بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

بررسی و نقد بهاییت

وب نوشته های یک آنتی بهائی در بررسی و نقد فرقه ضاله بهاییت

همکاری‌ با مؤ‌سسات انگلیس‌ در ایران‌

انگلیسی‌ها در عصر قاجار و پهلوی در ایران، مؤ‌سسات‌ گوناگونی‌ (اعم‌ از سیاسی، اقتصادی، نظامی‌ و...) داشتند که‌ از همه‌ آنها بدون‌ استثنا به‌ مثابه‌ ابزاری‌ جهت‌ پیشبرد اهداف‌ «سلطه‌جویانه» خویش‌ بهره‌ می‌جستند، و شواهد تاریخی، نشان‌ از همکاری‌ اعضای‌ فرقه‌ با این‌ مؤ‌سسات‌ دارد.

‌از جمله‌ این مؤ‌سسات‌ که‌ مدتی‌ دراز شریان‌ اقـتـصـاد کـشـورمـان را در چـنـگ داشـت، بـانـک‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ و انگلیس‌ بود. طبق‌ تحقیقات‌ یکی‌ از پژوهشگران: شاهزاده‌ محمدمهدی‌ میرزا لسان‌ الادب‌ (بهائی) مترجم‌ بانک‌ شاهی‌ در تهران‌ بود1 و ابوالحسن‌ ابتهاج‌ (پسر ابتهاج‌ الملک، بهائی‌ مقتدر گیلان‌ و مازندران) نیز در ابتدا در بانک‌ شاهی‌ کار می‌کرد. او بعدها به‌ یکی‌ از مقتدرترین‌ شخصیت‌های‌ مالی‌ حکومت‌ پهلوی‌ بدل‌ شد.2

بدیع‌ الله‌ افنان‌ (م1349ش) عضو محفل‌ بهائیت‌ در یزد و اصفهان‌ و از فعالان‌ شاخص‌ این‌ فرقه، «زبان‌ انگلیسی‌ را آموخته‌ و در بانک‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ استخدام» شد.3

‌به‌ همین‌ نمط‌ باید از ارتباط‌ و همکاری‌ بهائیان‌ با سـفـارتـخـانـه‌ و کـنـسـولـگری‌های‌ انگلیس‌ (و نیز تلگرافخانه‌های‌ وابسته‌ به‌ بریتانیا) در کشورمان‌ یاد کرد.

‌سر دنیس‌ رایت، مورخ‌ و سیاستگر انگلیسی، در کتاب‌ خود تصریح‌ می‌کند که‌ بهائیان، در بسیاری‌ از مـوارد بـرای‌ حـفـظ‌ خـود (از گزند مخالفان) در کـنـسـولـگـری‌هـا و تـلـگـرافخانه‌های‌ انگلیس‌ پناه‌ مـی‌جـسـتـنـد.4 مـحـمـدرضـا آشـتـیـانـی‌‌زاده، از سیاستمداران‌ آگاه‌ و پراطلاع‌ عصر پهلوی، نکته‌ مهم‌ و بسیار درخور دقتی‌ را بازگو می‌کند: «در سفارت‌ انگلیس‌ اگر می‌خواستند از ایرانیان‌ استخدام‌ کنند حتماً‌ یا یهودی‌ یا ارمنی‌ یا بهائی، گهگاه‌ زردشتی، و برای‌ مشاغل‌ نازلتر از قبیل‌ فراشی‌ و نامه‌بری‌ و نـامه‌‌رسانی‌ و باغبانی‌ و غلامی، از پیروان‌ فرقه‌ علی‌اللهی‌ (غلاه) برمی‌گزیدند، و به‌ عبارت‌ دیگر، مستخدمین‌ بومی‌ سفارت‌ انگلیس‌ از هر فرقه‌ای‌ بودند غیر از شیعه‌ اثنی‌ عشری» .

‌به‌ اشتغال برخی از بهائیان‌ در سفارت انگلیس‌ اشاره‌ می‌کنیم: نبیل‌الدوله‌ (از مقربان‌ عباس‌ افندی، و روِ‌سای‌ مشهور بهائیت‌ در امریکا) «ابتدا در خدمت‌ سـفـارت‌ انـگـلـیـس‌ کـار مـی‌کـرد» .5 مـورد مهمتر: عبدالحسین‌ نعیمی‌ (فرزند میرزا نعیم‌ شاعر مشهور بهائی) است‌ که‌ منشی‌ اول‌ سفارت‌ انگلیس‌ بود.6 میرزا نعیم‌ سدهی‌ اصفهانی‌ (1334 ـ 1272ق) صاحب‌ دیوان‌ «گلزار نعیم» ، که‌ او را بزرگترین‌ شاعر بهائی‌ شمرده‌اند، به‌ نوشته‌ آواره: «مدتی‌ در تهران با حضرات‌ امریکایی‌ها و اخیراً‌ با سفارت‌ انگلیس‌ دوستی‌ پیدا کرد و معلوم‌ شد... پسرش‌ منشی‌ اول‌ سفارت‌ انگلیس‌ است...» .7 نورالدین‌ چهاردهی‌ می‌نویسد: نعیم‌ «معلم‌ زبان‌ فارسی‌ در سفارت‌ انگلیس‌ بود و از طرف‌ عبدالبها مأمور تبلیغ‌ گردیده‌ بود» .8

‌صبحی‌ مهتدی‌ (کاتب‌ و منشی‌ پیشین‌ عباس‌ افندی) نقل‌ می‌کند زمانی‌ که‌ پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و در سالهای‌ سلطه‌ انگلیس‌ بر مصر و فلسطین، تصمیم‌ گرفت‌ همراه‌ ابن‌اصدق‌ (از عناصر شاخص‌ بهائیت) جهت‌ دیدار با عباس‌ افندی‌ از ایران‌ به‌ حیفا برود، «به‌ محبت‌ و همت‌ آقای‌ نعیمی، گذشته‌ از جواز» حرکت‌ به‌ فلسطین‌ «توصیه‌ نیز از سفارت‌ انگلیس‌ دریافت» کرد.9

‌نـعـیـمـی‌ (1351 ـ 1275ش) مـتـولـد تـهـران‌ و تحصیلکرده‌ مدرسه‌ بهائی‌ «تربیت» و نیز مدرسه‌ یهودی‌ / فرانسوی‌ «آلیانس» و مدرسه‌ امریکایی‌ تهران‌ بود. وی‌ سالها عضو محافل‌ ملی‌ بهائیت‌ در تهران‌ و پاریس‌ بود و الواح‌ متعددی‌ از پیشوایان‌ وقت‌ بهائی‌ دریافت‌ کرد.10 چنین‌ کسی، به‌ نوشته‌ استاد عبدالله‌ شهبازی11:

‌... در حوالی‌ سال‌ 1920 میلادی‌ در صفوف‌ جنگلیها حضور داشت. او به‌ عنوان‌ نماینده‌ «کمیته‌ نجات‌ ایران» ، که‌ ریاست‌ آن‌ را احسان‌الله‌ خان‌ دوستدار به‌ دست‌ داشت، در اولین‌ کنگره‌ حزب‌ کمونیست‌ ایران‌ (در انزلی) شرکت‌ کرد و پیام‌ این‌ کمیته‌ را قرائت‌ نمود.12

‌عبدالحسین‌ نعیمی‌ پسر میرزا محمد نعیم، شاعر معروف‌ بهائی‌ (اهل‌ روستای‌ فروشان‌ سده‌ اصفهان)، است. میرزا محمد نعیم‌ پس‌ از مهاجرت‌ به‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس‌ به‌ کار پرداخت. عبدالحسین‌ نعیمی‌ نیز، چون‌ پدر، کارمند سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ بود.13 در گزارش‌ مورخ‌ 10/7/1345 ساواک‌ تهران‌ به‌ ریاست‌ ساواک‌ (نصیری) و مدیرکل‌ اداره‌ سوم‌ (مقدم) چنین‌ آمده‌ است: «عبدالحسین‌ نعیمی‌ در سالهای‌ 1320 الی‌ 1324 رئیس‌ کمیته‌ محرمانه‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ بوده‌ و با همکاری‌ دبیر اول‌ سفارت‌ انگلیس‌ [آلن‌ چارلز تُرات] در امور سیاسی‌ خارجی‌ و داخلی‌ ایران‌ نقش‌ مؤ‌ثری‌ داشته‌ و خانم‌ لمبتون... یکی‌ از دوستان‌ و همکاران‌ نزدیک‌ و مؤ‌من‌ عبدالحسین‌ نعیمی‌ بوده. آقای‌ نعیمی‌ در سال‌ 1325 یا 1326 از سفارت‌ انگلیس‌ کنار رفته‌ و همکاری‌ خود را در امور سیاسی‌ به‌ طور مخفیانه‌ و غیرمحسوس‌ با سرویس‌ اطلاعاتی‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ ادامه‌ می‌داده‌ است‌ و در ظاهر به‌ کسب‌ و تجارت‌ می‌پرداخته‌ است. آقای‌ نعیمی‌ اکنون‌ از مالکین‌ بزرگ‌ به‌ شمار می‌رود و همکاری‌ مخفیانه‌ خود را با دوستان‌ انگلیسی‌ در تهران‌ حفظ‌ کرده‌ است...» .14

‌در دوران‌ محمدرضا پهلوی، یکی‌ از دختران‌ عبدالحسین‌ نعیمی، به‌ نام‌ ملیحه، همسر سپهبد پرویز خسروانی‌ (از عوامل‌ کودتای‌ 28 مرداد 1332 و عضو فرقه‌ بهائی) بود15 و دیگری، به‌ نام‌ محبوبه، به‌ همسری‌ محسن‌ نعیمی‌ (دبیر مؤ‌ید) در آمد. در حوالی‌ سال‌ 1346 او و شوهرش‌ به‌ آفریقا مهاجرت‌ کردند و به‌ ارکان‌ بهائیت‌ در این‌ منطقه‌ بدل‌ شدند.16

‌سر آرتور هاردینگ، استاد فراماسونری، و سفیر بریتانیا در ایران‌ زمان‌ مظفرالدین‌ شاه‌ (سالهای‌ ـ 1900 1905م) است. وی‌ زمانی‌ که‌ به‌ دستور وزارت‌ خارجه‌ بریتانیا، جهت‌ دیدار با لرد کرزن‌ (نایب‌ السلطنه‌ امپریالیست‌ بریتانیا در هند) در مسقط، از تهران‌ حرکت‌ کرد و همراه‌ جرج‌ چرچیل‌ (دبیر شرقی‌ امور سفارت) روانه‌ جنوب‌ ایران‌ شد، در آباده‌ فارس، در ضیافتی‌ شبانه‌ شرکت‌ کرد که‌ به‌ قول‌ او: «اکثریت‌ مهمانان‌ آن... منتسب‌ به‌ " فرقه‌ بهائی" بودند» . به‌ نوشته‌ هاردینگ: آنان‌ همگی‌ «دشمن‌ سرسخت‌ زعمای‌ مذهبی‌ ایران‌ (علمای‌ شیعه) بودند [و] آن‌ شب... موقعی‌ که‌ تشریفات‌ شام‌ و شب‌ نشینی‌ تمام‌ شد و میهمان‌ها رفتند و ما نیز برای‌ استراحت‌ وارد بسترهای‌ خود شدیم، تا مدتی‌ از شب‌ رفته‌ صدای‌ صحبت‌ و قیل‌ و قال‌ از اتاق‌ مجاور می‌آمد که‌ بعداً‌ معلوم‌ شد نوکرهای‌ میزبان‌ قسمت‌ عمده‌ ساعات‌ شب‌ را از خواب‌ و استراحت‌ چشم‌ پوشیده‌ و و قت‌ خود را صرف‌ صحبت‌ و مناظره‌ با نوکرها و اسکورتهای‌ هندی‌ ما کرده‌ بودند، به‌ این‌ امید که‌ اینان‌ را به‌ مسلک‌ خود بگروانند...» .17

‌از موارد مهم‌ همکاری‌ بهائیان‌ با استعمار بریتانیا در ایران، شرکت‌ موثر آنان‌ در کودتای‌ انگلیسی‌ سوم‌ اسفند 1299 است‌ که‌ به‌ پیدایش‌ رژیم‌ فاسد و وابسته‌ پهلوی‌ انجامید.(ایام: از این مطلب در مقاله «یهائیت و رژیم پهلوی» ‌به تفضیل سخن رفته است.)

 

 

 

 

پانوشت‌ها:

1. تذکره‌ بهائی، ج‌ 3، ص‌ 254

2. «جستارهایی‌ از تاریخ‌ بهائیگری‌ در ایران...» ، عبداللله شهبازی، تاریخ‌ معاصر ایران، س‌ 7، ش‌ 27، پاییز 1382، ص‌ 20

3. اخبار امری، سال‌ 1350، ش‌ 5، ص‌ 182

 4. ایرانیان‌ در میان‌ انگلیسی‌ها، ترجمه‌ کریم‌ امامی، ص‌ 285

5. فراموشخانه‌ و فراماسونری‌ در ایران، 3/464

6. کشف‌ الحیل، ج‌ 3، چ‌ 4، صص‌ 127 و 213

7. الکواکب‌ الدریه، 2/192

8. بهائیت‌ چگونه‌ پدید آمد؟، ص‌ 93

9. خاطرات‌ صبحی...، چاپ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، صص‌ 127 –126.

10.آهنگ‌ بدیع، سال‌ 29 (1353)، ش‌ 1 و 2، صص‌ 27 - 26

11. جستارهایی‌ از تاریخ‌ بهائیگری‌ در ایران...، صص‌ 50 -51.

12 .پیدایش‌ حزب‌ کمونیست‌ ایران، تقی‌ شاهین‌ (ابراهیموف)، ترجمه‌ ر. رادنیا. تهران، گونش، 1360، ص‌ 211 (به‌ نقل‌ از: آرشیو انستیتوی‌ تاریخ‌ آکادمی‌ علوم‌ آذربایجان‌ شوروی)

13. تاریخ‌ ظهورالحق. ج‌ 8، ق‌ 1، صص‌ 374 - 362؛ تذکره‌ شعرای‌ بهائی، ج‌ 3، ص‌ 486 -484

14. ظهور و سقوط‌ سلطنت‌ پهلوی. 2/455

15. همان، ص‌ 454

16. تذکره‌ شعرای‌ بهائی. 3/486

17. خاطرات‌ سیاسی‌ سر آرتورهاردینگ، ترجمه‌ دکتر جواد شیخ‌ الاسلامی، صص‌ ـ 224 -225.

منبع : سایت ایران سهراب

دوستان‌ «انگلو ـ صهیون» عباس‌افندی‌

پس‌ از اشغال‌ نظامی‌ فلسطین‌ توسط‌ ارتش‌ انگلیس و قیمومت‌ بریتانیا بر آن‌ دیار زخم‌ خورده، دو عنصر استعمارگر و صهیونیست‌ در کادر حکومت‌ انگلیسی‌ فلسطین‌ ظاهر شدند که‌ با عباس‌ افندی‌ و خانواده وی‌ نیز پیوندی‌ وثیق‌ بهم‌ زدند: سر هربرت‌ سموئل‌ و سر رونالد استورز.

‌در زیر نگاهی‌ داریم‌ به‌ پیشینه‌ و مواضع‌ سیاسی‌ ـ استعماری‌ آن‌ دو و روابطشان‌ با عبدالبها:

‌الف) سر هربرت‌ سموئل: سر هربرت‌ ساموئل‌ در پی‌ واگذاری‌ قیمومیت‌ فلسطین‌ از سوی‌ شورای‌ عالی‌ متفقین‌ به‌ دولت‌ بریتانیا، در 30 ژوئن‌ 1920 به‌ عنوان‌ نخستین‌ کمیسر عالی‌ فلسطین‌ در این‌ سرزمین‌ مستقر شد. به‌ نوشته استاد شهبازی1: وی‌ از اندیشمندان‌ و فعالان‌ برجسته‌ و نامدار صهیونیسم‌ بود و به‌ خانواده‌ معروف‌ ساموئل‌ ـ مونتاگ‌ تعلق‌ داشت. در دوران‌ 5 ساله حکومت‌ مقتدرانه‌ «شاه‌ ساموئل» 2 در فلسطین، دوستی‌ و همکاری‌ نزدیکی‌ میان‌ او و عباس‌ افندی‌ وجود داشت و در اوایل‌ حکومت‌ وی‌ در فلسطین‌ بود که‌ دربار بریتانیا عنوان‌ «شهسوار طریقت‌ امپراتوری‌ بریتانیا» 3 را به عباس‌ افندی‌ اعطا کرد. اعطای‌ این‌ نشان‌ به‌ پاس‌ قدردانی‌ از خدمات‌ بهائیان‌ در دوران‌ جنگ‌ بود.4

‌شهبازی‌ می‌افزاید: خاندان‌ ساموئل‌ در کودتای‌ 1299 ایران‌ نقش‌ فعالانه‌ داشت. طبق‌ پژوهش‌ نگارنده، کودتای‌ 1299 و صعود رضاخان‌ و سرانجام‌ تأسیس‌ سلطنت‌ پهلوی‌ در ایران‌ اصولاً‌ برطبق‌ طرحی‌ بود که‌ شبکه متنفذ زرسالاران‌ یهودی‌ بریتانیا به‌ کمک‌ سازمان‌ اطلاعاتی‌ حکومت‌ هند بریتانیا در ایران، در زمان‌ فرمانفرمایی‌ سر روفوس‌ اسحاق‌ یهودی‌ (لرد ریدینگ) در هند، تحقق‌ بخشیدند. روحیه ربانی‌ (ماکسول)، همسر امریکایی‌ شوقی‌ ربانی، می‌نویسد: «موقعی‌ که‌ سرهربرت‌ ساموئل‌ از کار کناره‌ گرفت، [شوقی‌ افندی، جانشین‌ عباس‌ افندی] نامه‌ای‌ مملو از عواطف‌ وُدیه‌ [دوستانه] برای‌ او مرقوم‌ و ارسال‌ فرمودند که‌ هر جمله‌ای‌ از آن‌ حلقه‌ محکمی‌ گردید در سلسله‌ روابط‌ حسنه‌ بین‌ مرکز امر و حکومت‌ این‌ کشور. در این‌ نامه‌ از مساعدت‌های‌ عالیه‌ ونیات‌ حسنه‌ آن‌ شخص‌ محترم‌ اظهار قدردانی‌ می‌فرمایند و گوشزد می‌نمایند که‌ ایشان‌ در مواقع‌ مواجه‌ شدن‌ با مسائل‌ و غوامض‌ مربوط‌ به‌ دیانت‌ بهائی‌ همه‌ گاه‌ جانب‌ عدل‌ و شرافت‌ را می‌گرفتند که‌ بهائیان‌ جهان‌ در هر وقت‌ و هر مکان‌ از این‌ ملاحظات‌ دقیقه‌ با نهایت‌ قدردانی‌ یاد می‌کنند... ایشان‌ [ساموئل] در جواب‌ این‌ نامه‌ مرقوم‌ داشتند که: «در مدت‌ 5 سال‌ زمامداری‌ این‌ کشور بی‌نهایت‌ از این‌که با بهائیت‌ تماس‌ داشتند مسرور و دائماً‌ از حسن‌ نظر آنان‌ و نیات‌ حسنه‌شان‌ نسبت‌ به‌ طرز اداره‌ امور ممنون‌ بودند» .5

‌از اسناد و مدارک‌ موجود برمی‌آید که‌ سموئل، جنبه نوعی‌ پدری‌ برای‌ شوقی‌ داشته‌ است. پس‌ از مرگ‌ عباس‌ افندی، برادر وی: محمد علی‌ (که‌ طبق‌ وصیت‌ حسینعلی‌ بها در کتاب‌ عهدی، قرار بود پس‌ از عباس‌ افندی، رهبر بهائیان‌ گردد و عباس‌ او را طرد کرده‌ بود) شدیداً‌ به‌ تکاپو افتاد و با ادعای‌ وراثت‌ عباس‌ افندی‌ نزد مقامات‌ قضائی‌ و سیاسی‌ فلسطین، کوشید تا اداره اماکن‌ مقدس‌ بهائیت‌ در فلسطین‌ را در چنگ‌ بگیرد و حتی‌ با زور اقدام‌ به‌ مصادره مرقد بهاء کرد.6 کسانی‌ چون‌ حسین‌ افنان‌ (خواهرزاده عباس‌ افندی) نیز از محمد علی‌ حمایت‌ می‌کردند.7 شوقی‌ که‌ آن‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ تحصیل، در انگلیس‌ اقامت‌ داشت‌ و سخت‌ نگران‌ اوضاع‌ بود، از لندن‌ نامه‌ای‌ به‌ سموئل‌ (16 ژانویه 1922) نوشت‌ و از اقدامات‌ محمد علی‌ شکایت‌ کرد. سموئل‌ در پاسخ‌ وی‌ نوشت:

آقای‌ شوقی‌ ربانی‌ عزیز... از عواطف‌ شما بسیار سپاسگزارم. جای‌ بسیار تأسف‌ خواهد بود اگر فقدان‌ شخص‌ شخیص‌ عبدالبها علت‌ وقفه‌ در ادامه تحصیلات‌ شما در دانشگاه‌ گردد. امید است‌ که‌ چنین‌ نباشد. خیلی‌ شائقم‌ بدانم‌ که‌ چه‌ اقداماتی‌ برای‌ استحکام‌ نهضت‌ امر بهائی‌ فرموده‌اند. هر وقت‌ به‌ بیت‌المقدس‌ تشریف‌ فرما شدید جای‌ بسی‌ خوشوقتی‌ خواهد بود اگر به‌ دیدار شما نائل‌ شوم» . ‌ماکسول‌ پس‌ از ذکر نامه‌ می‌نویسد: «هرچند لحن‌ نامه‌ دوستانه‌ است‌ ولی‌ مصرح‌ است‌ که‌ حکومت‌ کشوری‌ میل‌ دارد کاملاً‌ از وضع‌ مطلع‌ باشد» .

‌چندی‌ بعد، شوقی، پس‌ از مرگ‌ عباس‌ افندی، زمانی‌ که‌ پس‌ از اقامت‌ 8 ماهه‌ در اروپا، برای‌ زمامداری‌ بهائیان‌ به‌ فلسطین‌ بازگشت‌ در 19 دسامبر 1922 تلگرافی‌ به‌ ساموئل‌ زد و نوشت: «امید است‌ تحیات‌ و عواطف‌ مرا در این‌ موقع‌ که‌ به‌ ارض‌ اقدس‌ برای‌ انجام‌ وظائف‌ خطیره خود بازگشته‌ام‌ قبول‌ نمایید» .8 و پس‌ از آن‌ نیز، به‌ وسیله ساموئل، دعوای‌ خود با محمد علی‌ (رهبر ناقضین) بر سر تصدی‌ «روضه مبارکه» (مرقد بها) و مسائل‌ دیگر را به‌ سود خود فیصله‌ داد و در تلگرافی‌ از مقر حکومت‌ فلسطین‌ بیت‌المقدس‌ در قدس‌ (حدود فوریه 1923) به‌ شوقی‌ اعلام‌ گردید که: «مکتوب‌ واصل‌ شد. اقدامات‌ انجام‌ گردید. تصمیم‌ نهایی‌ مندوب‌ سامی» یعنی‌ کمیسر عالی‌ انگلیس‌ در فلسطین‌ (سموئل) «به‌ نفع‌ شما و کلید، تسلیم‌ حضور مبارک‌ است» .9

‌به‌ نوشته صبحی: پس‌ از مرگ‌ حسینعلی‌ بها و دفن‌ او در عکا (مجاور قصر بهجی)، بازماندگان‌ او به‌ استثنای‌ عباس‌ افندی‌ و خانواده وی، در قصر بهجی‌ می‌زیستند که‌ سالها مقرّ‌ بها بود. ولی‌ شوقی‌ (پس‌ از مرگ‌ عباس‌ افندی) «به‌ استعانت‌ و استمداد مأمورین‌ دولت‌ انگلیس، عائله بها را که‌ متجاوز از 45 سال‌ در آن‌ قصر سکونت‌ داشتند بیرون‌ کرده‌ آنجا را تصرف‌ نمود» .10

‌ب) سِر رونالد استورز: وی‌ از جمله نظامیان‌ و سیاستمداران‌ برجسته انگلیسی‌ است‌ که‌ در قسمت‌ امور مربوط‌ به‌ خاورمیانه عربی، مخصوصاً‌ عربستان، اطلاعات‌ وسیع‌ و عمیقی‌ داشت و در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ از بازیگران‌ مهم‌ سیاست‌ انگلستان‌ در عربستان و سرپرست‌ کلنل‌ لورنس‌ مشهور بود‌ و برای‌ ایجاد تنفر در میان‌ اعراب‌ نسبت‌ به‌ ترکان‌ عثمانی‌ تلاش‌ می‌کرد.11 ‌لورنس‌ در جای‌ جای‌ کتاب‌ مشهورش: هفت‌ رکن‌ حکمت از وی‌ یاد می‌کند: «سرپرست‌ ما، رونالد استورز، منشی‌ قسمت‌ شرق‌ اداره [اطلاعات‌ و جاسوسی‌ ارتش‌ و جاسوسی‌ غیرنظامی‌ انگلیس‌ در مصر، مستقر در قاهره] باهوشترین‌ انگلیسی‌ در خاورمیانه‌ بود که‌ از کارآمدی‌ و کفایت‌ بهره‌ داشت... و هر آنچه‌ ما برداشت‌ می‌کردیم، حاصلِ‌ کشته‌های‌ او بود. در میان‌ ما او همیشه‌ برترین‌ بود... سایه او کار و سیاست‌ انگلیسی‌ را در مشرق‌ زمین‌ چون‌ زیوری‌ در برمی‌گرفت» . استورز به‌ زبان‌ عربی‌ و اقناع‌ حریف‌ تسلط‌ داشت‌ و با آلمانی‌ و فرانسه‌ نیز آشنا بود.12

‌زمانی‌ که‌ انگلیسی‌ها در 1917 کشور عراق‌ را اشغال‌ کردند، استورز در اداره کمیسر عالی‌ انگلستان‌ سمت‌ مشاور داشت‌ و چون‌ زبان‌ عربی‌ را با لهجه اعراب، خیلی‌ خوب‌ صحبت‌ می‌کرد، همیشه‌ با رجال‌ و متنفذین‌ آن‌ کشور در تماس‌ بود. مشارٌ‌ الیه، خاطرات‌ روزانه‌اش‌ را در کتابی‌ به‌ نام‌ شیوه‌های‌ خاوری13 گرد آورده‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ توسط‌ مجله خواندنی‌ها برای‌ اولین‌ بار به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و نشر شده‌ است. وی‌ که‌ به‌ ایران‌ هم‌ آمده‌ بود، پس‌ از شهریور 20 در این‌ کشور دیداری‌ با محمدرضا پهلوی‌ داشت.14

‌نکته مهم‌ دیگر در باره استورز، پیوندش با صهیونیسم‌ است. وی‌ که‌ پس‌ از اشغال‌ قدس‌ توسط‌ انگلیسی‌ها و لژیون‌ یهود در اواخر جنگ‌ جهانی‌ اول، «خود را یک‌ صهیونیست‌ معتقد» می‌شمرد15، پس‌ از واگذاری‌ قیمومت‌ فلسطین‌ به‌ بریتانیا، توسط‌ هربرت‌ سموئیل‌ (صهیونیست‌ مشهور) به‌ سمت‌ فرماندار قدس‌ برگزیده‌ شد تا زمینه‌ را برای‌ ایجاد کانون‌ ملی‌ یهود در فلسطین‌ (یا به‌ تعبیری‌ دقیق‌تر: پی‌ریزی‌ مقدمات‌ تشکیل‌ دولت‌ اسرائیل) فراهم‌ سازد.16 ‌در همین‌ دوران‌ است‌ که‌ با عباس‌ افندی‌ کراراً‌ دیدار کرده‌ و «هیچ‌ گاه‌ در احیان‌ مسافرت‌ به‌ حیفا از درک‌ حضور» وی‌ «غفلت» نمی‌کند.17

‌آن‌گونه‌ که‌ خود استورز در خاطراتش‌ شرح‌ داده، سابقه آشنایی‌ وی‌ با عباس‌ افندی، به‌ آغاز قرن‌ 20 برمی‌گشت. نخستین‌ بار که‌ با افندی‌ ملاقات‌ کرد سال‌ 1900 بود که‌ قصد عزیمت‌ از سوریه‌ به‌ قاهره‌ (جهت‌ تصدی‌ مقام‌ دبیر شرقی‌ سفارت‌ انگلیس‌ در مصر) را داشت. در این‌ دیدار، که‌ در عکا رخ‌ داد، به‌ قول‌ خودش‌ «ساعت‌ خوشی» را با عباس‌ افندی‌ که‌ آن‌ زمان‌ در حصر قرار داشت‌ گذراند و بعداً‌ نزد لرد کیچنر از او تعریف‌ کرد. حدود 20‌ سال‌ بعد که‌ ژنرال‌ آللنبی‌ بر شامات‌ دست‌ یافت‌ و استورز را «مأمور تأسیس‌ حکومت‌ حیفا و توابع‌ آن‌ نمود» مجدداً‌ فرصت‌ دیدار با پیشوای‌ بهائیان‌ را یافت‌ و به‌ نوشته خود: «همان‌ روزی‌ که‌ وارد» حیفا شد نزد عباس‌ افندی‌ رفت‌ و پس‌ از آن‌ هم‌ «هر موقع‌ که‌ به‌ حیفا» می‌رفت‌ از رفتن‌ نزد وی‌ دریغ‌ نمی‌کرد. عباس‌ افندی‌ یکی‌ دو نمونه‌ از خطوط‌ خود را نیز همراه‌ عکسی‌ امضا شده‌ از خویش‌ و خطی‌ از مشکین‌ قلم‌ (خطاط‌ بهائی) به‌ او داده‌ بود که‌ بعداً‌ در حادثه حریقی‌ از بین‌ رفت.18

استورز، همراه ساموئل در تشییع جنازه عباس افندی (سال 1921) شرکت جست و پیشاپیش مشایعین، سراشیبی کوه کرمل را پیمود و به قول خود: «آخرین مراتب خضوع و محبت قلبی خود را... تقدیم» ‌داشت. 19

 

 

 

 

پانوشت‌ها:

1. «جستارهایی‌ از تاریخ‌ بهائیگری...» ، تاریخ‌ معاصر ایران، سال‌ 7، ش‌ 27، ص‌ 17 و 18 و 27 2. وینستن‌ چرچیل‌ در برخی‌ از نامه‌های‌ خود به‌ شوخی‌ از سرهربرت‌ ساموئل‌ با عنوان‌ «شاه‌ ساموئل» نام‌ برده‌ است. در دایره‌المعارف‌ یهود آمده: ساموئل‌ «اولین‌ یهودی‌ بود که‌ پس‌ از 2 هزار سال‌ بر سرزمین‌ اسرائیل‌ حکومت‌ کرد.» در دوران‌ پنج‌ساله‌ حکومت‌ ساموئل‌ بر فلسطین‌ شمار یهودیان‌ این‌ سرزمین‌ از 55 هزار نفر به‌ 108 هزار نفر رسید.

. Knight of the Order of the British Empire3

 916.The Encyclopaedia of Islam, vol. 1 p4

5گوهر یکتا...، روحیه‌ ماکسول، ترجمه ابوالقاسم‌ فیضی، ص‌ 425

 6. همان، صص‌ 87 - 86

7. همان، ص‌ 111 به‌ بعد

 8. همان، ص‌ 112- 111.

9. همان، صص‌ 113 -112

10. خاطرات‌ صبحی...، چاپ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، ص‌ 165

 11. خواندنی‌ها، سال‌ 6، 1325 ش، ش‌ 48

12. ر.ک، هفت‌ رکن‌ حکمت، ترجمه مسعود کشاورز، مؤ‌سسه‌ مطبوعاتی‌ عطایی، چاپ‌ دوم، تهران‌ 1369، ج‌ 1، ص‌ 113 و 146 ـ 145 و 127 به‌ بعد

13 . 1945- Sir Ronald Stores: Orientations, London,

14. نامه‌های‌ لندن... تقی‌زاده، ص‌ 92

15. بذرهای‌ توطئه...، ترجمه دکتر ابوترابیان، ص‌ 23

16. ر.ک، پروتکلهای‌ دانشوران‌ صهیون، عجاج‌ نویهض، ترجمه حمیدرضا شیخی، بنیاد پژوهش‌های‌ اسلامی‌ آستان‌ قدس‌ رضوی، مشهد، 1373ش، ص‌ 53 و 225

17. آهنگ‌ بدیع، سال‌ 1350، ش‌ 11 - 6، ص‌ 337.

18. ر.ک، اخبار امری، ش‌ ـ 7 8 ، آبان‌ و آذر 1324، ص‌ 7، به‌ نقل‌ از: کتاب‌ «عالم‌ بهائی» ، ج‌ 8

 19. ر.ک، اسرارالاَّثار، فاضل‌ مازندرانی، 3/144؛ آهنگ‌ بدیع، سال‌ 1350، ش‌ 11 - 6، ص‌ 337؛ اخبار امری، سال1350، ش 14، ص 428.

20 . الکواکب‌ الدریه، 2/307

21. اخبار امری، سال‌ 1355، ش‌ 14، ص‌ 418

22. همان، ص‌ 419

 23. همان، سال‌ 1355، ش‌ 14، ص‌ 429.

منبع : سایت ایران سهراب

جریانی‌ ارتجاعی‌ و وابسته‌

محمدرضا فشاهی، پژوهشگر معاصر، نسبت‌ به‌ غائله‌ بابیت‌ (به‌ عنوان‌ «نهضتی‌ انقلابی») دیدگاهی‌ خوش‌بینانه‌ دارد و البته‌ از خود باب، به‌ عنوان‌ کسی‌ که‌ «با وجود تسلط‌ [؟] بر فلسفه‌ و عرفان، از آیین‌ سیاست‌ و مبارزه‌ اجتماعی، آگاهی‌ چندانی‌ نداشت‌ و به‌ نوشتن‌ رساله‌ و بزرگداشت‌ ظلسمات‌ و بازی‌ با اعداد دل‌ خوش‌ کرده‌ بود» انتقاد می‌کند.

برغم‌ این‌ دیدگاه‌ خوش‌بینانه‌ (و البته‌ قابل‌ بحث)، جریان‌ بهائیت‌ را یکسره‌ از بابیت‌ (نخستین) جدا شمرده‌ و به‌ عنوان‌ جریانی‌ ارتجاعی‌ و وابسته‌ به‌ قدرتهای‌ خارجی‌ فرومی‌کوبد. به‌ اعتقاد او: دودستگی‌ میان‌ بابیان‌ و تقسیم‌ آنها به‌ دو گروه‌ «ازلیان» (به‌ رهبری‌ یحیی‌ صبح‌ ازل) و «بهائیان» (به‌ رهبری‌ حسینعلی‌ بهاء) یکی‌ از عوامل‌ مهم‌ شکست‌ جنبش‌ بابیه‌ بود. زیرا: ‌

این‌ واقعه،، نیروی‌ «بابیان» را تحلیل‌ برد. «صبح‌ ازل» روحیه‌ انفلابی‌ را رها نمود و گوشه‌ عزلت‌ اختیار نمود... از طرف‌ دیگر، «بهاء الله» نیز به‌ دامن‌ سیاستهای‌ بیگانه‌ (روس‌ وانگلیس) پناه‌ برد و زیرکانه‌ جنبه‌های‌ انقلابی‌ نهضت‌ را تضعیف‌ نمود و «اخلاق» را به‌ جای‌ آن‌ قرارداد و با «ناصرالدین‌ شاه» از در سازش‌ درآمد. ‌

او... در دورانی‌ که‌ «ناسیونالیزم» ایرانی، برای‌ مبارزه‌ با تسلط‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ بیگانه‌ و نیز حکومت‌ فئودال‌ محلی‌ دست‌ نشانده‌ آن، به‌ منزله‌ یکی‌ از حیاتی‌ترین‌ سلاحهای‌ توده‌ و روشنفکران‌ ایران‌ بود، به‌ مبارزه‌ با این‌ سلاح‌ پرداخت‌ و گفت: «لیس‌ الفخر لمن‌ یحب‌ الوطن‌ بل‌ الفخر لمن‌ یحبّ‌ العالم» و بدین‌ وسیله‌ «جهان‌ وطنی» را رسماً‌ تائید نمود و سر انجام‌ در یکی‌ از الواح‌ خود (لوح‌ سلطان) خود را «غلام‌ و عبد» و «ناصرالدین‌ شاه» را «ملیک‌ زمان» اعلام‌ نمود.‌

بعدها جانشین‌ او «عباس‌ افندی» ، رسماً‌ به‌ دفاع‌ از «محمد علی‌ شاه» در مقابل‌ مشروطه‌ خواهان‌ برخواست‌ و در یکی‌ از الواح‌ خود چنین‌ نوشت:‌

 «طهران، حضرت‌ ایادی‌ امر الله، حضرت‌ علی‌ قبل‌ اکبر علیه‌ بهاء الابهی...‌

ای‌ منادی‌ پیمان، از انقلاب‌ ارض‌ طا (تهران) مرقوم‌ نموده‌ بودید، این‌ انقلاب‌ در الواح‌ مستطاب‌ مصرح‌ و بی‌حجاب، ولی‌ عاقبت‌ سکون‌ یابد و راحت‌ جان‌ حاصل‌ شود... و سریر سلطنت‌ کبری‌ در نهایت‌ شوکت‌ استقرار جوید و آفاق‌ ایران‌ به‌ نورانیّت‌ عدالت‌ شهریاری‌ (محمد علی‌ شاه) روشن‌ و تابان‌ گردد... جمع‌ یاران‌ الهی‌ را به‌ اطاعت‌ و انقیاد و صداقت‌ و خیرخواهی‌ به‌ سریر تاجداری‌ دلالت‌ نمایید، زیرا به‌ نصّ‌ قاطع‌ الهی، مکلف‌ برآنند. زنهار، زنهار، اگر در امور سیاسی، نفسی‌ از احبّاء مداخله‌ نماید، یا آنکه‌ بر زبان‌ کلمه‌ای‌ براند... ‌

گوش‌ به‌ این‌ حرفها مدهید و شب‌ و روز به‌ جان‌ و دل‌ بکوشید و دعای‌ خیر نمایید و تضرع‌ و زاری‌ فرمایید تا... در جمیع‌ امور نوایای‌ خیریه‌ اعلی‌ حضرت‌ شهریاری‌ واضح‌ و مشهور، ولی‌ نوهوسانی‌ (مشروطه‌ خواهان) چند گمان‌ نمایند که‌ کسر نفوذ سلطنت، سبب‌ عزّت‌ ملت‌ است. هیهات، هیهات، این‌ چه‌ نادانی‌ است... اعلی‌ حضرت‌ شهریاری‌ الحمد لله‌ شخص‌ مجرّبند و عدل‌ مصور؛ عقل‌ مجسم‌ و حلم‌ مشخّص‌ و... 11 ج‌ 1 سنه‌ 1325 [ق] ع‌ ع» . (کشف‌ الحیل، عبدالحسین‌ آیتی، 3/75ـ76).‌

فشاهی‌ در ادامه‌ می‌افزاید: «سیاست‌ دفاع‌ از «محمد علی‌ شاه» و دولت‌ «روس» تزاری‌ تا هنگام‌ پیروزی‌ مشروطه‌ خواهان‌ و فرار «محمد علی‌ شاه» ادامه‌ یافت‌ و پس‌ از آن، این‌ فرقه‌ یکسره‌ در دامن‌ دولت‌ «انگلیس» در غلطید و چون‌ در هنگام‌ جنگ‌ جهانی‌ اول، «انگلیس» بر «فلسطین» دست‌ یافت‌ و «عکا» نیز کانون‌ این‌ فرقه‌ بود، «عبدالبهاء» درخواست‌ لقب‌ «سر» از دولت‌ «انگلیس» کرد و این‌ لقب، طی‌ مراسم‌ خاصی، همراه‌ با فرمان‌ و نشان‌ به‌ او داده‌ شد...» .1‌

 

 

 

پی نوشت‌ها:

ر.ک، از گاتها تا مشروطیت، فصل: «نهضت‌ باب؛ رنسانس‌ و رفرماسیون» .‌

منبع : سایت ایران سهراب

پیام محبت‌آمیز ملکه!

‌عباس‌ افندی، به‌ وسیله‌ همکاری‌ با ارتش‌ بریتانیا در فتح‌ قدس‌ و گرفتن‌ نشان‌ از پادشاه‌ انگلیس‌ و دعا برای‌ جرج‌ پنجم، راهی‌ را در تاریخ‌ این‌ فرقه‌ گشود که‌ در سراسر قرن‌ بیستم‌ و پس‌ از آن‌ تا امروز، با قوت‌ ادامه‌ دارد. به‌ نمونه‌هایی‌ از پیوند و مغازله‌ بهائیان‌ با دولت‌ انگلیس‌ و دیکتاتورهای‌ وابسته‌ به‌ آن‌ اشاره‌ می‌کنیم:

‌در اعلامیه‌ای‌ که‌ ارگان‌ محفل‌ بهائیان‌ (اخبار امری) در شماره‌ 4 خود (مرداد 1329) منتشر کرد، خاطر نشان‌ گشت‌ که‌ محفل‌ بهائیان‌ انگلیس‌ در امر پیشبرد تبلیغات‌ بهائیت‌ در قاره‌ سیاه، با مراکزی‌ چون‌ انجمن‌ پادشاهی‌ آفریقایی‌ (انگلیس)، مدرسه‌ السنه‌ شرقی‌ لندن‌ و شعبه‌ای‌ از دانشگاه‌ آکسفورد و دوائر دیگر در اداره‌ آفریقای‌ شرقی‌ و غیر آن‌ رایزنی‌ داشته‌ و از آنها کمک‌ فکری‌ و اطلاعاتی‌ گرفته‌ است.

نشانه‌ها و نتایج‌ این‌ امر را، از جمله، در موارد زیر می‌بینیم:

‌24 دی‌ 1339ش، ام‌المعابد (مشرق‌ الاذکار مرکزی) بهائیان‌ در آفریقا واقع در کامپالا (پایتخت‌ اوگاندا) توسط‌ روحیه‌ ماکسول، همسر شوقی‌ افندی، افتتاح‌ شد و در مراسمی‌ که‌ به‌ همین‌ عنوان‌ برگزار گردید نماینده‌ حکومت‌ انگلستان‌ و برادر پادشاه‌ اوگاندا با خانواده‌ خود و جمعی‌ از مأموران‌ عالیرتبه‌ کشوری‌ و لشکری‌ دولت‌ دیکتاتوری‌ اوگاندا شرکت‌ کردند.1 به‌ گزارش‌ نشریه‌ بهائی: قبل‌ از جشن‌ افتتاح، محفل‌ بهائیان‌ آفریقای‌ مرکزی‌ و شرقی‌ در کامپالا به‌ احترام‌ دولت‌ اوگاندا که‌ در کشیدن‌ «راهی‌ مخصوص‌ از شاهراه‌ تا پای‌ مشرق‌ الاذکار سخاوتمندانه‌ همکاری‌ کرده‌ بودند، دعوتی‌ از هیات‌ وزرا برای‌ تماشای‌ مشرق‌ الاذکار به‌ عمل‌ آوردند» و در پاسخ‌ به‌ این‌ امر، «نخست‌‌وزیر و سه‌ نفر از وزرا... به‌ محل‌ مشرق‌ الاذکار آمده‌ مدتی‌ را به‌ تماشا و تعریف‌ و تمجید» از آن‌ ساختمان‌ پرداختند و مورد پذیرایی‌ بهائیان‌ قرار گرفتند.2

21 می‌ 1971 (خرداد 1350) کنفرانس‌ جهانی‌ بهائیان‌ در شهر کینگزتون، سالن‌ شراتیون‌ هتل‌ (بزرگترین‌ هتل‌ جزیره‌ جامائیکا در اقیانوس‌ اطلس) با حضور ذکرالله‌ خادم‌ (از ایادی‌ امرالله‌ و نماینده‌ بیت‌ العدل‌ بهائیت‌ در اسرائیل) و 3‌ تن‌ از اعضای‌ هیات‌ مشاوران‌ قاره‌ای‌ در امریکای‌ مرکزی، و با قرائت‌ پیام‌ بیت‌العدل‌ افتتاح‌ گردید. گفتنی‌ است‌ که‌ در نخستین‌ لحظات‌ تشکیل‌ این‌ کنفرانس، حاکم‌ کل‌ که‌ نماینده‌ رسمی‌ ملکه‌ انگلیس‌ و شخص‌ اول‌ جزیره‌ جامائیکا بود حضور یافت‌ و در حدود نیم‌ ساعت‌ به‌ ایراد نطق‌ در تأیید بهائیت‌ پرداخت.3

‌از اول‌ تا هشتم‌ اکتبر 1972 (برابر مهر 1351) یک‌ فستیوال‌ ملی‌ در سی‌شیلز برگزار گردید و شاهزاده‌ مارگرت‌ و لرد استودن‌ به‌ عنوان‌ نمایندگان‌ خاندان‌ سلطنتی‌ انگلیس‌ در آن‌ شرکت‌ جستند و از غرفه‌ بهائیان‌ در آن‌ که‌ آثار و کتب‌ بهائیت‌ را معرفی‌ کرده‌ و به‌ نمایش‌ می‌گذاشت‌ دیدار کردند.4

در اواخر 1352، در شهر سیدنی‌ استرالیا سالن‌ اپرایی‌ افتتاح‌ و جریان‌ مراسم‌ آن‌ از تلویزیون‌ پخش‌ شد. در این‌ مراسم، جامعه‌ بهائی‌ نیز از سوی‌ دفتر ملکه‌ انگلیس‌ برای‌ شرکت‌ در جشن‌ افتتاحیه‌ دعوت‌ شده‌ بود.5

‌آوریل‌ 1967 (اردیبهشت‌ 1346ش) محفل‌ ملی‌ بهائیت‌ در انگلیس‌ به‌ مناسبت‌ روز تولد ملکه‌ انگلستان، تلگراف‌ تبریک‌ زیر را برای‌ ملکه‌ ارسال‌ کرد: «محفل‌ روحانی‌ ملی‌ بهائیان‌ جزایر بریتانیا، به‌ نمایندگی‌ بهائیان‌ جزایر بریتانیا، تبریکات‌ صادقانه‌ و مسرت‌آمیز خود را به‌ مناسبت‌ روز تولد آن‌ علیا حضرت‌ تقدیم‌ علیا حضرت‌ ملکه‌ می‌نماید» . منشی‌ مخصوص‌ ملکه‌ نیز، در جواب، تلگراف‌ ذیل‌ را خطاب‌ به‌ محفل‌ ملی‌ انگلستان‌ مخابره‌ کرد: «علیا حضرت‌ ملکه‌ صمیمانه‌ از بهائیان‌ جزایر بریتانیا به‌ مناسبت‌ این‌ پیام‌ محبت‌ آمیز در مورد تبریکات‌ آنان‌ به‌ مناسبت‌ روز تولد علیا حضرت‌ ملکه‌ تشکر می‌نماید» . مجله‌ بهائی‌ «اخبار امری» ضمن‌ انعکاس‌ تلگرافهای‌ فوق، تأکید ورزید: «انتظار داریم... جوامع‌ بهائی‌ در ممالک‌ مشترک‌المنافع‌ پیامهای‌ تبریک‌‌آمیز خود را در آن‌ روز به‌ قصر بوکینهام‌ مخابره» کنند.6

بنگاه‌ سخن‌ پراکنی‌ بی.بی.سی‌ نیز (که‌ ماهیت‌ آن‌ بر مطلعین، خاصه‌ آشنایان‌ با تز استعماری‌ «تفرقه‌ بینداز و حکومت‌ کن» ، پوشیده‌ نیست) از این‌ قافله‌ عقب‌ نماند. نشریه‌ بهائیان‌ تحت‌ عنوان‌ «اشاعه‌ تعالیم‌ بهائی‌ از فرستنده‌ رادیویی بریتانیا (بی.بی.سی» ) می‌نویسد: «بنگاه‌ سخن‌ پراکنی‌ بریتانیا (بی.بی.سی) یک‌ سلسله‌ مصاحبه‌ رادیو تلویزیونی‌ تحت‌ عنوان‌ «دیانت‌ امروزی‌ شما» ترتیب‌ داده‌ است. آخرین‌ مصاحبه‌ از این‌ سری‌ سخن‌ پراکنی‌ها با شرکت‌ خانم‌ مهرانگیز منصف‌ و آقای‌ تد کاردل‌ انجام‌ یافت‌ و به‌ وسیله‌ فرستنده‌ بی‌ بی‌ سی‌ این‌ مصاحبه‌ در تمام‌ دنیا پخش‌ گردید که‌ در آن‌ مبادی‌ و تعالیم‌ امر بهائی‌ مورد بحث‌ قرار گرفت. خانم‌ (پگی‌ ترو) از جزایر کاناری‌ می‌نویسد که‌ عده‌ زیادی‌ از احباب‌ و مبتدیان‌ آنها این‌ مصاحبه‌ رادیویی را گوش‌ دادند. پس‌ از پایان‌ برنامه‌ رادیویی بحث‌ و مباحثه‌ تا ساعت‌ 2 بعد از نیمه‌ شب‌ ادامه‌ یافت. در نامه‌ دیگری‌ ایادی‌ امر الله‌ جناب‌ «فدرستون» در استرالیا موفقیت‌ خانم‌ منصف‌ را تبریک‌ گفته‌اند» .7

 

 

 

پانوشت‌ها:

1. اخبار امری، سال‌ 39، بهمن‌ و اسفند 1339، ش‌ 12 ـ 11، ص‌ 724 و 734.

 2. همان، سال‌ 39، بهمن‌ و اسفند 1339، ش‌ 12 ـ 11، ص‌ 741.

3. ر.ک، آهنگ‌ بدیع، سال‌ 29 (1353ش)، ش‌ 2 و 3، صص‌ 73 ـ 71.

 4. اخبار امری، سال‌ 1352، ش‌ 1، ص‌ 18.

5. همان، سال‌ 1352، ش‌ 19، صص533 ـ 532.

 6. همان، تیر و مرداد 1346، ش‌ 4 و 5، صص‌ 151 ـ 150

 7. همان، سال‌ 1342، ش‌ 2، صص‌62 ـ 61.

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

فرقه بهاییت در بریتانیا

بنابه اظهار بهاییان سال 1998 میلادی یکصدمین سالگرد تشکیل محفل کوچکی از این فرقه ضاله در انگلستان است ولیکن رابطه این کشور با این فرقه به روزگاران آغازین تأسیس آن برمی گردد چرا که در نوامبر سال 1845 میلادی روزنامه تایمز لندن به بابیگری اشارتی دارد.

می دانیم بهاییان خود را به میرزا حسینعلی ملقب به بهاءالله (1892ـ1817) منتسب می کنند. این لقب را ظاهراً حاج محمد علی بارفروشی که خودش لقب قدوس داشته و از شاگردان سید کاظم رشتی بوده ، به او داده است .

میرزا حسینعلی در سال 1280 قمری در باغ نجیب پاشا در نزدیکی های بغداد ادعا کرد که همان کسی است که علی محمد باب ظهورش را خبر داده است . جز اینکه بنابه مصلحت او را معرفی نکرده است ، عده ای از بابیان این ادعا را پذیرفتند و بهایی شدند و عده ای دیگر بابی باقی ماندند و به اهل بیان یا ازلی معروف شدند.

در روزگار جنگ بین آنان یک مستشرق انگلیسی برای شناخت اوضاع به ایران آمد. وی دانشمند معروف کمبریج ادوارد براون بود.

 

ادوارد گرانیل براون (1926ـ1862 میلادی )

وی که از بزرگ ترین خاورشناسان دانشمند انگلیسی است از اکتبر 1887 تا اکتبر سال 1888 میلادی (سال 6ـ1305 هجری ) به ایران آمد و بادنبال کردن تحقیقات کنت دوگوبینو که به عنوان وزیر مختار فرانسه در تهران زندگی کرده بود و کتابش در باره تاریخ باب بود فعالیت پژوهشی خود را ادامه داد و یادداشت های فراوانی درباره آن نوشت . وی پس از بازگشت از ایران و نوشتن کتاب "یک سال در میان ایران "(A year Amongst Persians, Cambridge, 1927) به دیدار میرزا حسین علی بهاءالله در عکا و در قبرس با یحیی صبح ازل ملاقات کرده و در مجموع وی توانست تحقیقات خود را در چندین مقاله بنویسد و سپس در دو کتاب انتشار دهد. این کتاب ها در سال 1891 و 1893میلادی در لندن چاپ شده است . مشخصات دو کتاب ادوارد براون عبارت است از:

1- The New History of the Bob, Cambridge, 1893.

2- A Travellers Narative, Written to Illustrate the Episode of the Bob, Cambridge, 1891.

ادوارد براون بیشتر طرفدار صبح ازل بود و از اینکه طرفداران وی اندک هستند ناراحت بود و معتقد بود وی جانشین واقعی باب است ومیرزا حسینعلی به دروغ خود را جانشین می داند. برخی از دوستان ادوارد براون به این نکته اشاره کرده اند مانند "اتکینز" (J.B. Atkins) درصفحه 39 و 40 کتاب خود به نام "A Persian Anthology" هم به این دلیل و هم به خاطراینکه در کتاب خود متن دستخط توبه نامه سیدعلی محمد باب را گراور کرده است زیاد از طرف بهاییان مطرح نمی شود اما در هر صورت وی و معاصرش "کنت دوگوبینو" اطلاعات زیادی در این خصوص داده اند. کتاب دیگر مهمی که در انگلستان برای نخستین بار به چاپ رسیده کتاب نقطه الکاف اثر میرزا جانی کاشانی از منابع قابل بررسی این موضوع است که توسط ادوارد براون منتشر شده است .

ادوارد براون توانست بیشترین مجموعه کتاب های مربوط به بابیان و شیخی ها را که بیش از 467 مجلد کتاب به زبان فارسی ، عربی وترکی بود و بعضاً خطی بوده جمع آوری و تقدیم کتابخانه کمبریج نماید.

ادوارد براون فعالیت علمی خود را در موضوع مسایل باب و بهاء را به کنار گذاشت و آثار ارزشمند فراوانی تألیف کرد مانند تاریخ ادبیات ایران ، و به خاطر این اقدامات خیابانی در کنار دانشگاه تهران هنوز هم به نام وی می باشد.

 

جانشینان میرزا حسینعلی و انگلستان

در هر حل بعد از میرزا حسینعلی ، علی رغم رقابت و کشمکش هایی که بین پسران او بروز کرد، یکی از آنان به نام عباس افندی که خود راعبدالبها نامید (1921ـ1844) موفق شد خود را به عنوان جانشین پدرش به پیروان بقبولاند. وی که در گسترش این آیین با کمک انگلیسی هاجدیت تمام به خرج داد و ضمناً از دولت انگلستان به دریافت لقب Sir مفتخر شده بود! تا هنگام مرگ ریاست پیروان را به عهده داشت پس از او شوقی افندی که در انگلستان بار آمده و تحصیل کرده بود به ریاست رسید و در انگلستان درگذشت و گورش در لندن می باشد.

باید به این نکته اشاره کرد با توجه به اینکه محل زندگی و درگذشت میرزا حسینعلی عکا بوده است و این محل نیز توسط انگلیسی هابرای اقامت وی تعیین شده بود وی و یارانش در پناه دولتی که بعدها با عهدنامه انگلیسی بالفور به نام اسراییل شناخته شد قرار گرفتند.

 

آغاز پیدایش بهاییت در انگلستان

اولین کسی که در انگلستان به بهاییت در آمد زنی بود زاده آمریکا و پرورده انگلستان که در سال 1898 بهایی شد. به این دلیل این تاریخ به عنوان آغاز تشکیل محافل بهایی به شمار آمده است . دومین نفر که اولین انگلیسی الاصل محسوب می شود خانم "اتل (Athel) روزنبرگ "،متوفی 1930 بود که از رهبران فرقه به شمار می آمد و در سال 1899 بهایی شد. در این تاریخ تا 1952 چهار نفر دیگر در انگلستان بهایی شدند. اولین بهایی در شمال انگلیس خانم "سارا آن ریج وی " (S. Ann Ridgeway) بود و پس از آن "ادوارد هل " در شهر سالفورد. روی هم رفته تا سال 1920 که اولین جلسات هفتگی تشکیل شد چند تنی دیگر هم به آنان پیوسته بود.

سال 1911 میلادی برای بهاییان مهم است زیرا در این سال "ویلبر فرس " کشیش کلیسای "سنت جان " در یکی از مراسم دینی نامی هم از بهاییت برد و به دنبال آن ، اتاقی هم برای مطالعه بهاییان اختصاص داده شد.

عبدالبها (عباس افندی ) از سوم سپتامبر تا سوم اکتبر در لندن بود و در دهم سپتامبر، برای اولین بار در City Tempel London در برابرجمع ظاهر شد. وی در بین سال های 1913 و 1912 به جزایر بریتانیایی بازگشت و از شهرهای لیورپول ، لندن ، ادیمبورگ ، آکسفورد وبریستول دیدن کرد. این سفر، هم تبلیغ برای بهاییان بود و هم دوستان و حمایتگران مؤثری برای آنان فراهم آورد.

در سال 1911 یا 1912 "دانیال جنکین " بهایی شد و محفل کوچکی در شهر St. Ives Cornwall انگلستان تشکیل داد. این شخص درسال 1913 اولین سفر تبلیغی و جهانی خود را از این جزایر آغاز کرد و لیکن از هلند فراتر نرفت و در آنجا مرگ گریبانش را گرفت .

در شهر "بورنموث " دکتر "اسلمونت " در سال 1915 بهایی شد و محفلی از دوستان و بیمارانش ترتیب داد که از آن جمله راهبه ای به نام "گریس چلیس " (Grace Chalis) بود که بعدها به عضویت مجمع روحانی بریتانیا درآمد.

 

مجمع ملی روحانی بهاییان بریتانیا

بهاییان انگلیس در سال 1914 در یک لجنه جمع شدند ولیکن این لجنه در سال 1916 از هم پاشید. پس از آن در سال 1920 شورای ملی بهاییان برپا شد. بعد از آن در سال 1922 مجمع روحانی انگلیس با نام دیگر شورای بهاییان سراسر انگلیس تشکیل شد و اولین همایش خود را در لندن برگزار کرد. سال بعد مجمع ملی روحانی انگلیس به وجود آمد که در سال 1930 موسوم به مجمع روحانی و ملی بهاییان جزایر بریتانیا و بعداً در سال 1972 از آن سراسر انگلستان شد. در همین سال مجمع ملی جداگانه ای برای جمهوری ایرلند پایه گذاری شد.

 

تاریخ بهاییان انگلستان از سال 1930 تا 1950م .

بعد از مرگ عبدالبها فعالیت بهاییان و شماره آنان سقوط فاحشی کرد ولیکن از نیمه دهه 1930 به سبب آمدن بهاییان جوان ، از جمله شخصی مبلّغ به نام حسن بالیوزی (Balyuzi) به این کشور کارشان رونق مجددی یافت . این شخص با دو نفر دیگر به عضویت مجمع روحانی ملی انتخاب شدند و به همراهی شخص دیگری به نام "جان فربی " مسؤول تبلیغی اداره کارهای عمومی جامعه بهاییان تا سال بعدشدند. افزوده بر آن ، از سال های 1930 تئاتری تأسیس ومجله ای منتشر و آموزشگاهی تابستانی هم گشوده شد. همچنین کنفرانس زمستانی آنان از دسامبر 1937 به بعد مرتباً تشکیل جلسه داده است .

در شهر یورکشایر (Yourkshire) خانم "ای . پی . کنورثی " (E.P. Kenworthy) که عبدالبها را هم در پاریس دیده بود بهایی شد. دربرادفورد سه نفر خانم گرویده بهاییت شدند.

یک هنرمند آمریکایی به نام "مارک توبی "

(M. Tobey) ساکن بریتانیا در سال 1930 تا 1938 کلاس های آموزشی و تبلیغی ای در "دارتینگتن هال " و مدرسه ای در استان "دون " وجلسات گفتگو در شهر "تورکی " برپا داشت . در نتیجه این فعالیت ها دو هنرمند دیگر به جمع آنان پیوستند و نیز خانمی به نام "وایلت مک کینی " با پسرش به شهر "اشبرتون " (Ashborton) رفت تا در آنجا به تبلیغ بپردازد. یک سال بعد هم دو زن دیگر به این آیین گرویدند.

بهاییان به طور محلی از طرف شوراهایی انتخابی موسوم به مجمع روحانی محلی یا محفل روحانی یا لجنه سازمان داده می شوند. اولین نمونه از این نوع در بریتانیا در سال 1922 در لندن و منچستر و "بورنموث " به وجود آمد.

در سال 1946 جامعه بهاییان بریتانیا برنامه شش ساله ای برای افزایش این گونه مجمع ها در جزایر انگلستان طراحی کرد. سپس در سال 1946 این آیین را به اسکاتلند و ویلز و ایرلند کشاند. این برنامه شش ساله ، مجامع روحانی محلی را تا 24 واحد رسانید که چهار تای آنها درمراکزی محوری چون شهرهای ادیمبورگ ، بلفاست ، دوبلین و کاردیف بودند.

 

تحولات سال های 1950 میلادی بهاییان انگلستان

به دنبال برنامه نسبتاً موفق شش ساله ، جامعه بهاییان لندن در سال 1950 از طرفی شوقی افندی مأموریت یافتند که طی دو سال دامنه تبلیغ را به آفریقا بکشانند. در نتیجه یک نفر به اوگاندا و یک نفر به تانگانیکا (اینک بخشی از تانزانیا) رفتند. در سال 1951 حسن صبری وایزابل صبری هم عازم آنجا شدند و "تد کارل " نامی هم به کنیا رفت . این برنامه موفقیت آمیز بود و اولین برنامه همکاری های بین المللی به حساب آمد.

در سال 1955 به دستور شوقی افندی بنا شد اعضای جامعه روحانی محلی از ساکنان محلاتی تشکیل شدند که حدودشان را شهرداری وقت تعیین می کند. با این ترتیب پنجاه مجمع روحانی محلی برپا و تعداد آنها تا سال 1973 به دو برابر رسید. پس از افتتاح مجمعی در ایرلنددر سال 1972، نام مجمع روحانی ملی به مجمع روحانی بریتانیا تغییر یافت .

پیشرفت بهایی گری در انگلستان خیلی کند و تدریجی بوده است ولیکن گهگاه جهش هایی در آن دیده شده است چنان که در آخرین سال برنامه شش ساله (1950ـ1949) و دو سال آخر برنامه ده ساله را جهاد تبلیغی خوانده اند. پنجاه درصد به شماره پیروان افزوده شد اماتعداد آنها را مسکوت گذاشته اند. در اوایل سال های 1980 پیروزی انقلاب اسلامی بین سال های 1978 تا 1980 سیل پناهندگان ، از جمله بهاییان به این کشور جاری ولیکن به مرور بیشتر آنها به آمریکا و کانادا و استرالیا مهاجرت کردند.

در سال 1329 مرکزی برای بهاییان در منطقه "ریجنت استریت " لندن گشایش یافت و در سال 1954، محلی در منطقه "نایتزبریج "لندن خریداری شد و به عنوان کانون ملی بهاییان آغاز به فعالیت کرد. مراکزی هم در اسکاتلند و جزایر آن و ایرلند شمالی و ویلز تاکنون خریداری شده است . روی هم رفته تا سال 1996 تعداد مجامع روحانی محلی (لجنه یا محفل روحانی ) در انگلستان و ایرلند شمالی 143واحد بوده است . (اسکاتلند 18، ایرلند شمالی 13 و ویلز 10).

 

شناخت نیمه رسمی بهاییت در انگلستان

در سال 1939 مجمع روحانی ملی قانونی شد و در سال 1967 به عنوان سازمان خیریه به ثبت رسید نیز بهاییان در دوره جنگ جهانی دوم مشمول معافیت از خدمات نظامی بوده اند.

در سال 1990، اداره گذرنامه ، تأیید مجامع روحانی را دایر بر هویت بهایی داشتن متقاضیان به رسمیت شناخت ولیکن علی رغم رسمی بودن تعطیلات مذهبی آنان در بریتانیا، تنها در اسکاتلند ازدواجشان رسمیت قانونی دارد.

 

فعالیت سازمان بهاییان انگلستان

سازمان انگلستان به عنوان سازمان مادر، واحدهایی در برخی نواحی آفریقای مرکزی و جنوبی وجمهوری ایرلند و قبرس به وجود آورده است و هم اینک نیز مجمع روحانی انگلستان مسؤولیت بهاییان جبل الطارق و جزایر دریای مانش و جزیره "ادم " را دارد. برخی از بهاییان انگلیس به پیشرفت بهاییت در سطح جهان کمک هایی کرده اند که از آن جمله اند "اسلمتن "، "تاون رشند"، "بالیوزی " و "فربی "، عنوان بازوان این فرقه را یافته اند. برخی دیگر جزء اولین پیشگامان گسترش بهاییت به بسیاری ازنقاط جهان مخصوصاً کشورهای مشترک المنافع بوده اند.

اخیراً نیز افرادی از جوانان روانه اروپای شرقی و روسیه شده اند تا به مارکسیست های آن دیار درس بهایی گری بیاموزند. آنها می گویندروی هم رفته تا سال 1993، بهاییان انگلستان به 138 کشور جهان مهاجرت کرده و اکثراً مقیم شده اند. با این حساب انگلستان در جهت صدور مبلغ بعد از ایران و آمریکا قرار دارد.

 

آغاز بهاییت در اسکاتلند

اولین بهایی اسکاتلند ظاهراً خانم "جینز الیزابت وایت " است که همسر کشیش دون پایه ای در کلیسای اسکاتلند بود. او هم عباس افندی رادر "عرکا" ملاقات کرده و هم او را به شهر "ادیمبورگ " دعوت کرده است . نیز همایش هایی در خانه خود ترتیب داده است . با این حال دراسکاتلند تا زمان اجرای برنامه شش ساله کسی بهایی نبود تا اینکه ضمن اجرای برنامه شش ساله، عده ای به ادیمبورگ سفر کردند و ماندند.اولین نفر از اینان دکتر م . سعید مصری بود که بعداً خانم "ایزابلا صبری " به او پیوست . بنابراین برپا شدن مجمع روحانی محلی در آن جا تاسال 1948 طول کشید.

 

ورود و رشد بهاییت در ویلز، ایرلند شمالی و جزایر کناره های انگستان

اولین نفر از بهاییان که در "ویلز" سکونت یافت "رز جونز" (Rose Jones) در سال 1942 بود. اولین نشریه آنان نیز در سال 1950 بیرون آمد. اما تشکیل مجمع روحانی محلی روحانی شان زودتر از سال 1961 محقق نشد.

در ایرلند شمالی تا اواخر دهه 1940 کسی از بهاییان در آن جا ساکن نبود و اولین کسی که پا بدان جا گذاشت "چارلز دانینگ " بود که درسال 1948 وارد بلفاست شد. سال بعد شخصی که بعداً سمندری نامیده شد به او پیوست . اولین محفل روحانی محلی در سال 1950 دربلفاست تشکیل شد و اولین کسی که از اهل آن جا بهایی شد "رابرت اسلون " (R. Sloan) و در سال 1949 بود. اما اولین محفل روحانی ملی در سال 1972 تشکیل شد و پیش از آن هم رابطه گرمی بین چند نفر از اهالی ایرلند شمالی و جنوبی برقرار بوده است . برخی نیز عقیده دارند که اولین بهایی ایرلندی دکتر "فردریک د. اولین " بود که در سال 1901 در آمریکا اقامت داشته است .

بهایی گری در جزایر کناره های انگلستان از سال 1953 به توسط افراد ذیل معرفی شد: خانم "اولین بکستر"، "ضیاءالله اصغرزاده (جرسی )"، آقای "ویلیام دانینگ " (جزایر ارکنی )، خانم "بریژیت هاسل بلت " )جزایر شتلند)، خانم "جرالدین گرنی " و خانم "آنالیزا هیگ "(جزایر غربی ).

 

کنگره ملی بهاییان در سال 1963 در رویال آلبرت هال لندن

انگلستان مرکز مهم کنفرانس های بین المللی بهاییان از آغاز تاکنون بوده است که معروف ترین آن کنگره جهانی آنان در لندن بود که در تالاربزرگ "رویال آلبرت هال " لندن برگزار گردید. در سال 1982 نیز پنج کنگره در موضوع بهاییان در منطقه اروپا، کانادا و ایرلند تشکیل شده است .

 

تعداد بهاییان

بنابه آمار رسمی منتشر شده از طرف خود بهاییان ، که بی شک اغراق می باشد جمعیت آنان درسراسر جهان در حدود 5 میلیون نفر است که می گویند در 235 کشور و سرزمین در سراسر جهان اقامت داشته و از 2100 گروه قومی و نژادی تشکیل می شود اما هیچ گونه آمار دقیق ودرست از تعداد آنها در انگلستان وجود ندارد و یا تعمداً اعلام نشده است .

 

فعالیت بهاییان در انگلستان

فعالیت آنان دو نوع است : یکی درون سازمانی و مربوط به جلسات خصوصی بین خودشان و دیگری عمومی که مسلمانان و دیگران و به خصوص ایرانیان را فرا می خوانند.

با توجه به اینکه گور شوقی افندی در لندن است باغ سرسبزی برای پذیرایی بازدیدکنندگان در منطقه این گور تأسیس شده و روزانه مراجعه کنندگان خود را دارد.

مرکز تبلیغی آنان که از مهم ترین خیابان های لندن در منطقه "نایثبریج " می باشد.

با توجه به حضور پناهندگان و ایرانیان فراری امسال به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال هلاکت طاهره قره العین بهانه ای برای فعالیت گسترده عمومی آنان بوده است .

 

مراسم طاهره قره العین

روزهای جمعه در یکی از مناطق مختلف لندن که بیشتر ایرانیان سکونت دارند مانند "ایلینگ "، "کنزینگتون " و "اکتون " جلسه شعرخوانی ومویسقی ایرانی و سخنرانی برگزار می شود. در این جلسات اشعار طاهره با اجرای هنری توسط بهاییان و متأسفانه مسلمانان انجام می گیرد.مبلغین بهایی مانند مینو فوادی و ورقا شعر می خوانند و آوازه خوانانی مانند عهدیه برنامه اجرا می کنند. با کمال تأسف به دلیل عدم وجودبرنامه های مستمر کنسرت موسیقی ایرانی در لندن و با توجه به اینکه این برنامه های موسیقی مجانی و حتی پذیرایی هم می شوند تعدادی از ایرانیان غیرهایی علاقه مند به موسیقی ایرانی نیز جذب این مراسم شده اند. متأسفانه اکثراً گروه موسیقی از مسلمانان تشکیل می شود.

در این خصوص کتاب ها و مقالاتی نیز منتشر و توزیع شده است مانند کتاب "طاهر ه قر ه العین شاعرملی ایران " نوشته محرابی .

شایان ذکر است که به خاطر شهرت غزل معروف منسوب به وی "گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو..." (گرچه این غزل ازصحبت لاری است ) که بارها در گذشته توسط تعدادی از خوانندگان سرشناس موسیقی ایرانی خوانده شده است . این مراسم جاذبه ای برای علاقه مندان موسیقی و شعر ایرانی داشته است .

 

فعالیت های آموزشی ، انتشاراتی و الکترونیکی

پایگاه اطلاع رسانی الکترونیکی آنان نیز به زبان انگلیسی در انگلستان فعال است و خدماتی را به مراجعه کنندگان ارائه می دهد.

از دیگر کارهای جدی بهاییان ، بر پا داشتن چاپخانه و نشر کتاب ها و اوراق تبلیغاتی است . چنان که چاپخانه محقری که در سال 1937 درمنچستر تأسیس شد، به زودی رشد یافته به نام "تراست " انتشاراتی بهاییان به کار پرداخت و سرانجام به "آکهام روتلند" انتقال یافت .

غیر از "تراست " نام برده ، ناشرانی خصوصی نیز چون "جرج رونالد" و "وان ورلد" در "آکسفورد" متعلق به بهاییان است . با توجه به این امکانات جای تعجب نیست که در این کشور بیش از هر جای دیگر اوراق و کتاب های بهاییان چاپ و منتشر می شود.

با کمک هایی که به مراکز گسترش ادیان در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی پژوهشی انگلستان می دهد مطالعات بهایی شناسی نیز به عنوان یکی از ادیان بعضاً مطرح می شود اما هیچ گاه رونق نداشته است .

شایان ذکر است که در میان رشته های تحصیلی در دانشگاه های بریتانیا رشته مستقلی به نام بهاییت وجود ندارد.

دایر ه المعارف بهایی به زبان انگلیسی توسط مرکز انتشارات آنان در آکسفورد به انگلیسی چاپ و منتشر شده است که مشخصات آن به قرار زیر است :

نام کتاب :

A Concise Encyclopedia of The Bahai Faith

نام مؤلف : پیتر اسمیت (Peter Smith)

ناشر: One World Oxford

مرکز انتشاراتی بهایی (Bahai Publishing Trust) که بیشتر به ترجمه و انتشار کتاب به زبان انگلیسی و نیز چاپ کتاب های فارسی نیزاقدام می کند، در انتشار کتاب بسیار فعال است.

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

تاریخنگاری برای بهائیت

هر کتاب یک اثر محسوب می‌شود و این واقعیت را نمی‌توان نادیده گرفت. با انتشار هر اثر، مجموعه‌ای از آرا و نظریات، شایع و رایج می‌گردد که بی‌تردید سهمی از فضای فکری جامعه را به خود اختصاص می‌دهد. ازاین‌رو، محتوای اثر در خور تأمل و نقد است. با توجه به تأثیرگذاری شگرف ذهنیت‌هایی که از گذشته برای امروز وجود دارد، نمی‌توان تاریخ‌نگاری و تحلیل وقایع گذشته را کم‌اهمیت تلقی نمود. اثرگذاری هویتی این پرسش که در گذشته چه وقایعی، به چه دلایلی و چگونه رخ داده‌اند ما را ملزم می‌سازد که در انتشار چنین آثاری حساسیّت بیشتری داشته باشیم. نگارنده مقاله پیش‌رو کتاب "انقلاب مشروطیت" را (که از سری مقالات دانشنامه ایرانیکا می‌باشد که زیر نظر احسان یارشاطر منتشر گشته است) در زمان انتشار اثر نقد کرده که تاکنون منتشر نشده است.

واقعیتی است که محصولات فرهنگی هر نظام سیاسی و دینی یا مؤسسه‌ای به منزله دیدگاه‌های رسمی و نگرش آن مؤسسه یا دولت در حوزه مطرح‌شده و منتشرشده است و از آنجایی که سازمان‌های مذهبی در ایران پیوندی گسست‌ناپذیر با اصل نظام جمهوری اسلامی خاصه دستگاه‌های منتسب به ولایت فقیه دارند و بیشترین پیوستگی نمادین و بیرونی را با ولایت و رهبری دارند و دیدگاه‌های آنان به منزله دیدگاه‌های جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد، لازم است درخصوص محصولات فرهنگی سازمان‌های مذهبی دقت‌نظر بیشتری اعمال، و نقد و ارزیابی افزون‌تری انجام شود تا خدای ناکرده بی‌توجهی موجب نشود منابعی انتشار یابد که برخلاف مبانی اسلام و نظام جمهوری اسلامی یا سیر تبلیغات دینی در کشور باشد.

وضوح و بی‌تعارفی و تلخی این نقد نه به خاطر تندی نگارش، بلکه به خاطر تلخی گزارشات و مطالبی است که در متون انتشاریافته آمده است، بنابراین باید توجه کرد که انتشار این یادداشت به خاطر آن است که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سازمان تبلیغی دینی کشور و مسئولان فرهنگی نظام از اتفاقات فرهنگی کشور بیش از پیش آگاه گردند.

از سوی دیگر باید توجه کرد که نقد اثری که در این نوشتار مدنظر قرار گرفته است به معنای نادیده‌گرفتن زحمات محققان مومن و خادم سازمان تبلیغات اسلامی که در مرکز و مناطق دیگر کشور به امر خدمت‌رسانی در پژوهش، آموزش و تبلیغات دینی اشتغال دارند، نیست، بلکه آسیب‌شناسی سازمان‌های دینی به منظور خدمت به آن‌هاست.

 

نقد کتاب "انقلاب مشروطیت"

سالیانی چند با عنوان دکتر احسان یارشاطر به عنوان یکی محققان عرصه تاریخ معاصر ایران آشنا شده بودم. جسته‌گریخته مطالبی در مورد ایشان و بعضاً مواردی در تلاش برای اثبات فضل ایشان را نیز خوانده و مهم‌تر از همه چشم انتظار به انتشار دایره‌المعارف ایرانیکا دوخته بودم تا محصول فکر، مدیریت و هوشمندی آقای یارشاطر را ملاحظه نمایم.

وقتی که کتاب "انقلاب مشروطیّت" به چاپ رسید، اولین سؤالی که برایم ایجاد شد این بود که میان آقای یارشاطر با عقاید و باورها و دیدگاه‌های شناخته‌شده‌اش و انتشارات امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی چه سنخیتی وجود دارد؟

اما به خود نهیب زدم که ان‌شاءالله پژوهش آن‌چنان عمیق، گسترده و علمی است که امیرکبیر را متقاعد کرده است که زیر بار چاپ کتاب آقای یارشاطر برود.

به همین خاطر با توقعی بسیار فراتر از یک کتاب جدی پژوهشی به سراغ کتاب آقای یارشاطر رفتم. اولین چیزی که در کتاب به چشم می‌آید چاپ نسبتاً جذاب امیرکبیر است که ظاهرا دست‌اندرکاران آن زحمت بسیاری برای بهتر شکیل شدنش انجام داده و برای زیباتر کردن و تبلیغ این اثر تقریظ‌های مختلفی از پروفسورهای گمنام و نامدار در دو طرف جلد کتاب چاپ کرده‌اند.

راستش جناب سعدی علیه‌الرحمه فرموده بود که مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. ولی این زیاده‌گویی در تعریف مشک آنقدر هست که از یک گفته عطار به مراتب فزون‌تر است.

واقعیتی است که برای خواننده ایرانی جای سؤال دارد که جناب پروفسور ریچاردن فرای که فرمود: "هیچ اثری در زمینه مطالعات خاورمیانه نمی‌توان یافت که به اندازه دانشنامه ایرانیکا کامل و جامع باشد." چقدر از منابع تاریخی و دایره‌المعارفی نوشته‌شده در دوره‌های اخیر اطلاع دارد که چنین محکم و لاّبدی قضاوت می‌کند. آقای دکتر پرودنس هارپر، متصدی بخش هنر خاور نزدیک باستان در موزه متروپولتین، چنین نوشته است: "دانشنامه ایرانیکا جامع‌ترین و جدی‌ترین کارگروهی است که در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی، در قرن اخیر صورت گرفته است."

علاوه بر گفته‌های آقایان فوق، وقتی یادداشت‌هایی از دکتر ن. س. دودسکایا از انستیتو اوروینتال سن پترزبرگ و آقای پروفسور وارنرایزه از دانشگاه "آلبرت لودویک"، و همچنین جناب برتولد اشپولر، ژان کالمار، ریچارد بولیه و... را که اطراف جلد بود مطالعه کردم، به یاد آثار مرحوم ذبیح‌الله منصوری افتادم که معمولا برای آنکه اتقان بعضی از کتاب‌هایش را اثبات کند نام و آدرس از همین پروفسورهای مختلف مرتبط و غیرمرتبط در کتاب می‌آورد و خواننده تأثیرپذیر از عنوان پروفسورهای شرق‌شناس ابتدا خیلی قضیه را جدی می‌گرفت، اما بعد متوجه می‌شد که همه این‌ها برای چه آورده شده است؟

شاید برای آقای یارشاطر این ساده‌اندیشی در مورد ایرانیان فعلی خیلی عجیب نباشد که همانند اکثر شخصیت‌های سیاسی و علمی عصر پهلوی و رؤسای حکومت‌های غربی تصور نمایند که مردم ایران هنوز مانند عصر پهلوی چشم به دهان چند مستشرق با عناوین پروفسوری هستند و امضاهای آنان را وحی منزل می‌دانند، هرچند مردم ایران در آن دوره نیز چنین نبودند و ما می‌دانیم که آقایان نمی‌دانند که مردم، جوانان و جامعه علمی و دانش‌پژوهان ایران آن‌قدر هوشمند و بافراست هستند که برای تشخیص سره از ناسره علمی یا تبلیغی و تخریبی به تأییدیه مستشرقان آن طرف، صرف‌نظر از هر نوع گرایش، محتاج نیستند و البته باید گفت ساده‌اندیشی آقای یارشاطر و دوستانشان در انتشارات امیرکبیر در همان گام اول کتاب را به زمین زد و ثابت کرد که نویسندگان چندان به نوشته‌های خود اطمینان ندارند و برای برد بیشتر اثر مجبورند از یادداشت‌های مستشرقان استفاده کنند. تفاوت سطح پژوهش آن‌ها با محققان و استادان داخلی آن‌قدر هست که به راحتی نمی‌توان سطح دانش آن‌ها را مقایسه نمود. شاید بهترین نمونه همان یادداشت آقای دکتر تکمیل همایون بوده باشد که در همان گام اول ثابت کرد که این مستشرقان به هیچ روی بضاعت و صلاحیت چنین تأییدیه‌های سنگینی را نداشته‌اند و این نکته‌ای بود که نه آقای یارشاطر و نه دوستان ایشان در امیرکبیر آن را در نیافته‌اند.

 

در ذیل بعضی از انتقاداتی که بر این کتاب وارد می‌باشد، شرح داده شده است:

1ــ پرواضح است که احسان یارشاطر از چهره‌های شناخته‌شده و مشهور به بهائیت می‌باشد و اشتهار ایشان به بهائیت نیز از حد شیوع در خواص گذشته است.

 

2ــ کتاب با مجموعه‌ای از تمجیدهای بسیار هدف‌دار درصدد است این اثر را به عنوان بهترین اثر تاریخی، ملّی و اسلامی معرفی کند. اصرار یادداشت‌نویسان و نویسندگان بر آن است که این کتاب به مانیفست فکری پژوهشی دوره معاصر و مطالعات اسلامی و ایرانی تبدیل گردد و به عنوان یک منبع برتر، اصیل و کاملاً علمی مورد اعتنا قرار گیرد.

 

3ــ نکته آشکار دیگر آن است که این کتاب کاملاً در جهت تبلیغ مذهبی و فکری بابیه و سکولاریسم و مبارزه و منازعه با تشیع و اسلام‌گرایی می‌باشد و این مسأله از ابتدا تا انتها کاملاً مشهود است؛ به گونه‌ای که نویسندگان از ابراز خصومت و مخالفت خود با چهره‌های مسلمان و روحانیت نه تنها ابا نکرده‌، بلکه به طرز کاملاً محسوس و روشمندی از چهره‌های غیرمسلمان و سکولار حمایت آشکار نموده‌اند که البته این مسأله از اثری که زیر نظر احسان یارشاطر نوشته ‌شده است بعید نیست و کاملا طبیعی است، و اگر غیر از این باشد جای تعجب دارد.

 

4ــ کتاب با نوعی اعلام جنگ و رقابت بسیار جدی با "دایره‌المعارف اسلام" آغاز شده (صص11ــ10) و به شدت از خود تمجید و ستایش کرده است؛ درواقع تمجیدی و توصیفی را که یک نویسنده درجه سوم از آثار خود نمی‌نماید با ژست علمی بیان کرده‌اند (ص12). خودستایی کتاب به قدری آشکار است که خواننده آن را به خوبی مشاهده می‌نماید.

 

5ــ نکته در خور توجه آن است که این پرونده با حمایت مالی اولیه رژیم پهلوی و در زمانی که آقای یارشاطر رئیس مؤسسه امریکایی بنگاه نشر و ترجمه کتاب بود آغاز به کار کرد و پس از انقلاب اسلامی تحت حمایت یکی از مؤسسات مالی دولت امریکا تحت عنوان "موقوفات ملّی ادبیات و علوم انسانی" قرار گرفت که نویسندگان خود بدان اذعان کرده‌اند.

 

6ــ مترجمان اثر، کتاب را برای بررسی و نقد به آقای دکتر ناصر تکمیل همایون ارجاع نمودند. هرچند ایشان نیز در مقدمه خود به اشکالات متعددی اشاره کرده که اتفاقاً اشکالات درست و واردی است، به باور ایشان نویسندگان این مجموعه بدون غرض! بسیاری از چهره‌ها را به بابیه و بهائیت نسبت داده‌اند که "در فقدان غرض" آنان جای بسی تأمل است. ما نیز در بی‌غرض بودن ایشان در اعلام بی‌غرضی نویسندگان تردید داریم.

 

7ــ در صفحه 30 کتاب، نویسنده بر هماهنگی کامل روحانیت شیعه با دولت استبدادی قاجار تأکید کرده و شکل‌گیری فرقه بابیه را تحت عنوان تحرکات ابداعی باب، جنبشی ضداستبدادی تلقی نموده و از صدراعظم شهید ایرانی، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، به خاطر سرکوب بابیه و مجازات سیدعلی‌محمد باب انتقاد کرده است؛ زیرا با سرکوب بابیه سبب شد حاکمیت قاجار استمرار، و همزیستی مسالمت‌آمیز روحانیان و حکومت قاجار تداوم یابد. نویسنده که در این صفحه از واژه مرکب و نامفهوم، "تدین حاکمه" استفاده کرده به هیچ روی توضیح نداده است که مفهوم "تدیّن حاکمه" یعنی چه؟ اما فعالیت‌های فرقه بابیه و سیدعلی‌محمد باب "که به دروغ مدعی امامت و رسالت" را راه "برون‌رفت" از سیطره پادشاهان قاجار و روحانیت معرفی نموده و اقدام شجاعانه و درست صدراعظم شهیر و شهید ایرانی میرزاتقی‌خان امیرکبیر را برای مبارزه با بابیه اشتباه و سهوی دانسته است؛

 

هرچند که ما معتقدیم باید تحقیقات جدیدتری در خصوص احتمال نقش بابیه در تحریک ناصرالدین‌شاه به عزل و قتل امیرکبیر انجام شود.

 

8ــ نویسنده در صفحه 32 کتاب بر مبنا بودن اندیشه‌های میرزا ملکم‌خان اصرار بسیاری دارد و نهایتاً آخوندزاده، که تفکر ضد دینی دارد، آقاخان کرمانی، که گذشته اسلامی ایران را سبب انحطاط کشور می‌داند (نویسنده او را متجدد اسلامی قلمداد می‌کند) و سید جمال‌الدین اسدآبادی را، که او را افغانی می‌نامد، همراه سیدمحمد طباطبایی و میرزای نائینی در کنار هم قرار می‌دهد و جالب آنکه میرزا ملکم‌خان را فردی می‌داند که تحت تأثیر آثار میرزا محمدحسین‌ نائینی قرار گرفته بود. اما باید این نکته مدنظر قرار گیرد که اثر "تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله" میرزای نائینی بعد از شکل‌گیری مشروطیت نوشته شد و در واقع توجیه فقهی مشروطه‌ای بود که واقع شده بود و به علاوه میرزا ملکم‌خان در سال 1326.ق از دنیا رفت و کتاب "تنبیه‌الامه" میرزای نائینی به سال 1327.ق منتشر شد که این از دقت‌های دایرهالمعارف ایرانیکاست! صرف‌نظر از این مطلب، نویسنده در توضیح دیدگاه‌های آخوندزاده باورهای وی را، که به طور آشکار ضد اسلام و روحانیت بود، در قالب آموزش سکولار و بازسازی اخلاقی و عناد با موهوم‌پرستی معرفی نموده و جالب آنکه جامعه روسیه تحت حاکمیت تزارهای مستبد را "جامعه مدنی" به شمار آورده است که قطعاً کسی چنین اعتقادی ندارد که جامعه روسیه تحت حاکمیت تزارها "جامعه مدنی" بوده باشد و البته محتمل است نویسنده محترم به خدمات تزار، که به جامعه بهائیان در مناطق تحت نفوذ قدرت خود آزادی عمل داد، گوشه‌چشمی نیز داشته است و الاّ بعید می‌نماید استاد محترم دانشگاه ییل به آسانی چنین سخن ناسنجیده‌ای بر قلم روا دارد.

 

9ــ نویسنده با وجود تأکید بر نظر میرزا آقاخان کرمانی مبنی بر باورهای سکولار و تأثیرپذیری وی از فرقه بابیه، انتقادش از گذشته اسلامی ایران به عنوان عامل اصلی انحطاط و باورهای همساز وی درخصوص نفی اسلامیت در ایران با آخوندزاده، از وی با عنوان اسلامی "شهید" یاد کرده و افکارش در نفی گذشته اسلامی را منبعی برای بیداری ملّی معرفی نموده است.

 

10ــ نویسنده، در تلاش برای اثبات نقش بیشتر برای بهائیت در تاریخ مشروطیت، کتاب یکی از رهبران بهائیت به نام میرزا عباس نوری عبدالبها، به نام "الرساله المدینه" را یکی از منابع الهام‌بخش مشروطه‌خواهی معرفی نموده است، حال آنکه اکثر منابع معتبر بر هماهنگی کامل میان اصحاب دولت استبدادی و بهائیان تأکید کرده‌اند؛ درواقع نویسنده ادعای جدیدی را مطرح کرده، اما برای اثبات آن هیچ مأخذی را حتی از بهائیان نیز ارائه نکرده است. همین مسأله نشان می‌دهد که این سخن صرفاً یک ادعاست که با طرح آن در این اثر تلاش شده است برای این ادعای غلط مأخذپردازی شود تا بتوان بعدها با استناد به کتاب برای این ادعا مأخذ پیدا کرد.

 

11ــ نویسنده در صفحه 37 کتاب، ضمن تأکید بسیار بر نفوذ جدی اندیشه‌های بابی ازلی، بخش عمده اندیشه‌های واردشده به ایران توسط شش خطیب مطرح در جنبش مشروطه را از بابی‌ها دانسته و با ادعای تقیه از میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملک‌المتکلمین، سیدجمال واعظ اصفهانی، میرزا یحیی دولت‌آبادی، محمدمهدی شریف کاشانی، که نویسندگان به اشتباه شریف‌خانی نوشته‌اند، و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل (یعنی پنج نفر از آن شش خطیب) با تمجید و ستایش نام برده و ظاهراً نفر ششم هم از دید نویسنده و هم از دید سرویراستار و هم از نگاه مترجم دورمانده است. از نفر ششم در این مدعا نامی نبرده است که شاید هم به قول مرحوم جلال‌ آل احمد سوار بار قاطر کرده باشند و بار را برده باشد. اگرچه در صفحه بعد از شیخ‌هادی نجم‌آبادی و رساله "تحریرالعقلاء" به صورتی دیگر یاد کرده است، قطعاً منطوق و مفهوم عبارات هیچ اشاره‌ای به موضوع شش خطیب بزرگ انقلابی ندارد. نکته جالب‌تر در این مقاله و این صفحات، تلاش بسیار زیاد نویسنده و ویراستار بر بابی و بهایی نشان دادن همه تلاش‌های انجام‌شده در این دوره است. نویسنده در صفحه 37 وقتی که از اختلافات داخلی در کشور ایران سخن به میان آورده، فقط به شکل‌گیری اختلافات میان بهائیان و بابیه ازلی اشاره کرده و با طرح موضوع "تقیه" بسیاری از مسلمانان معتقد را بابی ازلی، و کلیّت پروژه جنبش مشروطه را "پروژه‌ای بابی" به شمار آورده است که دیگران به نوعی دنباله‌رو آن بوده‌اند. اگر این کتاب هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد، همین تلاش نویسنده برای اثبات تأثیرگذاری بیش از حد واقعی بابیان ویژگی این اثر می‌باشد؛ به گونه‌ای که خواننده با مطالعه این کتاب به عمق هوشمندی و فراست شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) در شناخت دقیق تفکر ضد اسلامی شکل‌گرفته در بین مشروطه‌خواهان پی می‌برد.

در صفحه 39 نویسنده، ضمن تأکید مجدد بر فقدان تعارض بین حکومت قاجار و روحانیت شیعی و اصرار بر هماهنگی علما و حکومت، عامدانه بدون توجه به سوابق تاریخی اقدامات علما در قضیه اشغال ایران به دست روس‌ها و شرکت در نبرد، اعلام جهاد و معارضه با آن‌ها، واقعه گریبایدوف، اختلافات ناصرالدین‌شاه و علما در جنبش تنباکو و مقاومت‌های گسترده در برابر واگذاری امتیازات مهم به بیگانگان، با نادیده گرفتن هدف‌دار حضور گسترده علما و روحانیت، که اولین شهید جنبش مشروطه نیز از طلاب بوده، نوشته است: "فداکاری طباطبایی با تمام صلابتش، تنها تا اندک زمانی مورد حمایت سایر علما واقع گردید. اغلب مجتهدین بلندمرتبه تمایل به تصدیق اصلاحات سیاسی را تنها در گرو کسب سیطره بیشتر بر زندگی مردم ابراز کرده آنچه ایشان را برای حضور در صحنه انقلاب تطمیع می‌کرد صرفاً ترس از کاهش نفوذشان بر وعاظ تندرو و روشنفکران سکولار بود. انتقاد تند از مجتهدین به دلیل تاریک‌اندیشی، فساد و ارتشا و همکاری آتی آن‌ها با سلطنت‌طلبان، آن‌ها را از ابتدا در موضع دوگانه و تدافعی قرار داد."

جالب آنکه نویسنده برای اثبات این ادعای خویش هیچ مأخذ معتبر یا غیرمعتبری ارائه نکرده و کاملاً آشکار است که وی با توجه به بن‌مایه‌های اعتقادی ضداسلامی خود سعی کرده تا آنجا که ممکن است در قالب یک متن دایرهالمعارفی هر آنچه به ذهنش می‌رسد نثار علمای عصر مشروطه و به تبع آن اسلام نماید؛ خاصه آنکه علمای عصر مشروطه با فرقه‌ای که وی و صاحبان دایره‌المعارف به آن اعتقاد دارند مبارزه سختی کرده‌اند. اما همین نویسنده پس از فحاشی‌های مختلف در صفحه 41، وقتی که به تعبیر خودش، به "روشنفکران سکولار غرب‌گرا" می‌رسد، ناگهان چنان عنان قلم در مسیر تمجید می‌چرخاند که خواندنی است. "روشنفکران سکولار غرب‌گرا سومین گروه اصلی بودند که نقشی تأثیرگذار بر انقلاب مشروطیت داشتند. آن‌ها شامل؛ پسران مقامات عالی‌رتبه رجال تحصیل‌کرده فرنگ، دیپلمات‌های ایرانی خارج از کشور و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های نظامی تهران، تبریز و اصفهان و نیز دو مؤسسه ایرانی تحصیلات عالیه، یعنی دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی در تهران بودند... . آن‌ها در معرفی الگوی مشروطه و مبادله آن بسیار نقش‌آفرین بودند. چارچوب مشروطیت، ساختار مجلس و رفتار حکومت مشروطه همگی متأثر از اعتدال رفتار، علایق و اغلب نیز میزان صداقت ایشان بود."

نیاز به هیچ توضیحی برای اهل فن ندارد که تعداد بسیاری از افراد فوق، فراماسونرها و عوامل هماهنگ با منافع بیگانگان بودند و بحث در اثبات آن، سخن گفتن از واضحات تاریخ معاصر می‌باشد و ما را به بیراهه خواهد برد. اما برای اثبات غیرعلمی بودن این ادعا نیز باید متذکر شد که نویسنده اینجا نیز برای اثبات فحاشی‌ها و تمجیدات خود نتوانسته است حتی یک مأخذ هرچند ضعیف و یک‌جانبه‌گرا برای خویش بیابد.

 

12ــ در صفحه 44 نویسنده چنین آورده است: "در مرحله دوم انقلاب، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد و قانون به صورت حقوق ملت و قانون اساسی تعریف شد." نویسنده، که در صفحات قبل علت حضور علما را امتیازطلبی و تلاش برای افزایش نفوذ و اعتبار خود در نظم جدید معرفی کرده بود و به فسادهای مفروض ذهن خویش بسیار تأکید می‌‌کرد و ریشه جنبش را در باورهای سکولار و ضددینی معرفی کرده بود، ناگهان اعتراف می‌کند که "در دور دوم، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد." و این یعنی اینکه دوره اول مشروطه، شریعت‌خواهی اساس و محور نهضت بوده است و رهبری جنبش را علما به دست داشته‌اند؛ البته در دور دوم، با قدرت یافتن سکولارها، شریعت‌خواهی فروکش نکرد، بلکه همان‌طور که نویسندگان دیگر نیز آورده‌اند، با اعدام شیخ‌فضل‌الله نوری، ترور سیدعبدالله بهبهانی، تبعید ملامحمد آملی و مرگ مشکوک آخوند خراسانی، که در مسیر بازگشت به ایران بود، و قتل، تبعید و زندانی کردن تعداد بسیاری از علما و روحانیان دیگر در شهرستان‌ها، با خون‌ریزی سرکوب شد که آن‌گونه که همین نویسندگان آورده‌اند توسط اعضای فراماسون ضدمذهب حزب دموکرات و عوامل‌ بابی حاضر در اردوی مشروطه‌خواهان اتفاق افتاد.

 

13ــ در صفحه 49 نویسنده با تلاش برای رقابتی و حاسدانه نمایاندن مخالفت‌های شیخ‌ فضل‌الله نوری ــ با مشروطه‌طلبان سکولار ــ با سیدعبدالله بهبهانی، که به هیچ روی دلایل و نشانه‌های این رقابت و حسادت را مستنداً توضیح نمی‌دهد، نوشته است: "برای نوری و حامیانش، مشروطه مشروعه به معنای نظامی مشروطه بود که در آن مجتهدین تنها مرجع قانون‌گذار هستند که شریعت را، به منظور وسعت بخشیدن به شعاع عمل آن و جایگزین کردن "عرف" در حوزه قوانینی عمومی، می‌توانند تدوین کنند، یک "مجلس شورای اسلامی" شاید شامل نمایندگان سایر طبقات اجتماعی باشد. اما وظیفه تحکم بر آن بر عهده فقهاست و این طرز قاعده مورد توجه علما و نیز سلطنت‌طلبان بود؛ چرا که حقوق و امتیازات هیچ یک را نقض نمی‌کرد."

 

نویسنده درصدد است دیدگاه‌های شیخ‌فضل‌الله نوری را با نهادهای حاکمیت جمهوری اسلامی همانند سازد تا بتواند براساس یک عبارت دو مفهوم را هم‌زمان به ذهن خوانندگان متبادر نماید. عبارت نقل‌شده از سیداحمد کسروی است که خود ید طولایی در مبارزه علیه اسلام و شریعت و شریعت‌خواهی دارد. متن نام‌برده را نویسنده و سرویراستاری مشهور به انتساب به فرقه ضاله بهائیت بازپروری کرده‌اند که جز این، از ایشان توقعی نمی‌توان داشت. این اثر زیر نظر چهره مشهور بهائیان در حوزه تاریخ نگاشته شده است. اما با وجود این، نویسنده الزاماً و از موضع تخاصم مجبور شد به هوشمندی شیخ‌فضل‌الله درخصوص آینده سیطره و استیلای بابی‌ها، ملحدان و سکولارها بر مجلس و کشور اقرار نماید؛ استیلایی که حاکمیتِ دیکتاتوری خون‌ریز و ضدمشروطه رضاخانی را بدون هیچ‌گونه توجه به حداقل آزادی‌های مطرح‌شده در قانون اساسی مشروطه‌طلبان سکولار به دنبال آورد، و همان مشروطه‌خواهان، نظریه‌پردازان و مدیران ارشد استبداد رضاخانی در ایران شدند. بازکاوی دقیق کتاب به خوبی نشان می‌دهد که نویسندگان بدون هیچ دقت علمی کتاب را به نگارش درآورده‌اند؛ آن‌گونه که به نظر نمی‌رسد که حتی سرویراستار آقای یارشاطر حتی یکبار هم این کتاب بغض‌آلود را به دقت خوانده باشد؛ چرا که نام آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی، فقیه و مجتهد صاحب‌نام شیعی و صاحب کتاب عظیم فقهی "عروه‌الوثقی"، اظهر من الشمس است، ولی نویسنده، ویراستار و مترجم، هیچ‌کدام این مسأله ساده و ابتدایی را نمی‌دانستند. هرچند آقای دکتر تکمیل همایون در مقدمه خویش تذکر داده است، تذکر ایشان چیزی از فقدان اعتبار علمی و دقت نویسندگان و سرویراستاری به شدت متعصب کتاب کم نمی‌کند. کتاب حاوی اشتباهات تاریخی بسیاری است که محقق ارجمند آقای دکتر حسین آبادیان در مقاله انتقادی[1] خود بدان اشاره کرده و صاحب این قلم نیز اشکالات بسیاری را ملاحظه نموده است که آوردن آن موجب تطویل و اطناب و آزردگی خاطر خوانندگان می‌شود. جالب آنکه نقد آقای آبادیان و پاسخ آقای پیمان متین، مترجم محترم کتاب، نکته خوبی را روشن نمود؛ زیرا قبل از این نقد تصور بسیاری بر آن بود که مترجم محترم ممکن است در مواردی به اشتباه اسامی، نام‌ها و موضوعات را درهم آمیخته باشد، اما پاسخ آقای متین ثابت نمود که این موارد اشتباه در متن ترجمه‌نشده کتاب وجود داشته و ترجمه ایشان با توجه به اصل متن انجام شده است.

 

در کل این کتاب اثری است ضعیف منتها با گرایش بسیار شدید به سمت تاریخ‌نگاری برای بابیه و بهائیت، و توجیه، تکریم و تعظیم آن‌ها.

شاید بسیاری این سخن را مطرح نمایند که مورخ باید بی‌طرف باشد و حتماً نویسندگان و سرویراستاران باید به این اصل توجه کنند. این سخن، درست است، اما واقعیت چنین نیست. بسیار به ندرت می‌توان مورخی را یافت که حداقل ظرفیت را داشته باشد و قطعاً مورخ بی‌طرف همانند سیمرغ نایافتنی است و چنانچه خواننده‌ای منصف این اثر را مطالعه نماید، به خوبی حاکمیت اندیشه تاریخ‌نگاری برای بهائیان و سیطره اندیشه بهائیت را بر این شکل تاریخ‌نگاری مشاهده می‌کند. حال چه شده است که در مؤسسه امیرکبیر، پادوهای آقای یارشاطر توانستند با لطایف‌الحیل این اثر را به چاپ برسانند، جای تعجب دارد! شاید بسیاری گمان برند که این اثر را محققان مسلمان داخلی مطالعه کرده، و آنان متوجه چنین مباحثی در این اثر نشده‌اند، ولی ما باور و اطلاع داریم که عوامل آقای یارشاطر کتاب را بدون هرگونه توجه مورخان مسلمان به چاپ رسانده‌اند. به نظر می‌رسد در این بین فقط آقای پیمان متین و آقای تکمیل همایون، محرم انتشارات امیرکبیر بوده‌اند. هرچند آقای تکمیل همایون به ایرادات درستی اشاره کرده، واقعیت آن است که به روح حاکم بر کتاب به هیچ روی توجه نشده است.

از نکات جالب توجه دیگر پاسخ نقد توسط آقای پیمان متین، در مورد سرور سرودی است که ایشان "استاد اسبق دانشگاه تل‌آویو بوده‌اند" که همین اشاره ایشان درخصوص این اثر کافی است که "العاقل یکفیه الاشاره"؛ چراکه پشتوانه مالی این اثر پول پهلوی‌ها و دولت امریکاست و بانیان فکری آن چهره‌های مشهور فرقه ضاله بهائیت و استادان دانشگاه‌های اسرائیل با آمیزه‌ای از چند استاد دگراندیش ایرانی هستند و چاپ آن با امکانات و اعتبار یکی از سازمان‌های بزرگ مذهبی و اسلامی دولت جمهوری اسلامی ایران، و با نگرش غالب و توجه ویژه به بهائیت و روشنفکری سکولار انجام شده است.

 

وقتی که اشتباهات این چنینی با تمجیدات انواع و اقسام پروفسورهای غیرمرتبط و ناشناخته و بعضاً فاقد آدرس مقایسه گردد، تازه انسان متوجه می‌شود که آقای یارشاطر چه کلاه‌گشادی را بر سر اربابان امریکایی خود گذاشته و برای بیان بغض‌های بهایی‌گری خود، چگونه آنان را خام کرده است.

 

14ــ نویسنده مقاله قانون اساسی، آقای سعید امیرارجمند، در صفحه 105 کتاب درباره تلاش‌های شهید شیخ فضل‌الله نوری آورده است: "اما در عوض، امتیازات ویژه دیگری به او و طرفدارانش اعطا شد. برای مثال در دیباچه قانون اساسی، هدف از تشکیل سیستم پارلمانی چنین بیان شده است: به منظور ارتقای پیشرفت و سعادت پادشاه و میهن و بقای اساس حکومت و کمک در برقراری قوانین اسلامی پیامبر عظیم‌الشأن اسلام، ماده 1 متمم، صراحتاً مذهب رسمی کشور را شیعه اعلام می‌کند."

جالب است که نویسندگان این اثر اصل پذیرش مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی امتیازی می‌دانند که به شیخ‌فضل‌الله نوری داده‌اند و این حکایت از آن دارد که بانیان مشروطه‌خواهی به این میزان نیز راضی نبوده‌اند که البته چنین نبوده است، بلکه این نویسندگان بهایی‌گرای دانشنامه هستند که پذیرش نوع هویت دینی مردم ایران را در قانون اساسی نوعی دادن امتیاز ویژه می‌دانند که البته باید بانیان آن به خاطر اثبات و تأکید بر هویت دینی خود دستگیر، محاکمه و اعدام شوند؛ حتی اگر عالمی شهیر چون شیخ‌فضل‌الله نوری باشد.

در کنار این بغض و عصبانیت قلمی، نویسندگان محترم نسبت به مشهورترین حوادث و قضایای تاریخی ایران نیز آگاهی ندارند یا آنکه مقاله را دانشجویانشان برایشان تهیه نموده و نهایتاً در کمال فقدان التفات علمی به چاپ رسانده و ناشران داخلی آن‌ها نیز متوجه خبط‌های جدی تاریخی آن‌ها نشده‌اند. این علاوه بر آن چیزی است که آقای دکتر تکمیل همایون آورده‌اند. نویسنده آورده است: "در آوریل 1951.م، پس از ترور نخست‌وزیر وقت قبلی، یعنی حاجی‌علی رزم‌آرا، شاه مجبور شد مصدق را در مسندش ابقا کند."

همگان می‌دانند که پس از ترور حاجعلی رزم‌آرا (و نه حاجی‌علی) حسین علا به نخست‌وزیری منصوب شد و دو ماه بعد دکتر مصدق برای اولین‌بار به نخست‌وزیری رسید و نه اینکه در مسندش ابقا شده باشد. ابقای مجدد دکتر مصدق مربوط به قیام 30 تیر 1331 است که در پی استعفای وی، قوام‌السلطنه به نخست‌وزیری منصوب شد، اما با حمایت جدی آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی از دکتر مصدق و مخالفت با قوام‌السلطنه، وی مجبور شد استعفا کند و دکتر مصدق در سمت خود ابقا شد. یکی دیگر از نکات در خور توجه این کتاب نادیده گرفتن جدی اقدامات علما و مراجع نجف و همچنین آیت‌الله سیدحسن مدرس است که نویسندگان با تعصب بسیار کوشیده‌اند حتی‌الامکان نامی از او نبرند و از مخالفت‌های جدی وی با استبداد و مستبدان سخنی، هرچند بسیار مختصر، به میان نیاورند؛ امری که اعتراض ملایم دکتر تکمیل همایون را نیز برانگیخته است.

نکته بسیار مهم دیگر، که از چشم مترجم و مسئولان انتشارات امیرکبیر مغفول مانده، این است که آقای علی‌اکبر سعیدی سیرجانی در مقاله ششم در صفحه 145 نوشته است: "تا آغاز عصر پهلوی ... تلمذ در مدارس دینی نیز شامل حفظ کردن روایات قرآنی می‌شد." این عبارت ظاهراً چندان مشکلی ندارد، ولی باید توجه کرد تفاوت تعبیر آیات قرآن با "روایات قرآنی" چقدر است. توجه به نوع تلقی بهائیان در مراحل مختلف اعتقادی و تغییرات و تطورات در عقاید آنان به خوبی روشن می‌سازد که بهائیان به قرآن به عنوان وحی الهی بر پیامبر اکرم(ص) اعتقادی ندارند و در نهایت پس از ادعای الوهیت، بسیاری از باورهای پیشین خود را نیز کنار گذاشته‌اند و قرآن را تأثیرگذاری شخصی پیامبر(ص) و نه وحی الهی می‌دانند. این موضوع را از این تعبیر "روایات قرآنی" می‌فهمیم؛ امری که به راحتی انکار نبوت پیامبر(ص)، ابلاغ وحی و رسالت آن پیامبر عظیم‌الشأن بوده است.

اگرچه ممکن است این تعبیر مفروض آقای سعیدی سیرجانی، آقای یارشاطر و دوستانش باشد یا به سهو و خطا چنین نوشته باشند، سازمان تبلیغات اسلامی و انتشارات امیرکبیر باید بدانند که چه نوشته‌ای را از چهره‌های شناخته‌شده معارض با اسلام، تشیع و انقلاب اسلامی به چاپ می‌رسانند و بر این اشتباه تاریخی خود در پیشگاه ملّت عذر بخواهند.

 

 

نتیجه‌:

ذکر این نکته خالی از اهمیت نیست که دیدگاه‌های مختلفی در زمینه تاریخ‌نگاری در داخل و خارج از کشور وجود دارد. اما وجود این دیدگاه‌ها الزاماً به معنای درستی و صحت آن‌ها نیست و ما نیز باور نداریم که دیدگاه‌های متنوع مطرح و بیان نگردد بلکه معتقدیم که تنوع دیدگاه‌ها به تحول مفاهیم و رشد دانش و کشف حقیقت کمک بسیاری خواهد کرد، اما نکته اساسی اینجاست که هر مجموعه متعلق به یک دیدگاه درصدد تبلیغ اندیشه‌هایی هستند که خود به آن اعتقاد دارند و نسبت به تبلیغ و نشر آن تعصب تام دارند. مصداق آن این می‌تواند باشد که آیا انتشارات امیرکبیر می‌تواند از طریق همان پادوها و واسطه‌های آقای یارشاطر اثری تاریخی یا دینی از اسلام‌گرایان و محققان مسلمان را در مراکز پژوهشی و انتشاراتی ماوراء بحار به چاپ برساند و در صورت طرح چنین ایده‌ای به سخره و استهزاء گرفته نخواهد شد و چگونه است که بودجه دولتی و هزینه و فرصت‌هایی که برابر قانون باید صرف پژوهش‌های دینی و اسلامی و ملّی گردد در مسیر بهره‌برداری دشمنان پنهان و آشکار اسلام، انقلاب اسلامی و روحانیت به کار گرفته می‌شود.

تأکید ما نه از این جهت است که مسئولان فرهنگی را همدست و همسو با آنان می‌دانیم، بلکه معتقدیم ساده‌لوحی و اعتماد بیش از حد به نادوستان و امتناع از نزدیک شدن به محققان مسلمان ــ به هر دلیلی که در سیر حفظ قدرت و پرستیژسازی برای خویش باشد ــ سبب می‌شود که دنیا و آخرت آنان چنین ملعبه این و آن قرار گیرد که نمونه دیگر آن انتشار تاریخ اسلام کمبریج است که بحث در مورد آن، فرصتی دیگر می‌طلبد.

 

پی‌نوشت

[1]ــ روزنامه شرق، 14 مرداد 1383

 

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

آشنایی با شوقی افندی

شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی (1314-1377/1336ش) فرزندارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصیت وی، در رساله ای موسومبه الواح و وصایا به جانشینی وی منصوب شده بود.

جانشینی شوقی افندی نیز، مانند موارد قبل، سبب مشاجرات و انشعابات دیگری در میان بهائیان شد.

در واقع،‌ عبدالبهاء نسبت به آن چه پدرش تعیین کرده بود،‌تجدیدنظر کرد و برادرش ،‌محمد علی افندی ،‌راکه باید بعد از او به رهبری بهائیان می رسید کنار گذاشت و سلسله ولایت امرالله را تأسیس نمود که نخستین آنها شوقی بود و پس از آن باید در نسل ذکور وی ادامه می یافت (عبدالبهاء. الواح و وصایا، ص 11-16) شوقی به یاری مادرش به ریاست رسید، ولی گروهی او را نپذیرفتند ، برخی از آنان آیین بهائی را رها کردند که از آن جمله اند : (عبدالحسین آیتی، فضل الله صبحی (مهتدی) و حسن نیکو، و برخی دیگر نسبت به اعتبار وصیت نامه تردید کردند.

شوقی ، به رسم معهود اسلاف خود، به بدگویی و ناسزا به مخالفان پرداخت و آنان کتابهایی در پاسخ او و مشتمل بر گزارش دوران وابستگی شان به آیین بهائی و مشاهدات خود نگاشتند، چون کشف الحیل عبدالحسین آیتی، خاطرات صبحی و فلسفه نیکو.

شوقی،‌بر خلاف نیای خود، تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه امریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. تحصیلات او در این شهر، به سبب درگذشت عبدالبهاء ناتمام ماند.

نقش اساسی او در تاریخ بهائی، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند به ویژه در دهه شصت میلادی، در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید.

تشکیلات بهائی، که شوقی افندی به آن « نظم اداری امرالله » نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفاکه به "بیت العدل اعظم الهی" موسوم است اداره می گردد.

در زمان حیات شوقی افندی، حکومت اسرائیل در فلسطین اشغالی تأسیس شد. تأسیس این حکومت با مخالفت همه کشورهای اسلامی روبرو شد و به ویژه رفتار صهیونیستها با مسلمانان عواطف و احساسات عموم مسلمانان را جریحه دارکرد،‌اما شوقی ،‌علاو بر مکتوبات حاکی از موافقت او و بهائیان با تأسیس دولت اسرائیل ،‌بعد از ستقرار این دولت، با رئیس جمهور اسرائیل دیدار کرد و «مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل بیان و آمال و ادعیه آنان را برای ترقی سعادت اسرائیل» اظهار داشت. (مجله اخبار امری، تیر 1333).

او هم چنین در پیام تبریک نوروز 1329، خطاب به بهائیان اعلام کرد که «مصداق وعده الهی به ابناء‌ خلیل و وراث کلیم ، ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقر» شده است.

در همین پیام، به پیوند استوار دولت اسرائیل با مرکز بین المللی جامعه بهائی اشاره شده است .(شوقی افندی، توقیعات مبارکه، ص 290)

موارد متعدد دیگر از ارتباط رهبران بهائی با حکومت اسرائیل، و تلاش های آنان برای به رسمیت شناخته شدن آیین بهائی از سوی این حکومت، در مجلات اخبار امری بهائیان و توقیعات مبارکه شوقی افندی گزارش شده است.

شوقی چند کتاب به فارسی و انگلیسی نوشت:

"قرن بدیع":

اصل این کتاب به انگلیسی است و در چهار جلد نوشته شده و مشتمل بر تاریخ باب و بهاء تا صدمین سال اعلان ادعای باب، توقیعات مبارکه، مجموعه دستخط های شوقی به مناسبت های گوناگون است در شش جلد به فارسی.

" دور بهائی":

این کتاب به انگلیسی نوشته شده و مروری است بر تاریخ بهائیت و پیش بینی آینده آن طبق نظر عبدالبهاء و ترجمه کتاب تاریخ نبیل زرندی به انگلیسی (در باره این کتاب، محیط طباطبائی، سال 3، ش 9، ص 706).

بنابه تصریح عبدالبهاء در الواح و وصایا، پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولی امرالله باید رهبری بهائیان را به عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد «نا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص 45-46)، لیکن شوقی افندی،نخستین فرد از این سلسله عقیم بود و طبعاً بعد از وفاتش ،‌در 1337ش ، دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد ولی سرانجام همسر شوقی افندی ، روحیه ماکسول، و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی افندی، ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و «بیت العدل» را در 1342ش/1964 تأسیس کردند.

از گروه «ایادیان امر الله » در زمان نگارش این مقاله تنها سه نفر یعنی روحیه ماکسول و دو تن دیگر در قید حیاتند و با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند رهبری اکثر بهائیان را به عهده دارند. طبق  آمارهای بهائیان، ‌جمعیت بهائیان در جهان، در 1371/1992 ،‌ 5 میلیون نفر تخمین زده می شود.

انشعاب دیگری که به موازات رهبری روحیه ماکسول شکل گرفت،‌ انشعاب «ریمی » بود. از آن جا که طبق پیش بینی عبدالبهاء رئیس دانمی «بیت العدل» باید «ولی امر اللله» باشد و «بیت العدل» بدون ولی امر صلاحیت رهبری ندارد.

چارلز میس ریمی ادعا کرد که جانشین شوقی و ولی امر است.او دلایلی نیز بر جانشینی خود ارائه و به توطئه قتل شوقی و از بین بردن وصیت نامه وی اشاره کرد.

ریمی طرفدارانی در میان بهائیان پیدا کرد و گروه دیگری با عنوان «بهائیان ارتدکس» پدید آورد. این گروه امروزه در امریکا ،‌هندوستان ، استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند.

عده دیگری از بهائیان نیز پس از مرگ شوقی به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی، روی آوردند. این جوان خود را «سماء‌الله» نامید و طرفداران او در اندونزی، هند، پاکستان و امریکا پراکنده اند.

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

ادبیات ضد بهائی

طی سالهای بعد از شهریور 1320 مبارزه بر ضد بهائیت بالا گرفت و برای خود ادبیات ویژه ای را در متون فارسی از مطبوعات گرفته تا کتابها و جزوات تشکیل داد. ردیه نویسی ها و خاطرات بخشی از آنها بود. اندکی بعد این کار با نظم و  ترتیب جدی تری دنبال شد و کسانی به طور خاص در پی بازگرداندن بهائی ها به آیین اسلام بودند.

البته بخشی از ادبیات ضد بهایی مربوط به دوران شکل گیری آن در آغاز حکومت ناصری است. در باره این ادبیات در فارسی کمتر نوشته ای به چشم می خورد. آن طرف هم هرچه منتشر می شود از بهایئ هاست که کمتر به این مباحث می پردازند.

از حق هم نباید گذشت که مرام بهائیت بهترین خاطراتش در جذب افراد و همزمان بدترین آنها در بیرون رفتن آنان از بهائیت است. فکر نمی کنم در هیچ آیینی این قدر سریع کسانی جذب شوند و با همان سرعت بلکه بالاتر از آن، از آن مرام درآیند و  بیرون روند.

اگر کسی مطبوعات یکی دو دهه پیش از انقلاب را ورق بزند خواهد دید که چه قدر بهایی با عکس و مشخصات در مطبوعات اعلام انزجار از مرام بهائیت کرده اند. شاید هزاران نمونه را در نشریه ندای حق بتوان یافت که آن زمان توسط سید حسن عدنانی چاپ می شد. شنیدم که پرونده های این قبیل افراد را هم مرحوم آقای حلبی جمع آوری کرده و در کتابخانه آستانه قدس به ودیعت نهاده است. ای کاش آن اسناد هم چاپ می شد.

اما در مطبوعات مذهبی ده بیست و سی مقالات و خاطرات فراوانی در رد بهائیت چاپ شد . نشریه آیین اسلام از آن جمله بود. مرحوم حاج سراج انصاری هم سلسله مقالاتی تحت عنوان بهایی کیست داشت و دیگران.

اما آنچه در آن زمان جالب توجه بود، خاطرات شماری از سران بهائیت بود که برگشته بودند و به تدریج خاطرات خود را در مجلات دینی به چاپ می رساندند.

یکی از اینها فضل الله مهتدی صبحی بود که خاطراتش هم در نشریات چاپ شد و هم به صورت کتاب. دیگری هم عبدالحسین آیتی بود که او هم در نگارش در رد بهائیت آن هم بر اساس خاطراتش تلاش زیادی کرد.

صبحی و پدرش از نزدیکان عبدالبهاء یعنی بانی بهائیت – پس از میر علی محمد باب که بانی بابیت بود و صبح ازل ادامه دهنده راهش  و عبدالبهاء از نیمه راه همه چیز را به نام خود ثبت کرد – بودند و به او و مرام بهائیت خدمت کرده بودند.

آنچه اکنون چاپ شده خاطرات همان صبحی است که در شکل و شمایل جدید عرضه شده است. مقدمه ای به عنوان پیش نوشتار دارد که شرحی است از جریان صوفیه و چگونگی شکل گیری مذهب شیخیه توسط شیخ احمد احسایی و بعد هم درآمدن بابیت از دل آن و تغییر شکل آن به صورت بهائیت و بعدهم شرح حال عبدالبهاء و عباس افندی و شوقی افندی و برخی دیگر از انشعابات آن.

باید همین جا عرض کنم که در این باب هنوز هم یک صد و پنجاه صفحه نخست کتاب بهائیان محمد باقر نجفی عالی است.

پس از آن شرح حال صبحی آمده و تصویری از او در بچگی و بعد هم زندگینامه اش و این که چه سالهایی در خدمت بهاء و بهائیت بوده است.

زان پس دیگر خاطرات خود اوست که خواندنی است.

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir

امام زمان از زبان پیشوای بهائیان

درود فراوان بر شما خواننده عزیزیکه بخود اجازه می دهید درست بیندیشید ، درست قضاوت کنید و درست نتیجه بگیرید .

بهائیان معتقدند که میرزا علی محمد باب همان امام زمانی بود که شیعیان در انتظارش هستند و امام زمان  آمده ورفته پس  بیائید :

(( امام زمان را زبان پیشوای بهائیان آقای میرزا علی محمد باب بشناسید ))

1- باب در صفحه 27 کتاب (صحیفه عدلیه ) می نویسد که امام دوازدهم محمدبن الحسن صاحب الزمان می باشد .

2- باب در صفحه 123 کتاب تفسیر سوره بقره می نویسد که خدا به امام دوازدهم محمدبن الحسن طول عمر داده و او هم اکنون زنده است .

3- در کتاب تفسیر سوره یوسف می نویسد که خدا خواسته تفسیر سوره یوسف از طرف محمدبن الحسن العسکری باو داده شود .

4-  در کتاب اسرار آلاثار خصوصی جلد اول صفحه 181 از قول میرزای باب مطالبی آمده که خلا صه اش این است (( به من تهمت زده اند که ادعای وحی و امامت  و پیغمبری و بابیت نموده ام . لعنت خدا برایشان و خدا انها را بخاطر این تهمتها بکشد . بدانید که بعد از حضرت محمد (ص) پیغمبری نخواهد آمد و امام دوازدهم  هم نیزمحمدبن الحسن العسکری بوده و غیر از چهار نایب خاص هیچکس باب امام نمی باشد . خدایا از این نسبتها که به من داده اند بیزارم ))

البته باید توجه داشت که مطالب فوق را باید توجه داشت که مطالب فوق را با کمال بی پروائی و با اعتقاد تمام بیان داشته نه اینکه ترسیده یا تقیه نموده باشد . و شاهد براین مطالب گفتار آقای میرزا حسینعلی در صفحه 179 کتاب ایقان صفحه 199 است که میگوید با اینکه همه با او مخالف بودند از احدی خوف ننموده و ادعای خود را فرمود .

 

منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir