه روی دو کانون خطرناک متمرکز شده بود:
1. ترویج اباحهگری و سکولاریسم و دنیوی (غیردینی) کردن عامهِ مردم، که در هر جامعه، با توجه به فرهنگ و دین خاص آن، به شکل خاصی انجام میشد، 2. پدید آورن طبقهای از خواصّ روشنفکر سکولار که که اصول فکری و مبانی ارزشی و نگرشهای آنها همساز با فرهنگ غربی باشد، که در این صورت در مرحلهِ تصمیم و رفتار نیز به گونهای عمل میکردند که خواسته یا نخواسته در جهت حفظ و گسترش نفوذ و منافع قدرتهای استعمارگر اروپایی تاثیر میگذاشت.
بر اساس نظریه ماکس وبر، رشد سرمایهداری در اروپا مرهون پیدایش پروتستانیتیسم و نوگرایی در دین بود. از دیگر آثار این نوگرایی مذهبی، رشد ناسیونالیزم (اصالت خاک و خون) و تفکیک اروپا به کشورهایی مستقل از کلیسای کاتولیک مستقر در رم بود.
به عبارت دیگر، با شکسته شدن کیان یا اقتدار مذهب کاتولیک در اروپا، مجال برای رشد ملتگرایی و جدا شدن قومیتهای مختلف به عنوان کشورهای مستقل فراهم گردید. به نظر میرسد قاعده شکسته شدن کیان یا اقتدار مذهبی و ایجاد زمینه برای پراکنده شدن اجزای یک کشور، توسط سیاستمداران روسیه و انگلیس در اوایل قرن نوزدهم در منطقه خاورمیانه و آسیا مورد استفاده قرار گرفته باشد. آنان با ایجاد و یا استفاده از نوگرایی دینی در کشورهای عثمانی، هند و ایران، در پی شکستن اقتدار ملی آنان و تقسیم این کشورها به قطعات کوچکتر بودهاند. ایجاد یا استفاده از وهابیت در عثمانی توانست قسمت جنوبی این کشور را از آنان بگیرد و کشور جدایی ایجاد کند.
در هندوستان نیز مرام قادیانی تقسیماتی را به وجود آورد. به نظر میرسد در ایران کمک به رشد بابیگری و بهائیگری، به علت مقاومت دولت، مردم و روحانیت اصیل، (به عنوان سنگربانان مذهب) نتوانست اقتدار ملی را که همان تکیه بر مذهب شیعه بود در هم بشکند و تفرقه ملی ایجاد کند. پس از ناامیدی از شکستن اقتدار ملی، استثمارگران درصدد استفاده از این مسلک در جهت استقرار نظام اجتماعی وابسته به غرب در ایران برآمدند و از این جنبش در راستای منافع خویش و مقابله با اقتدار اسلامی در منطقه بهره بردند.
دینسازی به عنوان بخشی از اهداف استعماری در دویست سال اخیر، بین صاحبنظران رشته تاریخ و سیاست، محل بحث سیاسی و فرهنگی شدیدی است، اما در هر صورت نمیتوان انکار کرد که این دو قرن برای کشور ما نمودار تغییر جهتی ژرف در تحولات سیاسی، اجتماعی و فکری بوده که پیامدهای درازمدتی را در برداشته است. یکی از این پیامدها پیدایش مسلکهای شبهدینی است که بـیتـردید به عنوان ابزاری در دست دولتهای استعماری و حکومتهای استبدادی در این دو قرن در کشور ما عمل نمودهاند.
پیامد ناتوانی نظام سیاسی قاجاریه در حل کمرشدی و توسعه نیافتگی ایران و برخی از دگرگونیهای ارتجاعی منورالفکران دلباخته به غرب، فضا را برای وارد آمدن فشار فراینده بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی و از همه مهمتر تشتت فکری آماده کرد. کشمکشهای پدید آمده در بستر این بیاعتمادی، آمیزهای خاص از شیوههای زندگی دگرگون شده و شورشهای فکری، سیاسی و شبهمذهبی در ایران معاصر بود.
برغم مخالفت شدید مرحوم امیرکبیر با باب و بهاء، میرزا آقا خان نوری (رقیب و عامل قتل امیر) با حسینعلی بهاء روابط صمیمی و همکاری سری داشت. ذیلاً نخست با منش اخلاقی و مواضع سیاسی میرزا آقاخان آشنا میشویم و سپس روابطش با بهاء را بررسی میکنیم.
1. میرزا آقا خان نوری؛ پیوند با انگلیس (و روس)
مورخان نوعاً میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (1281ـ1222ق) را فردی «انگلوفیل و تحتالحمایه انگلیس» میشمارند و بر تباهی اخلاق و اعمال او، بویژه نقشش در فرایند عزل و قتل امیرکبیر اتفاق دارند. سخن را از بستگی او به بیگانگان آغاز میکنیم:
به نوشته دکتر منصوره اتحادیه: میرزا آقاخان «قبل از صدارت رسماً تحتالحمایه دولت انگلیس بود» . 1 دیگران همچون عباس اقبال، فریدون آدمیت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی نیز بر همین باورند 2 و اسناد و منابع خارجی هم به این نکته صراحت دارند. مری شیل، همسر کلنل شیل (سفیر انگلیس در زمان امیر) با اشاره به نکته فوق مینویسد: پس از عزل امیر، و تـصـمـیم ناصرالدین شاه به واگذاری صدارت به میرزا آقاخان، شاه سه روز آقاخان را در کاخ سلطنتی زندانی کرد و از وی خواست که یکی از دو راه را انتخاب کند: «قبول صدراعظمی شاهنشاه و یا ادامه دادن به نوکری سفیر انگلیس» . وی نیز برای «تعیین تکلیف خود و رهایی از محبس... پیغامی به سفارت انگلیس» فرستاد «تا بداند که صلاح کارش چیست؟ جواب سفارت این بود: مسلماً قرار داشتن در تحت حمایت انگلیس از تاج کیانی هم برتر است، ولی چون میرزا آقاخان جهت صدراعظمی ایران برگزیده شده بهتر است خودش در این باره تصمیم بگیرد، و به این ترتیب نظر شاه تأمین شد و صدراعظم با دست کشیدن از تحت الحمایگی انگلستان» صدارت را از آن خود ساخت.3
عزیز خان مُکری آجودان باشی / سردار کل، از دولتمردان برجسته و باکفایت ایران در زمان ناصرالدین شاه، و از برکشیدگان شخص امیرکبیر است که گفته میشود جمله مشهور: «عزیزا، بیا تا عزیزت کنم» سخنی است که امیر به وی گفته و قصدش انتصاب وی به ریاست کل قوای نظامی ایران بوده است.1 سردار، دختر امیر از همسر اولش را به همسری گرفت و جزء خانواده امیر درآمد. به دلیل همین سوابق بستگی و همکاری با امیر، پس از قتل وی از آسیب دشمن امیر (آقا خان نوری) مصون نماند و در اواخر 1273ق با سعایتهای آقا خان چندی از مقام سرداری برکنار شد.2
عزیزخان در اعدام برخی از سران عائله بابیه نظیر قرّه العین و سید حسین یزدی (کاتب مشهور باب) دخالت داشت3 و قتل قرهالعین به دستور مستقیم وی و توسط غلام سیاهش صورت گرفت که منابع بهائی از وی با عنوان «سیاه خونخوار» یاد کردهاند4 و خود بهاء نیز در «لوح ورقاء» با خشم تمام از وی با عنوان «سیاه روسیاه دل سیاه» نام میبرد. علاوه، زمانی که ناصرالدین شاه توسط بابیان ترور شد، عزیز از مقامات بلندپایهای بود که مأموریت جستجو و تعقیب بابیان، و کشف شبکه ترور آنان، به وی محوّل شد5 و او در این تعقیب و مراقبت، اسامی برخی از آنها را تهیه و به شاه داد تا دستگیر و محاکمه شوند.6 پس از کشف و دستگیری شبکه ترور نیز در مجازات آنان شرکت جست و مجازات سید حسین یزدی (کاتب باب) به دست وی و همکاران نظامیش صورت گرفت.7
مورخان (اعم از بهائی و غیربهائی) اتفاق دارند که عامل اصلی سرکوبی فتنه بابیان، و اعدام پیشوای آنان (باب)، شخص امیرکبیر بوده است. جالب این است که، حواریون و یاران باوفای امیر نیز نظیر آیتالله حاج شیخ عبدالحسین تهرانی (وصی امیر)، میرزا محمدهاشم طباطبایی (منشی مخصوص و محرم راز امیر)، عزیزخان سردار مکری (داماد امیر)، مؤتمنالملک انصاری (کاتب سّر امیر) و چراغ علی خان زنگنه (نایبالحکومه اصفهان از سوی امیر) سخت با بابیه و بهائیه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشههای آن در ایران و عراق اهتمام شایان داشتند. مقاله زیر به توضیح این امر میپردازد: