فاصله و مغایرتی که میان کشورهای استعماری و کشورهای تحت سلطه در اندیشه و منش وجود داشته، "تاثیرگذاری" را به عنوان اولویت نخست آنها مطرح کرده و چگونگی تحقق آن، همچون یک دستور کار، همواره توان فکری و عملی آنان را به خود مشغول کرده است. فرقهگرایی به جهت فقدان اصالت و پیوستگی با بیگانگان، اهرمی مورد اعتنا در این مسیر تلقی شده است و ازهمینرو، فرقههایی چون بهائیت مورد توجه، نفوذ و استفاده قدرتهای استعماری اعم از شرقی و غربی بودهاند. مقاله پیش رو با استفاده از کتاب مشهور اسماعیل رائین "انشعاب در بهائیت" مروری بر این موارد دارد.
پشتیبانی و تقویت نیروهای گریز از مرکز، پیوسته یکی از روشهای قدرتهای استعماری برای مقابله با مقاومت کشورهای تحت سلطه بوده است. فرقهتراشی یا تقویت فرقههای موجود، به عنوان اهرمی در جهت تضعیف وحدت و انسجام دینی مورد استفاده استعمارگران ــ بهویژه پس از درک اهمیت و جدیّت دین در زمینهسازی و استمرار مقاومت سیاسی ــ قرار گرفته است. در مقاله پیش رو، به طور مستند این موضوع بررسی شده است.
امپراتورى روس تزارى، که هماوردى با ملت ایران و افزودن این کشور به قلمرو گسترده خویش را چندان سخت نمىدانست، در طی دو دوره جنگهاى طولانى با ایران، متوجه شد که مذهب تشیع (به مثابه ملاط "وحدت و انسجام اجتماعى" و موتور محرّک شور و حماسه "مقاومت ملى" در برابر تجاوز بیگانگان) مانع سیطره استعمار بر این مرز و بوم است. آنها دیدند که چگونه مقاومت دلیرانه ایرانیان، بهویژه در آغاز دوره دوم آن جنگها (تحت تأثیر آموزهها و منطق عاشورایى تشیع)، سرزمینهاى اشغالى را یکى بعد از دیگرى پس گرفت و اگر بعضى از سوء مدیریتها و به ویژه خیانتهاى امرا و سرداران حکومتى نبود، مىتوانست سرنوشت نبرد را به سود پیروزى قطعى ملت ایران رقم زند.