یکى از گروههایى که در سالهاى اخیر در مباحث مهدویت مورد توجه قرار گرفته، گروه موسوم به «انجمن حجتیه» است. این گروه به وسیله شیخ محمود ذاکرزاده تولایى معروف به شیخ محمود حلبى (1279 - 1376 ه .ش) با همکارى سیدرضا آل رسول، سید محمدحسین عصار، سید حسین سجادى، غلامحسین حاج محمدتقى که عمدتاً تاجر بودند، تأسیس شد.
اگرچه اغلب اعضاىاینگروهازسطح سواد بالایى برخوردار بودند؛ با این حال حضور روحانیون در این گروه کمرنگ بود. اینامر ممکناست به دلیل حساسیت رژیم طاغوت بوده باشد؛ اگرچه برخى بر این باورند که این عدم حضور روحانیون، به جهت مخالفت سرسختانه مؤسس گروه با فلسفه بوده است.(1)
الف: مقابله با فرقه ضاله بهائیت
بدون تردید یکى از شیطنتهاى دشمنان در مقابل حقیقت تابناک اعتقادات شیعه، ایجاد انحرافات در اذهان مردم - از جمله در مباحث مهدویت - است. یکى از این انحرافات «بابیت» و سپس «بهائیت» است که به نوعى ضربههاى سنگینى بر پیکره اعتقادات شیعه وارد ساخت. بنابراین روحانیت شیعه، این سنگربانان اعتقادات راسخ، همواره در مقابله با این کجروىها از هر تلاش فروگذار نبودهاند.
در دوران رژیم طاغوتى پهلوى، به علت مساعد شدن شرایط، حضور بهائیان در صحنههاى اجتماعى و سیاسى، گسترش فراوان و بىسابقهاى یافت.
در این زمان روحانیان با احساس خطر، به طور جدى وارد صحنه مبارزه شدند. از جمله آقاى فلسفى با اجازه حضرت آیتالله بروجردى در منابر و برخى رسانهها، علیه این گروه سخنرانى مىکرد. گروهى تحت عنوان انجمن حجتیه نیز در سال 1335 ه .ش وارد این عرصه شدند.(2)
ب: خواب آقاى حلبى
آقاى حلبى رئیس انجمن، بخشى از انگیزه تأسیس آن را خوابى مىداند که خود دید، و در آن خواب حضرت مهدىعلیه السلام ایشان را امر به تشکیل چنین گروهى نموده است!!(3)
افکار و عقاید انجمن حجتیه
1 . بزرگ نمایى و جلوهدادن بهائیت به عنوان دشمن اصلى
شیخ حلبى تأکید مىکرد: امروز امام زمانعلیه السلام از کسى جز این خدمت را نمىپذیرد و چیزى جز این انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تکلیف شرعى و دینى همه ما آن است که با بهائیت مبارزه کنیم.(4)
2 . عدم دخالت در امور سیاسى
در تبصره 2 از ماده دوم اساسنامه انجمن، تصریح شده است: انجمن به هیچ وجه در امور سیاسى مداخله نخواهد کرد و مسؤولیت هر نوع دخالتى را که در زمینههاى سیاسى از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، به عهده نخواهد گرفت.
بر این اساس چنانچه فردى از اعضاى انجمن به طرف مسائل سیاسى کشیده مىشد، بلافاصله عذر او را مىخواستند.(5) به زعم آنان اسلام تنها دین عبادت است و دخالت در سیاست، زیبنده پیشوایان دینى نیست.
3 . قیامهاى قبل از ظهور محکوم به شکست است.(6)
آنان با استفاده از برخى روایات، صاحب پرچمهاى قیام قبل از ظهور را گمراه مىدانستند و تشکیل حکومت و بسط عدل را در جهت انسداد باب مهدویت مىشمردند.(7)
4 . جهاد در دوران غیبت معنا ندارد.
شیخ حلبى در این باره مىگوید: [شیعه مىگوید:] در عصر غیبت امام زمانعلیه السلام جهاد نیست، چرا؟ چون حاکم اسلامى که باید معصوم باشد، مصداق پیدا نکرده است. وظیفه داریم فقط دین خود را حفظ کنیم. تکالیف شرعىمان را انجام دهیم و به شبهادت منکران جواب دهیم و دیگر هیچ.(8)
5. فلسفه نوعى بدعت است.
از دیدگاه برخى از آنان، کسى که فلسفه مىخواند یا درس مىدهد، از عدالت ساقط است.
انجمن حجتیه و انقلاب اسلامى
با توجه به افکار و عقاید انجمن حجتیه، مىتوان به راحتى نتیجه گرفت که اعضاى این گروه، هرگز با انقلاب اسلامى رابطهاى برقرار نکردند؛ چه اینکه این قیام شیعى را بر خلاف نظر خود مىدانستند.
«آنان مبارزه را ممنوع کرده بودند و معتقد بودند این مبارزه به جایى نمىرسد مسؤولان انجمن اعلام کردند: هر کس مایل به شرکت در فعالیتهاى سیاسى و تظاهرات باشد، باید از انجمن کنارهگیرى کند. در این ایام بسیارى از اعضا - که عمدتاً مقلد امام خمینىرحمه الله بودند - علاوه بر شرکت در فعالیتهاى ضد رژیم، برخوردهاى فکرى با انجمن را آغاز کردند و برخى با عنوان سازمان «عباد صالح» انشعاب یافتند».(9)
از جمله مواردى که به صراحت در مقابل فرمایش بنیان گذار انقلاب ایستادگى کردند، برپایى جشنهاى نیمه شعبان در سال 1357 بود!(10) این در صورتى بود که امام خمینىرحمه الله در سوگ شهداى نهضت اسلامى، مردم را به عزاى عمومى و عدم برگزارى جشن دعوت کرده بود.
در 26 تیرماه 1362 امام خمینىرحمه الله در پى سخنانى مهم، کسانى را که معتقد بودند باید معصیت زیاد شود تا امام زمان ظهورعلیه السلام کند، به شدت مورد مذمت قرار داد. در پى آن بود که رسماً این انجمنطبق بیانیهاى انحلال خود را اعلام کرد.(11)
پی نوشت ها:
1) سید مجید پورطباطبایى، در جستجوى قائم، ص 389.
2) طاهر احمدزاده، مصاحبه با نشریه چشم انداز ایران، ش 2، سال 1378.
3) بهائیت در ایران، ص 248.
4) نشریه چشم انداز ایران، سال اول، ش 2.
5) روزنامه کیهان، سال 1381، ص 102 شهریور.
6) ر.ک: همان.
7) ر.ک: همان.
8) پگاه، ش 71، 4 آبان 1381.
9) از: على اکبر هاشمى رفسنجانى: روزنامه عروةالوثقى، 22 مهرماه 1361 به نقل از کتاب در شناخت حزب قاعدین.
10) ر.ک: مجله پگاه، ش 72، سال 81 .
11) تحقیق از: محسن ملکى.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
مکتب شیخیّه (کشفیه - پایین سری) در اوایل قرن 13 ه .ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به ((شیخ احمد احسایی)) (1166 - 1241 ق) پدید آمد. مکتبی که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار دینی و اجتماعی و حتی نظامی در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.
شیخ احمد احسایی، گرچه در حوزههای علوم دینی حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتید حاضر میشد و مدعی بود که در فراگیری علوم، شاگرد کسی نبوده و تنها آنچه را میداند از راه خواب به دست آورده است.
بدن هور قلیایی
یکی از مهمترین اندیشههای شیخ احمد احسایی ((بدن هُور قِلیایی)) است که این بدن در شهر ((جابُلقا و جابُرسا)) قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مسأله مهم دینی و عمیق فلسفی را تحلیل نموده است؛ یعنی، معراج جسمانی رسول خدا(ص)، حیات امام زمان(ع) در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانی را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب میداند. او نه تنها زمین محشر را ((هور قلیایی)) میداند؛(3) بلکه معتقد است که امام زمان(ع) نیز با بدنی غیر عنصری و تنها هور قلیایی و در شهر ((جابلقا و جابرسا)) زندگی میکند. برای روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضیح دهیم؛ سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسی آن بپردازیم.
واژهشناسی
عبدالکریم صفی پور میگوید: ((جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهری است به مغرب و لیس و راءه انسیّ، و جابلق شهری است به مشرق برادر جابلص)).(4)
اما وی اشارهای به هورقلیا ننموده است. در پاورقی برهان قاطع آمده است: ((هورقلیا ظاهراً از کلمه عبری ((هبل)) به معنای هوای گرم، تنفس و بخار و ((قرنئیم)) به معنای درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معنای تشعشع بخار است)).(5) خلف تبریزی گوید: ((جابلسا (بضم بای ابجد و سکون لام و سین بی نقطه بألف کشیده) نام شهری است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخی به جای ((لام))، رای قرشت آورده گویند شهری است به طرف مغرب؛ لیکن در عالم مثال، چنان که گفتهاند: ((جابلقا و جابرسا و همامدینتان فی عالم المثل)) و به اعتقاد محققان ((منزل آخر سالک است در سعی وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط)).(6) و سپس گوید ((جابلقا)) منزل اول سالک باشد.
شیخ احمد احسایی معتقد است که ((هورقلیایی))، لغتی سریانی و از زبان صابئین گرفته شده است.(7)
به احتمال قوی، شیخ احمد سه واژه ((هورقلیایی))، ((جابلقا)) و ((جابرسا)) را از شیخ اشراق گرفته باشد(8) البته این کلمات در بعضی از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد - که گرایش اخباری گری داشته و برخی از اصطلاحات فلسفی را مطالعه کرده بود - به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشههای باطنی مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب ((کشفیه)) را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتی اندیشههای مسیح نیز نوعی گرایش به ((جسم لطیف)) یا ((جسم پاک)) و... وجود دارد؛ مثلاً ((هانری کربن)) معتقد است: ((ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانی آیین مانوی در عالم ملموس اما ورای حسّ است و با عضوی که خاص چنین ادراکی باشد، شناخته میشود. و به نوعی از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسی متأثر است)).(9)
ظاهراً اولین کسی که اصطلاح ((عالم هورقلیایی)) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردی است.
وی در فلسفه اشراق (در بحث از ((احوال سالکین))) پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلّقه، میگوید: ((آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیای شگفت در آن قرار دارد)).(10)
در ((مطارحات)) آمده است: ((جمیع سالکان از امم انبیای سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفتهاند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست؛ بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالی است)).(11) در این عبارت بین دو شهر ((جابلقا و جابرصا))، با عالم ((هورقلیا)) تفاوت گذاشته شده و مقامی بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. ((شهر زوری)) نیز همین گونه ادعا کرده است.(12)
مقصود از آن که ((هورقلیا)) را اقلیم هشتم شمردهاند، این است که تمام عالم جسمانی، به هفت اقلیم تقسیم میشود و عالمی که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است؛ اما چون آگاهی و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار دادهاند.(13)
قطب الدین شیرازی، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان میکند: ((جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهای عالم ((عناصر مثل)) است و هورقلیا از جنس ((افلاک مُثُل)) است. پس هورقلیا بالاتر است)). پس از آن میگوید: ((این نامها را رسول خدا(ص) بیان کرده است و هیچ کس حتی انبیا و اولیا(ع) با بدن عنصری، نمیتوانند وارد این عالم شوند)).(14)
عارف بزرگ محمد لاهیجی در شرح این بیت شبستری که:
بیا بنما که جابلقا کدام است
جهان شهر جابلسا کدام است
گفته است: ((در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهری است در غایت بزرگی در مشرق، و جابلسا نیز شهری است به غایت بزرگ و عظیم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأویل در این باب سخنان بسیار گفتهاند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بی تقلید غیری به طریق اشاره دو چیز است: یکی آن که جابلقا عالم مثالی است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آینه شهری باشد در غایت بزرگی، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت ((نشأه دنیویه)) در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشأه دنیا کسب کردهاند - چنانچه در احادیث و آیات وارد است - در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهری است در غایت بزرگی و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند؛ زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیّه - که در نشأه دنیویه کسب کردهاند - بیشتر آن است که مصوّر به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکی است. فامّا باید دانست که برزخی که بعد از مفارقت نشأه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخی است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زیرا که مراتب تنزّلات وجود و معارج او ((دوری)) است؛ چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دوری متصوّر نیست.
و آن برزخی که قبل از نشأه دنیوی است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنیا اوّلیت است و آن برزخی که بعد از نشأه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنیوی آخریت است... و معنای دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه - که مجمع البحرین وجوب و امکان است - باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیّه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است ((بما کان و ما یکون))، و در مشرق است؛ زیرا که در یلی مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشأه انسانی است که مجلای جمیع حقایق اسمای الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعیّن انسانی غروب نموده و در صورت او مخفی گشته است.(15)
با توجّه به آنچه گذشت، روشن میشود که مراد از عالم ((هورقلیایی))، همان عالم مثال است و چون ((عالم مثال)) بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند: این عالم دارای دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذیرفتهاند.
اشراقیان، عالم عقول مجرده را ((انوار قاهره)) گویند، و عالم مثال را ((انوار مدبره)) مینامند، و عالم اجسام و مادیات را ((برزخ))، ((ظلمت)) یا ((میت)) مینامند.
عالم مثال دارای دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا مینامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات میگردد. این مثال را ((جابلقا)) گویند.
دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و ((کما بدأکم تعودون)) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانی، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبری میرود. این مثال را ((جابرسا)) گویند.(16)
در برزخ اول، صورتهایی که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق ((السعید سعید فی بطن امه)) میباشند. این صور تقدیرات و مقدراتی است که ((قلم این جا برسید سر بشکست)). و در برزخ دوم صورتهایی که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانی است.
صورتهایی که در برزخ اول وجود دارند، از غیب به شهادت میرسند و صورتهایی که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غیب و از دنیا به آخرت رفته و تنها در قیامت کبری ظهور و بروز مییابند.
مکاشفات عارفان نیز به برزخ اول تعلّق میگیرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله میگوید: ((مردم از روز آخر میترسند و من از روز اول)).
اما احتمال آن که مراد از ((جابلقا)) عالم اعیان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرین وجوب و امکان باشد و جابلسا به معنای حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسیار بعید است و با احکامی که درباره این دو شهر گفته شده، سازگاری ندارد.
دیدگاه شیخیه درباره حیات حضرت مهدی(عج)
اکنون که مراد و مقصود از ((عالم هورقلیا)) روشن گردید، به نقل و بررسی دیدگاه شیخیه در مورد کیفیت حیات و بقای حضرت مهدی(ع) میپردازیم:
شیخ احمد احسایی، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقلیا میداند. وی میگوید: ((هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - میباشد. پس حضرت قائم(ع) در دنیا در عالم مثال نیست؛ اما تصرفش به گونهای است که به صورت هیکل عنصری میباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است)).(17)
امام زمان(ع)، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به ((اقالیم سبعه)) تشریف بیاورد، صورتی از صورتهای اهل این اقالیم را میپوشد و کسی او را نمیشناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.(18)
او در جواب ملا محمد حسین اناری - که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود - گفت: ((هورقلیا به معنای ملک دیگر است که حدّ وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد. و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا میگویند)).(19)
سید کاظم رشتی، مهمترین شاگرد شیخ احمد نیز گفته است: ((جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. این سفر (بلکه این شهر)، دارای محلّههای متعددی است که محله نوزدهم آن ((حظیرة القدس)) و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از این شهر میباشند که هر کدام از آنها دارای هفتاد هزار درب است و در کنار هر دری هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت میکنند و هر زبانی با زبان دیگر هیچ مشابهتی ندارد)).(20)
شیخیه معتقدند ما باید بین جسم و جسد فرق بگذاریم؛ اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصری معروف؛
2. جسم فلکی افلاک؛
3. جسم برزخی که ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اینجسم، جسم مثالی و هورقلیایی است که حضرت مهدی(ع) به نظرآنان با این جسم زندگی میکند؛
4. جسم مجرد مفارق.
در عبارت بالا اشکال واضحی وجود دارد و آن این که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بین ((جسم مجرد مفارق)) اجتماع نقیضین است، و این همان اندیشه نادرستی است که برخی از اخباریان و محدثان شیعه نیز تمام ماسوی الله را مادی میدانند. برای رهایی از این اشکال، ((حاج محمد کریم خان کرمانی))، به اصلاح عقیده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛
((نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:
1. جسد اول که جسد دنیایی است و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است؛
2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقلیایی است و در اقلیم هشتم قرار دارد و بهصورت مستدیر در قبر باقی میماند؛
3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروی است و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول که روح بخاری است و مثل افلاک لطیف است؛
5. جسم دوم که روح حیوانی است و از عالم افلاک و هورقلیایی است؛
6. جسم سوم که روح حیوانی فلکی اخروی است)).(21)
و در جای دیگر گفته است:
((هرانسانی دارای دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکیل شده و سایر موجودات مادی نیز آن را دارند. این عناصر مادی، مانند لباس برای انسان است که میتوان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشی شده و در قبر باقی میماند.
جسد دوم در غیب اول و از عالم هورقلیایی است که به صورت ((طینت مستدیره)) در قبر باقی میماند که جسد دوم است و از اعراض پاک میگردد و در قیامت روح به این جسد برمیگردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروی فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوی. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخی است که بر نمیگردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتی به این دنیا نزول پیدا میکند، متحد با این بدن میشود.
جسم دوم یا جسم اصلی حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت میآید، جسد دوم و جسم دوم است)).(22)
نقد و بررسی
یکم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن میشود که شیخ احمد، اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پی ببرد، آنها را به عنوان مشخصههای اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویی مبتلا شدهاند. این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تأویل و باطن گرایی در آنان، باعث شد که فرزندان او به نامهای محمد و علی - که از عالمان و فرهیختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار بر او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند.(23)
دوّم. تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان(ع) با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان(ع) روی این زمین است؛ زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگی میکند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا میدانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثی که میگویند: ((لولا الحجة لساخت الارض باهلها)) و یا حدیث ((لو لم یبق من عمر الدنیا...))، هیچ سازگاری ندارد. و بلکه دلیل عقلی میگوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی همیشه روی زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد.
سوّم. وقتی شیخ احمد، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفی میکند، معلوم میشود که هنوز ایشان معنای عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است. و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادی و عالم مثال نیز برزخی وجود دارد؟!
چهارم. این سخن که حضرت مهدی(ع) با بدن هورقلیایی زندگی میکند، صرفاً یک ادعای بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شیخ احمد وقتی به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد و...)) را به درستی تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.
ششم. شیخ احمد احسایی، چون به معنای لذت و الم - که هر دو نوعی از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادی پنداشته، خواسته است برای آخرت نیز عذاب و نعمت مادی فرض کند؛ از این رو گرفتار بدن هورقلیایی شده تا بتواند مشکل آخرت را حلّ کند. در حالی که اولاً لذت و الم عقلانی، فوق حسی است و ثانیاً لذت و الم عقلانی اخروی را باید با دلیل عقلی و لذت، و الم حسی را با دلیل نقلی اثبات نمود؛ نه با این ادعاهای واهی و بی دلیل.
هفتم. شیخ احمد، بر اساس یک اصول نادرستی که در فلسفه پی ریزی کرد (مثل اصالت وجود و ماهیت)، و نفهمیدن برخی دیگر از اصول (مثل معنای تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کیفیت تکامل برزخی) یک بنیان فکری را پی ریزی کرده است و چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، و میخواهند خود را رهایی بخشند.
هشتم. در قرن سیزدهم، گزاف گویی و به کار بردن واژههای نامأنوس و الفاظ مهمل، بسیار رایج بوده و حتی عوام مردم اینها را نشانه علم و دانش میپنداشتند و بعید نیست شیخ احمد و نیز سید کاظم رشتی، به جهت خوشایند جاهلان و عوام، به این واژهها و کلمات روی آورده باشند.
نهم. نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضالّه بابیت و بهائیت و سرانجام بیدینی به اسم آیین پاک به وسیله کسروی بود و این میدان عمل و نتایج اسفبار سخنان شیخیه، خود محک و ملاک خوبی بر ضعف و سستی این سخنان است.
پینوشتها:
1) دلیل المتحیرین، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 590.
2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.
3) ارشاد العوام)) ج 2، ص 151.
4) منتهی الارب)) ج 1، ص 156.
5) برهان قاطع)) ج 4، ص 2391.
6) برهان قاطع)) ج 2، ص 551.
7) جوامع الکلم قسمت سیم، رساله 9، ص 1.
8) فرهنگ فرق اسلامی، ص 266.
9) تاریخ فلسفه اسلامی، ص 105.
10) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادی، ص 383.
11) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواریه، ص 222.
12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.
13) انواریه، ص 244.
14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبیه این کلام در ((انواریه)) ص 194 آمده است.
15) مفاتیح الاعجاز، ص 134.
16) برخی از شیخیه نیز گفتهاند: زمین محشر زمین هورقلیایی است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.
17) جوامع الکلم)) رساله دمشقیه، قسمت 2، ص 103.
18) جوامعالکلم)) رساله رشتیه، قسمت 3، ص100.
19) جوامع الکلم)) رساله به ملا محمد حسین، رساله 9، ص 1؛((شرحعرشیه))، ج2، ص62.
20) شرح قصیده)) ص 5.
21) مجموعة الرسائل)) ج 6، ص 213.
22) مجمع الرسائل فارسی، ج 2، ص 189.
23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛ دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 502.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
بهائیت و رژیم پهلوی
بهائیت در کودتای <انگلیسی> حوت 1299 که به تاسیس رژیم <فاسد و
وابسته> پهلوی انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیبالله عینالملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندی در جوانی،49 و پدر عباس هویدا، نخست وزیر مشهور
محمدرضا پهلوی) رضاخان را کشف و به سر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای اجرای کودتای 1299 معرفی کرد. عینالملک که هنگام نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی (رهبر سیاسی کودتای 1299) ژنرال
قنسول ایران در شامات بود، در همان زمان کابینه سید ضیاء طی مصاحبهای با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضیاء را یکی از <رجال بزرگ و کاری> ایران معرفی نمودکه <برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا میباشد> و ضمن ستودن کودتای 1299، به سابقه معاشرت دوازدهسالهاش با رهبر سیاسی کودتا اشاره کرد.
پیوند بهائیت با رژیم پهلوی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی
ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت. تصدی پست مهم نخست وزیری نیز به
مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون براین، بهائیان سرشناسی چون منصور روحانی به تصدی وزارت آب
و برق و نیز کشاورزی، غلامعباس آرام به تصدی وزارت خارجه، سپهبد اسدالله صنیعی (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی، غلامرضا کیانپور به وزارت دادگستری، منوچهر تسلیمی به وزارت بازرگانی، دکتر منوچهر شاهقلی (پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها) به وزارت بهداری و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه، پرویز ثابتی به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد علی محمد خادمی به ریاست هیأت مدیره و مدیرعاملی هواپیمایی ملی ایران <هما> منصوب شدند.
حضور سران این فرقه ضاله در مصادر مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی، ضمناً بستر بسیار مساعدی برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع بضد تشیع ایجاد کرد که تا میتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک درباره ارتشبد شفقت، رئیس <بهائی> ستاد ارتش در واپسین سالهای سلطنت محمدرضا، یکی از صدها گواه برپیوند و همسویی بهائیت با رژیم پهلوی برضد اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش که در تاریخ 6 شهریور 1342، یعنی کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامی، ضد استبدادی و ضد استعماری ملت ایران به رهبری امام خمینی(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت مقام سرتیپی داشت) چنین آمده است: <با تحقیقات وسیع و موثقی که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان میباشند، انتساب و وابستگی نامبرده به فرقه بهائی تایید گردیده و ضمناً مشارالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم] ایادی، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی، به وجودش افتخار و مباهات میکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و
عملا هم دیده میشود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبی بهائی در تظاهر به دیانت خویش بیپروایی بیشتری نشان میدهند و اغلب از
فرماندهان و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش به فرقه بهائی اطلاع حاصل کردهاند علیرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبی خویش از این چنین انتصاب جابجایی، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خودداری مینمایند و حتی موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظره مذهبی که افسران در آنها شرکت مینمایند گرمی و حرارت بیشتری پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبی از نظر مسلمانان بر یکی از پستهای حساس مملکت چنین استدلال میگردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولا نشان دادن عکسالعمل حاد و ضمناً بیسر و صدایی در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعه روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگی خاطر خویش از مداخله متصدی حساسترین مشاغل و مقامات نظامی در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهی و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشتنمای بهائی را بدین سمت منصوب فرمودند...>
گزارش فوق، یادآور نامه رسمی محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه
قبل از این تاریخ یعنی در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم پهلوی) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانی (رئیس ژاندارمری ناحیه مرکز در روزهای کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن از جنبش اسلامی ملت مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان <تجاوز اراذل و اوباش و رجاله> و <سوء عمل جهلای معروف به علم>! یاد کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که <تاریخ امر بهائی آن جناب را در ردیف همان چهرههای درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانی ثبت و ضبط خواهد نمود>!
اهانت پیشوایان بهائیت به شیعیان
ممکن است گفته شود همسویی و همکاری امثال ارتشبد شفقت بهائی با رژیم پهلوی بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامی شخصی و خودسرانه! بوده و ربطی به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمی بیش نیست و باید دانست که به اصطلاح، <آب از سرچشمه گلآلود است>!نمونهها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1- حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون <شیعه شنیعه> و <پستترین حزب و امت> یاد کرده و علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء) با تعبیر <فراعنه و جبابره> و پراکندگان <اوهام> در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است.
از زبان او در کتاب <مائده آسمانی> آمده است: <بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمیشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمرالله اعمال [آنها] غیراعمال رسول و همچنین اقوال...>. و نیز: به خدا قسم <حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور> است!
در مورد توهین به علمای اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب <ایقان> درخور ذکر است که با اشاره به محالفت ملت ایران با باب (به رغم وجود به اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) گفته است: <حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناساند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنی دلایل حقانیت باب] پوشیدهاند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان میآید [مقصودش ظاهراً علمای اسلام است] میدوند و با وجود این چه نسبتهای غیرلائقه که به مطالع قدسیه [یعنی باب و بهاء] میدهند...>. <بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم اعلای مرا نمیشنوید و این خورشید تابان از افق ابهی را نمیبینید؟ تا چه وقت بر بتهای هواهای خود معتکف میباشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود خود اوست!] بیاورید.>
2- عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران --- که پیداست به علت تباهی نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ---- نوشته است: <این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین میشمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش میزنند و چون مار و عقارب، اباعد و اقارب [دوران و نزدیکان] را میگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند... چون... به فضائل [آنان]نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خوردن و خوراکاند و چون سباع ضاریه [درندگان خونآشام] بیمبالات و بیباک>!62 وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که <منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست روِسای دین، پیچیده خواهد شد.> نیز به فضلالله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران <عالم نیستند، زندیقاند...>!
3- شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال 1320 شمسی (1941ق) لوحی با عنوان <قد ظهر یومالمیعاد> نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح که عنوان زشت <عواقب نکبتبار شیعه اسلام> را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بیحرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:<انقلابی که... از تسلط علمای مذهبی که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار میرفتند جلوگیری کرده و طبقهای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرح لایتجزی با آن آمیخته شده بود، باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که... بایستی بر تمام کره ارض حکومت نماید.> وی در ادامه نوشته است: <حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر میآمد، اکنون از اساس تکان خورده... درهم میریزد.> همچنین افزود: <معممین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بیرحمی نابود شدند... عمامههای گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه گنبدهای نیلگون و سفید فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود و در <قول، فخر عالماند در عمل، ننگامم>... عربدههای متعصبانه... و فتاوای آنها، که با آن وقاحت صادر میشد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاًمنسیا گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.>
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
بهائیت و صهیونیسم
در اواخر جنگ جهانی اول بالفور، وزیر خارجه مشهور بریتانیا صراحتاً طی نامهای به روچیلد (سرمایهدار بزرگ صهیونیست) نظر مساعد لندن را نسبت به تشکیل <کانون ملی یهود> در فلسطین (و در واقع، گام مقدماتی برای تشکیل دولت اسرائیل) ابراز داشته بود. پیرو این امر بود که لابی متنفذ صهیونیستها در اروپا و آمریکا، دولت آمریکا را به حمایت از انگلیس وارد جنگ سازند که این کار انجام شد و در پی آن نظامیان صهیونیست (لژیون یهود) ژنرال النبی را در اشغال قدس یاری دادند. با این حساب، طبعاً مراحم عالیه عبدالبهاء عباس افندی نسبت به اشغالگران قدس، شامل یهودیان صهیونیست نیز میگردید.
شوقی افندی (جانشین عبدالبهاء، و سومین پیشوای بهائیت) تصریح کرده است که پس از شکست قوای عثمانی و سلطه ارتش بریتانیا بر <ارض مقدسه> (فلسطین) <سالار انگلیز>، یعنی همان ژنرال النبی، بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیده وزیرخارجه انگلیس، به دیدار عباس افندی رفت و همراه وی به زیارت مرقد حسینعلی بهاء فائز و نائل شد. مخاطرات عظیمه که در مدت شصت و پنج سال در اثر تعدیات حکام عثمانی، بهاء و فرزند وی را احاطه نموده بود، به کلی زائل شد و امکان دیدار بهائیان با پ
یشوای خویش فراهم گشته و دائره مخابرات و مراسلات وسعت یافت [و] الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم بهاء، نازل و به سرعت تمام و به کمال آزادی در اطراف جهان منتشر گشت و جالب این است که شوقی در خلال همین گزارش، با لحنی جانبدارانه و به عنوان صدق پیشگوییهای حسینعلی بهاء در کتاب اقدس، افزوده است: <و وسایل هجرت و توطن ابناء خلیل و وراث کلیم>، یعنی یهودیان صهیونیست و مهاجر، <در اراضی مقدسه فراهم گشت>!
عبدالبهاء اساساً از مدتها پیش از ورود لژیون یهود به فلسطین، یعنی در 1907.م، حاکمیت آن جماعت بر فلسطین را نوید داده بود: <اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است. عنقریب
قوم یهود به این اراضی بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت. این از مواعید صریحه الهیه است(!) و شک و تردیدی ندارد اسارت و دربهدری و پراکندگی یهود مبدّل به عزت ظاهری آنها میشود .>
وی پس از اشغال فلسطین توسط قوای مشترک انگلیس و یهود دست به آسمان برداشته و برای عزت اسرائیل و شوکت یهودیان (که موفق شده بودند گامهای نخستین برای آوارگی و دربهدری ملت فلسطین را بردارند) دعا کرد:
<اسرائیل عنقریب جلیل گردد و این پریشانی به جمع مبدل شود. شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راههای دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند. ای پروردگار، وعده خویش آشکار کن و سلاله حضرت خلیل را بزرگوار فرما .>
وجود عبدالبهاء برای نیروهای اشغالگر قدس (استعمار بریتانیا و آژانس یهود) تا آنجا مفید و مغتنم بود که پس از اشغال آن سرزمین دربار لندن طی مراسم باشکوهی وی را رسماً به دریافت لقب <سر> و نشان <نایتهود> از دست ژنرال النبی و ماژور تودرپول مفتخر ساخت. علاوه بر این، وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات وقت انگلیس که قیمومت انگلیس بر فلسطین تحت مسئولیت او انجام میشد و خود را یک صهیونیست عریق میشمرد) و هربرت ساموئل (صهیونیست مشهور و اولین کمیسر عالی انگلیس در فلسطین) میشد، از وی حمایت کردند. زمانی که هم عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشییع جنازه وی شرکت جست و متقابلاً شوقی افندی (جانشین عبدالبهاء در پایان مسئولیت ساموئل از وی تشکر کرد و با جواب گرم او روبرو شد.
خدمات بهائیت به صهیونیسم پس از مرگ عبدالبهاء نیز ادامه، بلکه توسعه یافت و پس از تأسیس حکومت غاصب اسرائیل به ارتباط و تعامل فزاینده میان سران بهائیت و رژیم اشغالگر قدس انجامید.به عنوان نمونه، شوقی در فروردین 1332.ش با رئیس جمهور اسرائیل دیدار کرد و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت که این فرقه آرزومند ترقی و سعادت رژیم اسرائیل است. رئیس جمهور اسرائیل نیز ضمن تقدیر از
اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل آرزوی قلبی خویش را برای موفقیت بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتی اظهار کرد و افزود که سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف یافته است! جالب است بدانیم که بهائیان ستاره داوود را اسم اعظم میدانند
پیداست در برابر این گونه خدمات دولت اسرائیل هم بیکار ننشسته و به گونههای مختلف از آن فرقه هم بیکار ننشسته و به گونههای مختلف از آن فرقه حمایت کرده است: با حمایت آشکار و جدی از شوقی افندی، مخالفان و رقیبان و مدعیان وی در درون جامعه بهائیت را قلع و قمع کرده؛ به بهائیان برای اجرای فعالیتهای مذهبی و برگزاری مراسم خویش آزادی عمل داده، و با وجود نیاز شدید دولت اسرائیل به پول، مقامات بهائی را از مالیاتهای گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانی وارداتی توسط بهائیان به منظور ساختن معابد بهائی در اسرائیل را بدون پرداخت هزینههای گمرکی اجازه، ورود داده است.
اخبار مربوط به تسهیلاتی که دولت اسرائیل در مورد برخورداری فرقه بهائیت از اماکن خاص خویش در فلسطین اشغالی و امکان توسعه آن اماکن و معافیتهای مالیاتی آنها قائل شده و نیز دیدارهای رسمی مقامات اسرائیلی از اماکن بهائی و اعضای بیتالعدل و تبریکهای متقابل رهبران بهائی به مقامات اسرائیلی و ، همگی با آب و تاب در مجلات و کتابهای رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امری، آهنگ بدیع، عالم بهائی و ) درج شده است که ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد.
شوقی افندی گفته است: <دولت اسرائیل وسایل راحتی ما را فراهم کرد.>47 خانم روحیه ماکسول، نیز در مصاحبه با فرد هیفت، بهائیت و اسرائیل را حلقههای به هم پیوسته یک زنجیره شمرده است: <من ترجیح میدهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازهترینکشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت که آینده ما (یعنی بهائیت و اسرائیل) چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است>!
کجایند مدعیان وحدت عالم انسانی و صلح عمومی ببینید؟؟؟؟به چه جرمی کودکان فلسطینی در خاک وخون غلطیده اند؟؟؟کجاست عبدالبهاء که سر از گور بر آورد و خدمات ابناء خلیل و پرتو هدایت در فلسطین را ببیند؟؟؟آری اسرائیل با کشتار کودکان فلسطینی وسایل راحتی بهائیان را فراهم کرده است .
بهائیت وآمریکا
ب - در خصوص نکته دوم (عدالتگری حکومت آمریکا، و گرایش نداشتن دولت و ملت آن کشور به استعمار و تصرف کشورهای جهان)، در خطابه عباس افندی (مورخ 12 مه 1912.م / شب 25 جمادیالاول 1330.ق) آمده است که <چون من به آمریکا آمدم، دیدم جمعی همه حامی صلحاند، و اهالی در نهایت استعداد، و حکومت آمریکا در نهایت عدالت، و مساوات بین بشر جاری است، لهذا من آرزویم چنان است که اول پرتو صلح از آمریکا به سایر جهان برافتد. اهالی آمریکا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان] برآیند، زیرا مثل سایرین نیستند. اگر انگلیس بر این امر برخیزد، گویند به جهت منافع خویش مبادرت به این امر نموده؛ اگر فرانسه قیام نماید، گویند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته؛ اگر روس اعلان کند، گویند برای مصالح سلطنت خود تکلم
کرده؛ اما دولت و ملت آمریکا مسلم است که نه خیال مستعمراتی دارند نه در فکر توسیع دایره مملکت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالک، پس اگر اقدام کنند، مسلم است که منبعث از همت محض و حمیت و غیرت صرف است. هیچ مقصدی ندارند....>
ج - درباره نکته سوم (تشویق سرمایهداران آمریکایی به آمدن به ایران و کسب امتیازات) نیز اظهارات عباسافندی در کنگره ارتباط شرق و غرب (تالار کتابخانهملی واشنگتن،20آوریل 1912.م/3 جمادلالاول 1330.ق) شایان دقت و تأمل است: <امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم که در روی آنان نور انسانیت، در نهایت جلوه و ظهور است و این مجلس را دلیل بر این میگیرم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان ایران و آمریکا حاصل گردد؛ زیرا برای توقیات مادیه ایران بهتر ازارتباط با آمریکاییان نمیشود و هم از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا مملکتی بهتر از ایران نه؛ چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت آمریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود....>!
اینک که ابعاد سهگانه مسأله از زبان پیشوای بهائیت در آمریکا روشن شد، تأملی در مورد این سخنان خالی از لطف نیست:تعصبات وطنی، همه جا و به طور <مطلق>، بد نیست، بلکه آنجا که این تعصب و دلبستگی، در جایگاه و مسیر <دفاع از میهن در برابر تجاوز بیگانگان>، ظهور و بروز مییابد، بسیار خوب هم هست. این مطلب را میتوان حتی نسبت به اصل مقوله تعصب (اعم از تعصب وطنی، دینی، سیاسی و...) نیز قائل شد. در واقع، آنچه بد است اصل <تعصب> و دلبستگی نیست، بلکه فقط گونهای خاص از تعصب، یعنی تعصب <خشک غیرمنطقی>، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختی بشر است. عباس افندی، در سخنان خود در آمریکا، به جای آنکه موضوع را <عالمانه> بررسی، و شقوق مختلف (بلکه متضاد) آن را به طور <عمیق و همهجانبه> تبیین و دستهبندی کند و در نهایت، حق هر کدام را به درستی بگزارد، صورت مسأله را پاک کرده است!
به راستی، آیا نمیتوان (آن هم در این دنیای آکنده از طمع و تجاوز <نظام سلطه> به کشورهای شرقی و اسلامی) دلبسته شدید میهن خویش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عین حال برای دیگر ملتها و کشورها نیز حق تعیین سرنوشت قائل بود و به کیان و موجودیت آنها احترام گذاشت؟! روشن است که میشود و ملت بزرگ ایران (که به سرزمین خویش عشق میورزد و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگویان منطقهای و جهانی میایستد و در عین حال در صف مقدم حامیان و مددکاران به ملتهای دربند و انسانهای آزاده جهاننظیر ملت صهیون گزیده فلسطین قراردارد) خود گواه اینامر است:تعصب منطقی و انسانی نسبت به میهن و مذهب و ملیت خویش.
با این حساب، این سؤال به جد مطرح میشود که :چرا پیشوای بهائیت، در آمریکا به کرات تعصبات ملی و میهنی را به طور <مطلق> محکوم ساخته و حتی ابتکار و افتخار مسلک بهائیت را در مبارزه با این تعصبات دانسته و بهائیان ایران را در این زمینه شاخص شمرده و هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن سخنرانیها قائل نشده است؟! این سؤال زمانی بیشتر به ذهن میخلد که ادعای عباس افندی در مورد عدالتورزی حکومت آمریکا و گرایش نداشتن دولت و ملت (یعنی سرمایهداران) آن کشور به استعمار و تصرف کشورها را به تعصبستیزی او در آن دیار بیفزاییم. به نظر میرسد پاسخ سؤال یادشده را باید در همان کلام وی جستجو کرد که فوقاً نقل شد.
باید گفت که رهبر بهائیت بر آن بوده است که موانع ملی و بومی را ازسر راه ترکتازی سرمایهداری فزونخواه و جهانخوار آمریکا (و روشنتر بگوییم: کارتلها و تراستهای نفتی ینگه دنیا) در ایران بردارد و به آنان نشان دهد که بهائیان رفیق خوبی برایتان در این راهند که باید قدرشان را نیک بدانید که قدرتان را نیک میدانند! تصادفی نیست که در همان سالها، علیقلیخان نبیلالدوله، کاردار <بهائی> سفارت ایران در آمریکا، زمینه را برای آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور آمریکایی در را‡س مالیه ایران) به کشورمان فراهم کرد و (به نوشته اسماعیل رائین در مقدمه کتاب <مسترشوستر: اختناق ایران>) زمانی که شوستر پا به دروازه تهران گذاشت، بهائیان از او استقبال گرمی نمودند. بعدها نیز، پیوند و آوند بهائیت به آمریکا شدت یافت و در دو دهه واپسین حکومت محمدرضا پهلوی به بالاترین حد خود در ایران رسید.
روحیه ماکسول (همسر کانادایی شوقیافندی، و رهبر بهائیان پس از او) در کتاب خود: <گوهر یکتا>، تصریح کرده است که از نظر شوقی و او، <ایران، مهد امرالله>، ولی <آمریکا، مهد نظم بدیع> یعنی <مهد نظم اداری> و <مرکز ثقل اداره امر> بهائیت در جهان است و بهائیان آمریکا در تبلیغ و نشر بهائیت و زمینهسازی تأسیس بیتالعدل جایگاهی محوری دارند: <حضرت ولیامرالله [شوقی افندی] فرمودند که آمریکا مأمن عواطف لطیفه هیکل میثاق [= عباس افندی] و ملجأ و امید قلب مطهر و مرکز وعود و برکات الهیه گردید> و <احبای امریک> نه فقط مجریان فرمان تبلیغی مرکز میثاق [= عباس افندی] شدند، بلکه به افتخار اجرای الواح وصایای حضرت عبدالبهاء نیز مأمور و مفتخر گردیدند و بانیان اصلی نظم چنینی حضرت بهاءالله [زمینهساز بیتالعدل بعدی] گشتند و به مشعلداران مدنیت جهانی مشتهر آمدند و به تدوین و تأسیس دستور جامعه بهائی سرآمد اقران شدند.>
هنگام اقامت و سخنرانی در آمریکا، عبدالبهاء یک روز سخنانی گفت که در آن، تعبیر خاص و درخور تأملی به کار رفته بود. وی در نطق خود در منزل مسترمکنات بروکلین (17 ژوئن 1912.م/ 2 رجب 1330.ق) واقع در نیویورک چنین گفت: <مژده باد، مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود! مژده باد، مژده باد که صهیون به رقص آمد! مژده باد، مژده باد که اورشلیم الهی از آسمان نازل شد! مژده باد، مژده باد که بشارات الهی ظاهر گشت! مژده باد، مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید! مژده باد، مژده بادکه یوماکبر الهی ظاهر شد! مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد که عَلم وحدت انسانی بلند گردید! مژده باد، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد!... مژده باد، مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلی نمود! مژده باد، مژده باد که شرق و غرب دست در آغوش یکدیگر شدند! مژده باد، مژده باد که آسیا و آمریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند!>
در نطق فوق، تعابیر مهمی همچون مژده، رقص صهیون و نزول
اورشلیم الهی از آسمان، به کار رفته است که استعمال آنها، آن هم در شهر نیویورک، <بو دار> مینماید. بد نیست اشاره کنیم که هنری فورد، سرمایهدارناسیونالیست و ضدصهیونیست آمریکایی و رئیس کمپانی ماشینسازی فورد آن کشور، در کتاب مشهورش: <یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی> که نسخههای آن را پس از انتشار، صهیونیستها خریداری و نابود کردند، نوشته است: <نیویورک امروز به صورت محلهای از محلههای یهود درآمده است و به طور کلی نیویورک بزرگترین مرکز یهود به شمار میرود. زیرا همه تجارتخانهها، کارخانهها، صنعتها، و زمینها ملک یهود است و هرگز به کسی اجازه نخواهد داد تجارتخانهای وارد کند و یا ثروتی به هم رساند. بنابراین ما آمریکاییها نباید تعجب کنیم هنگامی که [میبینیم] خاخامهای یهودی ادعا میکنند که آمریکا همان میعادگاهی است که پیامبران به آنها وعده داده و نیویورک، اورشلیم آنها، و سلسله جبال روکی، کوههای صهیون است.>
آیا پیشوای بهائیت با به کارگیری تعابیر <صهیونمآبانه> فوق نمیخواسته است نظر صهیونیستها را به خود جلب کند؟!قصد عباس افندی از استعمال کلمات فوق در نیویورک (<اورشلیمِ> یهودیان در آن روزگار) هرچه باشد، مسلّم است که در گفتار بعد به برخی از قرائن و شواهد آن در تاریخ اشاره شده است.
بهائیت و آمریکا
عباس افندی در سالهای 1911 - 1913 سفری به اروپا و آمریکا کرد و سخنرانیهای
متعددی در مجامع و محافل مختلف این دو منطقه ایراد کرد.
در سخنرانیهای عباس افندی در آمریکا، چند نکته درخور تأمل به چشم میخورد: 1 - تأکید مکرر برلزوم ترک تعصبات گوناگون، از جمله تعصبات ملی و میهنی، و تخطئه <مطلق> این تعصبات، و افتخار به اینکه بهائیان ایران، تحت تأثیر تعالیم حسینعلی بهاء، از این گونه تعصبات، به دورند؛ 2 - طرح این ادعا که حکومت آمریکا در نهایت عدالت عمل میکند، مساوات در این کشور کاملاً جاری است، و <دولت و ملت آمریکا به هیچوجه اندیشه استعمار و تصرف کشورهای دیگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبه انساندوستانه دارد؛ 3 - تأکید برغنی بودن منابع زیرزمینی و بهرهبرداری نشده ایران (بخوانید: نفت) و امتیاز ویژه ایران از این حیث برای <تجارت و منفعت> سرمایهداران آمریکایی، و تشویق آن جماعت به آمدن به ایران و استخراج معادن این کشور (که لازمه آن، کسب امتیازات اقتصادی در ایران است).
الف - درباره نکته اول (تخطئه مطلق تعصب وطنی و میهنی)، باید گفت پیشوای بهائیت در نطقهای خویش، به کرات به عنوان پنجمین <تعلیم حضرت بهاءالله> اعلام کرده است که هر نوع تعصب (دینی، مذهبی، سیاسی و حتی تعصب وطنی) هادم بنیان انسانی است و <با وجود> آن ممکن نیست عالم انسانی ترقی نماید> و لاجرم <باید این تعصبات را ترک نمود <اصل، وطن قلوب است، انسان باید در قلوب توطن کند، نه در خاک. این خاک مال هیچکس نیست، از دست همه بیرون میرود؛ اوهام است، لکن وطن حقیقی، قلوب است.
ضمناً لحن کلام و شیوه طرح مسأله از سوی عباس افندی در آمریکا، القاگر این تصور است که اولاً تعصبات ملی و وطنی، مطلقاً بد است و هیچنوع و گونهای از آن،در هیچ زمان و مکان (حتی آنجا که ملتی در برابر تجاوز بیگانه، از آن به عنوان سپر بهره میجوید) نیکو و پسندیده نیست. ثانیاً ترک این تعصبات، فقط برای آمریکاییان (که کشورشان در معرض هیچ حمله و تجاوزی قرار ندارد) امری پسندیده و ضروری نیست، بلکه ایرانیها نیز (که در آن تاریخ، کشورشان شدیداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگلیس قرار داشت) از سوی پیشوایان بهائیت به ترک (مطابق) این تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندی در یکی از این نطقها، افتخار کرده است که <الآن در ابران در اثر نورانیت بهاءالله... خلقی پیدا شدهاند که... به جمیع خلق عالم مهرباناند... نهایت آرزویشان صلح عمومی است... تعصباتی ندارند: تعاصب مذهبی ندارند... تعصب وطنی ندارند، تعصب سیاسی ندارند... از جمیع این تعصبات آزادند. روی زمین را یک وطن میدانند و جمیع بشر را یک ملت میدانند...
بهائیت و انگلیس
عبدالبهاء (فرزند و جانشین حسینعلی بهاء) نیز در ادامه سیاست پدر، روابط با روس تزاری را تا حدود جنگ جهانی اول ادامه داد13 و پس از آن تاریخ به علت تضعیف و فروپاشی امپراتوری تزاری، لندن را به جای پایتخت تزار برگزید و در قضیه اشغال نظامی قدس توسط ژنرال النبی (فرمانده قشون بریتانیا) در بحبوحه
جنگ جهانی اول، انبارهای آذوقه خویش را به روی سربازان گرسنه انگلیسی گشود و راه را برای سیطره آنها برقشون مسلمان عثمانی هموار کرد.14 پس از سلطه انگلیسیها برقدس نیز در لوحی که خطاب به نصرالله باقراوف - و در واقع بهائیان ایران - صادر نمود، با خوشحالی، از اشغال فلسطین توسط بریتانیا یاد کرد و نوشت: <در الواح، ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شد و فیالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند.>15 در نوشتهای دیگر، وی سلطه غاصبانه انگلیس برقدس را <برپا شدن خیمههای عدالت> شمرد، خداوند را براین نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، امپراتور بریتانیا، را مسئلت کرد و خواستار جاودانگی سایه گسترده این امپراتور دادگستر! بران سرزمین گردید!
مواضع عبدالبهاء به سود انگلیس آن چنان جمال پاشا (حاکم و فرمانده دولت مسلمان عثمانی) را که با ارتش بریتانیا میجنگید، عصبانی کرد که تهدید نمود: <اگر به زودی مصر را فتح کند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلابه خواهد کشید.>
قبلاً نیز عباس افندی (در سفری که سال 1911 به اروپا کرده بود) در یکی از نطقهای خود این گونه به انگلیسیها گفته بود: <اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام... ]بین دو کشور[ به درجهای میرسد که به زودی از افراد ایران، جان خود را برای انگلیس فدا میکنند...>!
پیداست که این گونه اندیشهها، بهائیان را به صورت انسانهای خنثی و بیخطر، بلکه رام و فرمانبردار برای استعمار فزونخواه بریتانیا درمیآورد و متقابلاً توجه و تلطف خاص لندن را نسبت به آنان برمیانگیخت.
محمدرضا آشتیانیزاده، نماینده مشهور مجلس شورای ملی در عصر پهلوی، گفته است: <در سفارت انگلیس اگر میخواستند از ایرانیان استخدام کنند، حتماً یا یهودی یا ارمنی یا بهائی، گهگاه زرتشتی و برای مشاغل نازلتر، از قبیل فراشی و نامهبری و نامهرسانی و باغبانی و دربانی و غلامی، از پیروان علیاللهی (غلاه) برمیگزیدند و به عبارت دیگر، مستخدمین بومی سفارت انگلیس، از هر فرقهای بودند غیر از شیعه اثنیعشری... .> همچنین، به گواهی شاهدان عینی، بهائیان در دوران قیمومت بریتانیا برفلسطین به مقامات حساس دولتی گمارده شدند. آقای فضلالله کیا، عضو کنسولگری ایران در فلسطین در زمان قیمومت انگلیس برآن سرزمین، نوشته است: <پس از استقرار حکومت انگلیس در فلسطین، بهائیان آزادی کامل پیدا کرده و در بالای کوه کرمل باغ مفصلی... احداث نمودند... که چند تن از سرکردگان بهائیان در آن محوطه دفن شدهاند... در ایام مأموریت این جانب، شوقی افندی... عنوان رهبری داشت... بهائیان سرزمینهای فلسطین، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمینان کامل مقامهای انگلیسی حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهای حساس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهای خیلی بالایی در این سرزمین دیده میشدند.>
راجع به پیوند بابیت و بهائیت، به ویژه حسینعلی بهاء (بنیانگذار بهائیت) با امپراتوری متجاوز تزاری که کارنامهای آکنده از ستم و تجاوز مستمر به ایران اسلامی و دیگر کشورهای مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زیادی در تاریخ وجود دارد که شرح آن کتابی مبسوط میطلبد.
از اتهام حسینعلی بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچینی برای سفارت روسیه در منابع غیربهائی2 که بگذریم، به موارد زیر میرسیم که مآخذ معتبر خود بهائیت (همچون <مقاله شخصی سیاح> نوشته عباس افندی، <قرن بدیع> نوشته شوقی افندی، <تلخیص تاریخ نبیل زرندی> و...) بدان تصریح کردهاند: