بیش از 160 سال پیش اتفاقی در کشورمان رخ داد که در تاریخ منشاء حوادث بسیار شد. یک جوان شیرازی به نام علیمحمد مدعی شد که باب (علم) امامان شیعه (ع) و نماینده آخرینشان حجت بن الحسن عسگری (عج) است دیری نگذشت که پا فراتر نهاد و ادعای «قائمیت» و «رسالت» و حتی «ربوبیت» کرد و با آوردن کتاب، اسلام و قرآن جاویدان را منسوخ شمرد و این در حالی بود که او در بحث با عالمان شیعه در اصفهان و تبریز نتوانست آنان و بالتبع ملت مسلمان ایران را حتی نسبت به «بابیت» خویش متقاعد کند بلکه به دلیل اشتباهها و تناقضهایی که در کارش مشهود بود، شبهه «خبط دماغ»اش را نیز در ذهن عالمان افکند و این، تازه جز تکذیب ادعاهایش در شیراز و تبریز بود لاجرم علما به دفع وی کمر بستند و حکومت ایران با فشار آنان وی را به بند کشید و دور از چشم مردم در گوشهای از شمال ایران زندانی ساخت.
جمعی از سر سادگی و برخی به قصد شکار از آب گل آلود به جوان شیرازی گرویدند و این جا و آن جا به تبلیغ وی پرداختند. دوری باب از دسترس مردم نیز، زمینه را برای «افسانه سرایی» آنان جهت «بزرگنمایی» باب مساعد میساخت. انگشت خارجی نیز در آن هنگامه بیکار نبود و دستهایی از درون حکومت (با «تعلل» در رفع عائله با بدتر از آن «تبانی» با بابیان) ماده فتنه را غلیظ میخواست.
اینک میان باب و یارانش با توده ملت که از علما خط میگرفت. شکافی افتاده بود که روز به روز بزرگتر میشد و از آنجا که بابیان، به بویه ی سلطنت بر ایران و جهان! دست بردار نبودند. کارشان به شورش بر ملت و دولت و آشوب و خونریزی در کشور، کشید. هر چند تقدیر الهی با تدبیرشان سازگار نبود و مرحوم امیرکبیر (رامرد اصلاحگر) که استقلال و تمامیت ارضی ایران را در آن شرایط پرآسیب از سوی شورشگران سخت در خطر میدید کمر به هدم بابیان بست و ضمن سرکوب آشوبشان در کشور، در شعبان 1266 باب را در تبریز اعدام، و شعبان سال بعد نیز حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی بهائیت) را به عراق تبعید کرد و پس از عزل وی نیز، ناکامی بابیان در ترور شاه قاجار و گرفت و گیر سخت پس از آن، کار را به قلع و قمع بقایای این گروه کشانید و ایران اسلامی تا آغاز عصر پهلوی، از تاخت و تاز رسمی بابیان (و بهائیان) مصون ماند. بیآنکه «عناد» و «تضاد» این گروه اندک شمار با ملت مسلمان ایران، پایان گیرد.
کودتای «انگلیسی» سوم اسفند 1299. رود تایمز را در کشتزار سیاست این سرزمین جاری ساخت و پس از سرکوب 5 سال مقاومت جان سخت ملت (به رهبری رجال دینی و سیاسی) در برابر چکمهپوشان کودتا، به تأسیس سلسلهای انجامید که کارنامهاش آکنده از ظلم و فساد و وابستگی است: سلسله پهلوی.
این سلسله در دوران اوج سلطه آمریکا بر ایران اسلامی (دهه 40 و 50 شمسی) فرصت زرینی را برای بهائیان پیش آورد که (به رغم ژست تظاهر به «عدم دخالت در سیاست») به عرصه حکومت هجوم آورند و با قبضه انبوه پستهای کلیدی عقده دیرین خویش را باز کنند. اما باز هم «تقدیر» شگفتیها نمود و ناگهان، طوفانی مهیب برخاسته از خشم انقلابی ملت نسبت به رژیم ستمشاهی سربرداشت و نهال رژیم پهلوی را همراه با همه شاخههای و زوائد بر آمده از آن، از جمله تشکیلات بهائیت برای همیشه به موزه تاریخ پرتاب کرد.
تضاد فرقه با ملت و آیین محبوبش (اسلام تشیع) اما پایانپذیر نبود و لاجرم باید برای بقا و رقای خویش، پایگاهی تازه مییافت، که آن نیز، جز «آمریکا» و «اسرائیل» نبود و چنین شد که دست در دست نظام سلطه در برابر نظام مقدس اسلامی و با هدف گرفتن ارکان اساسی آن، موضعی «برندازانه» گرفت و هر روز رنگ و نیرنگ تازهای زد که اخبارش را باید در جراید و سایتها خواند.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
اولین دولت فزونخواه و استعمارگری که سران بابیت و بهائیت با آن در پیوند بوده اند امپراتوری روس تزاری است؛ امپراتوری متجاوز و درازدستی که در نیمه اول قرن نوزدهم با زور و نیرنگ 17 شهر از آبادترین شهرهای کشورمان را اشغال و از پیکر آن جدا کرد و پس از آن نیز تا زمان فروپاشی (1917 م) همواره سد راه آزادی و پیشرفت ایران اسلامی بود.
علاوه بر منابع غیر بهائی، در آثار خود بابیان و بهائیان نیز شواهد و دلایل تاریخی زیادی وجود دارد که حاکی از پیوند سران این دو فرقه- خصوصاً بهائیان و بالاخص شخص حسینعلی بها- با امپریالیسم تزاری است.
شواهد تاریخی زیر، نشان از «توجه خاص» روسیه تزاری به موضوع باب و حرکت او و وجود پیوند میان بابیان و بهائیان با روس ها دارد:
1-زمانی که علی محمد باب (همراه دستیارش محمدعلی زنوزی) در تبریزاعدام و جسدش در خندق افکنده شد، صبح روز بعد، کنسول روس در تبریز به کنار خندق آمد و توسط نقاش کنسولخانه به تصویر برداری از جسد باب و یار مقتولش پرداخت.
عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، در تلخیص تاریخ نبیل، ضمن اشاره به مطلب فوق، سخنی دارد که حاکی از ارتباط و دوستی اعضای کنسولخانه روسیه در تبریز با برخی از بابیان است: «صبح روز بعد از شهادت، قونسول روس در تبریز با نقاشی ماهر به کنار خندق رفته و نقشه آن دو جسد مطهر را که در کنار خندق افتاده بود برداشت. حاجی علی عسگر برای من حکایت کرد و گفت که یکی از اعضای قونسولخانه روس که با من رابطه و نسبت داشت آن نقشه را در همان روزی که کشیده شده بود به من نشان داد آن نقشه با نهایت مهارت کشیده شده بود...».
محمدعلی فیضی، دیگر مورخ مشهور بهائی، نیز در تاریخ خود به نقل از حاج علی عسگر، به نکته فوق تصریح دارد. به تصویر برداری کنسولگری روسیه از جسد باب، حتی در نوشته رهبران بهائیت نظیر عباس افندی و شوقی نیز تصریح شده است.
2- ملا محمدعلی زنجانی (رئیس بابیان زنجان) که در آن شهر مدت ها با قشون اعزامی از سوی امیرکبیر جنگید. در خلال جنگ به یارانش اطمینان داده بود که «دولت روس به یاری آنان خواهد آمد». فریدون آدمیت. پس از نقل این مطلب از زبان «ابوت». مامور انگلیسی که از آن شهر می گذشته سخن جالبی دارد «ملا محمدعلی زنجانی یعنی جناب «حجت» که دعوی فتح کره زمین را داشت. و معتقد بود که تاجداران جهان باید فرمان وی را به گردن نهند. و حتی حکومت مصر را به دست یکی از اولیای مقدس سپرده بود. چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراتور روس که در زمره همان شاهان کافر بود. به یاری آنان خواهد آمد؟! آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند». همچنین، منابع بابی تصریح دارند که در جریان درگیری فوق، سفیر روسیه (پرنس دالگوروکی) به امیر کبیر به علت سرکوب و قلع و قمع بابیان شورشگر در آن شهر اعتراض کرد.
3- ماجرای تجمع بابیان (تحت رهبری قدوس، قره العین و حسینعلی بها) در 1264 ق در بدشت (واقع در حوالی شاهرود) در تاریخ مشهور است. در آنجا تصمیم گرفته شد که بابیان در ماکو (بازداشتگاه علی محمد باب) گرد آیند و برای رهایی وی، به مقرش حمله برند و در برابر دولت وقت ایران (محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی) «ایستادگی» ورزند و چنانچه شکست خوردند «به خاک روسیه» پناهنده شوند.
4- اعضای خاندان افنان (خویشاوندان باب و نمایندگان عباس افندی در ایران) با سفارت روسیه پیوند نزدیک داشتند و حاجی میرزا محمدتقی افنان وکیل الدوله (پسردایی باب) و برادران و پسرانش به عنوان نمایندگان تجاری روسیه در بمبئی و یزد فعالیت می کردند و آقا علی حیدر شیروانی (بهائی و از شرکای تجاری خاندان افنان) از اعضای متنفذ سفارت روس در تهران بود و با حمایت او بود که حاجی میرزا محمد تقی افنان وکیل التجاره دولت روسیه در بمبئی شد. محمد طاهر مالمیری، از عیون بهائیان، ضمن شرحی پر آب و تاب در تعریف از خویشاوندان مادری باب چنین می گوید: «... حاجی میرزا محمد تقی وکیل الدوله، نماینده رسمی دولت روس، با نشان مخصوص و بیرق بالای سر درب خانه شریفشان ممتاز از دیگران بودند. روزی که نشان طلای بزرگ از طرف دولت روس برای ایشان رسیده بود چند نفر از تجار را در بیت شریفشان دعوت فرمودند و دو ساعت این نشان را زدند...» آواره نیز از «علاقه جات» وکیل الدوله «در روسیه» یاد می کند.
وکیل الدوله از سوی عباس افندی دستور یافت که اولین معبد و مرکز تبلیغی بهائیان در جهان (مشرق الاذکار) را در عشق آباد روسیه بنا نهد و این ماموریت را نیز (با پشتیبانی روس های تزاری) پیش برد و نهایتاً در حیفا (محل سکونت عباس افندی) درگذشت. در همین زمینه باید به پیوند برادران باقراوف (سرمایه داران بهائی) با روسیه اشاره کرد که شرح «روس فیلی» و روابط آنها با عوامل روسیه در تاریخ آمده است.
5- اقدام کاپیتان تومانسکی، صاحب منصب روسی، به ترجمه و ترویج آثار بهائیان، مورد دیگری است که برخی از مطلعان، آن را شاهدی بر پیوند روسیه و بهائیت گرفته اند. والنتین چیرول، مخبر مشهور روزنامه تایمز، از کسانی است که وزارت خارجه بریتانیا در مورد قرارداد 1907 (تجزیه ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس) با وی رایزنی کرد. چیرول در کتاب معتبرش: «مساله شرق وسطی» یا «چند مساله سیاسی راجع به دفاع هندوستان». بهائیان را جاسوس روس ها معرفی می کند. وی «کاپیتان تومانسکی» را از مبارزترین ماموران و عاملان آن دولت شمرده و حتی اشاعه بابیگری را نتیجه علاقه روس ها و اقدام در انتشار آثار آنان می داند. به باور او: تومانسکی در این راه به دولت متبوع خود خدمت کرد. گفتنی است که میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ مشهور بهائیان) زمان اقامتش در سمرقند (1310 ق) «رساله اسکندریه» را به نام همین مسیو الکساندر تومانسکی، صاحب منصب توپخانه روس در عشق آباد، تالیف کرد و تومانسکی نیز بخشی از آن رساله را در جلد هشتم از زپیسکی (مجله روسی متعلق به شعبه ای از انجمن همایونی روسی آثار عتیقه) در سال های 1894- 1893. به چاپ رساند. تومانسکی، همچنین «به راهنمایی و معاونت» میرزا ابوالفضل، کتاب مقدس بهائیان (اقدس) را به روسی برگرداند.
6- تشکیل اولین مرکز تبلیغاتی مهم بهائی ها در خاورمیانه (با عنوان مشرق الاذکار) در عشق آباد روسیه و با حمایت آشکار روس ها، نشان دیگری از پیوند دولت تزاری و سران این فرقه است.
7- در همین زمینه باید به حضور بهائیان در تشکیلات و موسسات مربوط به روس تزاری در ایران (همچون سفارتخانه و بانک استقراضی روسیه) اشاره کرد. (ایام تفصیل این بحث در مطلبی جداگانه آمده است).
8- وعده های مکرر سران بهائیت (بها و عبدالبها) به اتباع خویش مبنی بر شکست ناپذیری امپراتوری تزاری و برخورداری آن از تاییدات الهی! گواه دیگر این پیوند است.
9- رد پای ارتباط بابیان و بهائیان با روسیه تزاری را، بیش از هر چیز، بایستی در پرونده خود حسنعلی بها (موسس مسلک بهائیت) بازجست که پدرش میرزا عباس نوری، دستیار شاهزاده «روس فیل» قاجار (امام وردی میرزا) بود و سه تن از منسوبین نزدیک بها (برادر، شوهر خواهر و خواهرزاده وی) در استخدام سفارت روسیه بودند و خود بها نیز در جریان ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان، با حمایت جدی و پیگیر سفیر روسیه (دالگورکی) از زندان و اعدام نجات یافت و تحت الحفظ سفارت از ایران خارج شد و لوحی در تقدیر از تزار و سفیرش صادر کرد. (در مقالات بعدی به شرح بیشتر خواهیم پرداخت)
موارد 9 گانه فوق، به روشنی از پیوند بهائیت با استعمار تزاری پرده برمی دارد.
پانوشت ها:
1- مطالع الانوار (THE DAWN BREAKERS) تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، 134 بدیع، صص 504- 503؛ ظهور الحق، فاضل مازندرانی، 3/257؛ حضرت نقطه اولی 1266- 1235 هجری/ 1850- 1819 میلادی، محمدعلی فیضی، آذر 1352، موسسه ملی مطبوعات امری. 136 بدیع، صص 347- 348؛ مقاله شخصی سیا- ... (عباس افندی)، موسسه ملی مطبوعات امری، سال 119 بدیع، ص 49، شوقی افندی، ترجمه نصرالله مودت. موسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 1/258- 247؛ آهنگ بدیع، سال 24 (1348) ش 9 و 10، ص 288
2- مطالع الانوار، صص 503- 504 نیز ر.ک. ظهور الحق. 3/257 به نقل از نبیل زرندی
3- حضرت نقطه اولی ... صص 348- 347
4- ر.ک. مقاله شخصی سیاح ... عباس افندی. ص 49؛ قرن بدیع، شوقی، 1/247 به بعد
5- امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، چاپ 5: انتشارات خوارزمی، تهران 1355، ص 449
6- همان: ص 450
7- نقطه الکاف، به اهتمام ادوارد براون، مطبعه بربل هلاند، 1328 ق. صص 234- 233 و نیز ص 266
8- فتنه باب. اعتضاد السلطنه، توضیحات عبدالحسین نوایی، ص 179.
9- ظهورالحق. ج 8. قسمت اول، ص 431؛ «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران...» عبدالله شهبازی، تاریخ معاصر ایران، س 7.ش 27. پاییز 1382. ص 20
10- خاطرات مالمیری. حاج محمد طاهر مالمیری. لجنه ملی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، لانگنهاین- آلمان. 149 بدیع/ 1992 م. صص 61- 60
11- الکواکب الدریه. 2/96
12- ر.ک. سفرنامه ظهیرالدوله همراه مظفرالدین شاه به فرنگستان به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی. ص 51 و 69- 68، کشف احیل، آیتی. ج2. چ4. ص 39-38 و ج3. چ4. صص 198- 196 و ج1. چ7. صص 27-26؛ ایرانی که من شناخته ام. ب. نیکیتین. ترجمه فره وشی و مقدمه ملک الشعرای بهار، کانون معرفت. تهران 1329. صص 167- 165
13- امیرکبیر و ایران. آدمیت. با مقدمه محمود محمود. چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323. قسمت اول. ص 256.
14- بهائیان. محمدباقر نجفی. چاپ اول صص 363- 362
15- آهنگ بدیع. سال 19 (1343). ش 1. مقاله «کتاب اقدس» تدوین دکترمحمد افنان و ... ص 13. بجا است در مورد ماهیت و مواضع سیاسی کسان دیگری از روسیان نیز (همچون رزن، ژوکوسکی و کاظم بیک الکساندر قاسمویچ) که راجع به بابیه و بهائیه پژوهش و تالیف کرده اند. تحقیقی صورت گیرد.
16- ر.ک. فلسفه نیکو. حسن نیکو. 2/165- 163
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
همزمان با تلاش عوامل و عناصر اسلام ستیز برای تبلیغ و معرفی فیلم ضد قرآنی ""فتنه ""یکی از معروفترین گروههای گفتگوی اینرنتی در موتور جستجوی یاهو تحت عنوان بهائیان ایرانی ضمن ابراز خوشحالی از تهیه این فیلم ، با ارسال انواع و اقسام ایمیل و پیامهای اینترنتی مبادرت به انتشار آدرس اینترنتی و نحوه تماشای فیلم و دسترسی به متن فارسی این فیلم نموده و از دریافت کنندگان پیام خواسته است این آدرسها را تا آنجا که میتوانند در اختیار دیگران بگذارند تا حداکثر مردم ناآگاه به تماشای این فیلم بپردازند .
برای اثبات این موضوع ، عین صفحه اینترنتی گروه بهائیان ایرانی (bahai-persian) برای شناخت ماهیت اسلام ستیز این فرقه که به ظاهر خود را طرفدار اسلام و تعالیم انبیاء الهی میداند ومدعی وحدت ادیان و انسانهاست د راین جا درج میگردد تا امت اسلامی چهره منافقانه واسلام ستیز این فرقه را بهتر بشناسند .
rafrafdar@yahoo. com hat Ihnen das folgende Video von
فیلم فتنه
16 Min. 46 Sek. - 28.03.2008
Durchschnittliche Bewertung:
Beschreibung: فیلم گیرت وایلرز، نماینده مجلس هلند در مورد قرآن با زیر نویس پارسی.
Möchten Sie weitere coole Videos sehen?
Gehen Sie
Haben Sie ein Video, das noch cooler ist?
Laden Sie es hoch bei
Falls Sie Probleme bei der Wiedergabe des Videos haben, kopieren Sie bitte den f
پس از گذشت دو سه سال اول، با گروگانگیری، حادثه طبس و رشد روزافزون انقلاب و آثار آن در کشورهای لبنان، عراق، کویت و پاکستان، مقامات بلند پایه سیا بر این باور شدند که انقلاب ایران فقط نتیجه و انعکاس طبیعی سیاستهای شاه نبوده است، بلکه عوامل و حقایق دیگری نیز وجود دارد که محکمترین آنها،یکی جمع بین رهبری سیاسی ایران و مرجعیت مذهبی است و دیگری شهادت
حسین (علیهالسلام) نوه پیامبر اسلام در ۱۴۰۰ سال گذشته، که شیعه ازقرنها پیش با اقامه عزا و ذکر مصیبت با غم و اندوه آن را زنده نگه داشته است.
آغاز پروژه با چهل میلیون دلار؛
همین دو فاز است که شیعه را از بقیه جوامع فعالتر و پر جنب و جوشتر ساخته است. در گردهمایی بزرگ مقامات سیا تصویب شد که برای مطالعه اسلام شیعی و برنامهریزی و کار روی این پروژه، شعبه جداگانه و مستقلی تاسیس شده،با یک بودجه چهل میلیون دلاری پروژه آغاز به کار کند.
دکتر مایکل برانت میگوید:
بعد از نظر سنجیهای اولیه و جمع آوری اطلاعات به مطالب زیر دست پیدا کردیم:
مرجعیت شیعه سرچشمه اصلی قدرت شیعه است که با پافشاری بر اصول و اعتقادات محکم از دین و تفکرات شیعه دفاع میکنند.
در طول تاریخ گذشته هیچگاه با حاکم غیر اسلامی بیعت نکردهاند. با فتوای یک مرجع تقلید وقت (آیت الله شیرازی) انگلیس نتوانست وارد ایران شود، در عراق صدام با تمام توان و سعی خود نتوانست مرکز علمی شیعه و حوزه نجف را با خود همراه کند و مجبور به بستن آن شد در حالی که مراکز علمی در جهان همیشه با حاکمان وقت همراهی کردهاند. در قم مرکز ایران هم مرجعیت، تخت ظلم ستمشاهی را برچید و با ابرقدرت آمریکا نبرد کرد.
توطئه بد نام کردن روحانیت بدست بهائیان :
از همین قضایا به این نتیجه رسیدیم که برخورد مستقیم و رو در رو با شیعه ضررزیاد و امکان پیروزی کم دارد. لذا باید پشت پرده کار کرد و به جای اصل قدیم انگلیسیها که «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، اصل دیگر «تفرقه بیاندازو نابود کن» را در پیش گرفت افرادی را که با شیعه اختلافنظر دارند، باید علیه
شیعه منظم و مستحکم کرد. شایعه کفر شیعهها را گسترش داد و آنها را با تبلیغات منفی از جوامع جدا کرد.
""باید مطالب نفرت برانگیز علیه آنها نوشته شود"" و افراد کمسواد و بیسوادعلیه شیعه تقویت شوند. یک جبهه تمام عیار برای مقابله با مرجعیت شیعه ایجاد شود تا به عنوان ستون پنجم، سیمای شیعیان را مسخ کنند در آخر دکتر مایکل برانت میگوید: از این برنامهها بعضی اجرا شده و بعضی
دیگر در حال پیاده شدن است و مقداری از باقی مانده برنامهها در آینده عمل خواهد شد.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
در میان اوراقی که در لابلای کتابهای خطی آیتالله محدث قمی به دست آمد،یکی هم نوشته کوتاهی است که از طرف افراد «کمیته مجازات دموکرات مشهد» بعنوان تهدید وی از سخنانی که در انتقاد از
امریکائیها در منبر ایرادکرده بود، برایش ارسال داشته اند.
عین آن نوشته این است:
«آقای آقا شیخ عباس قمی! پدر سوخته! شنیدم که در منبر از امریکائیها حرف بد میزنید، اگر شنیده شد که دومرتبه از این گونه مزخرفات بگویید و تکذیب نکنید همین دوشنبه به ضرب گلوله شکمت را مثل سگ پاره پوره خواهیم کرد.
کمیته مجازات دموکرات مشهد»
ریشههای تهدیدات تروریستی علیه علما به دوران مشروطه باز میگردد و در این دوران نام دو تن از تشکیلدهندگان کمیته مجازات، که بعدها علنی شد، به چشم میخورد: ابوالفتحزاده و منشیزاده.
سران کمیته مجازات (1335 ق./ 1295 ـ 1296 ش.) به ویژه اسدالله خان ابوالفتحزاده، ابراهیمخان منشیزاده و محمدنظرخان مشکات الممالک، بهایی بودند و به تبلیغات بهاییگری شهرت داشتند. (بامداد، ج 1، ص 112؛ تبریزی، اسرار تاریخی، 23).
تبریزی مینویسد که آنان به بهائی بودن شهرت کامل داشتند. (تبریزی، ص 36)
لبه تیز حمله این گروه تروریستی و مرموز، که به غلط به عنوان یک گروه انقلابی معروف شده، علیه علما بود. مستشارالدوله صادق مینویسد: «آقایان علما برای جان خود خوفناک و از طرف دیگر بدون حق و حساب متوقع بودندکه هیئت دولت تازه روی کارآمده معجلاً قاتلین و محرکین را دستگیر کند.»
(اسناد مستشارالدوله صادق، ص 117) یکی از اقدامات آنها قتل میرزا محسن مجتهد، فرزند محمدباقر صدرالعلما و برادر میرزا جعفر صدرالعلما، بود، زیرا به گفته مهدی بامداد، «پیش از کشته شدنش به واسطه هر جهتی که بود عنوان و نفوذ زیادی در تهران و بلکه ایران پیدا کرده بود». (بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 1، ص 113)
و اما چرا باید کمیته مجازات مخالف سخنان مرحوم حاج شیخ عباس قمی علیه آمریکاییها باشد؟ در این دوران از سوی محافل ماسونی وابسته به لژبیداری ایران و سازمانهای علنی آن، مانند فرقه دمکرات، تلاش وسیعی برای جلب آمریکائیان به ایران در جریان بود. گفته میشود که این اقدام خیرخواهانه و برای کشیدن پای نیروی سومی در مقابل روسیهی تزاری و استعمار انگلیس بوده که چنین نیست.
در واقع، در اینجا ما با آمریکا دقیقاً به عنوان یک نیروی استعماری تازه نفس روبرو هستیم. در همین دوران بود که توسط سران حزب دمکرات تقیزاده ـ نواب در زمان وزارت خارجه حسینقلی خان نواب، طرح استخدام مورگان شوستر آمریکایی به تصویب مجلس رسید(11 اوت 1910) و حسینقلی خان نواب در 22 ذیحجه / 1328 / 25 دسامبر 1910، دو روز قبل از استعفای اجباریاش ازوزارت خارجه، دستور استخدام مستشاران آمریکایی را به نبیلالدوله، شارژدافر ایران در واشنگتن، صادر کرد(مکدانیل، شوستر، 114)
زمانی که تلگراف نواب به نبیلالدوله رسید، او وقت را تلف نکرد و به گفتهی مکدانیل «آمادگی» داشت. او قبلاً ویلیام مورگان شوستر را یافته بود. همان روز نبیلالدوله با شوستر مذاکره کرد و شوستر
با ویلیام تافت، رئیسجمهور آمریکا، ملاقات نمود.
و بدینسان، به سرعت کار خاتمه یافته تلقی شد. (مکدانیل، شوستر، 115).
بنابراین، حسینقلی خان نواب را باید طراح اصلی استخدام مستشاران آمریکاییدر ایران دانست.
در این ماجرا، بهاییان نقش مهمی داشتند که تاکنون مورد بررسی دقیق قرار نگرفته. نبیلالدوله از سران بهائیت و از دوستان عباس افندی بود. او از خانوادهی لسانالملک سپهر است و به گفته رائین، در فراماسونری امریکا مقام شامخی داشت. (رائین، فراموشخانه، ج 2، 152).
نبیلالدوله به محفل بهائیان ایران نامهای نوشت و از آنها تقاضا کرد که در روز ورود شوستر از وی استقبال شایان به عمل آوردند. بهائیان دو نفر از افراد انگلیسیدان خود رابه استقبال شوستر به انزلی فرستادند و هنگام ورود شوستر به تهران قریب به صد نفر از بهائیان تهران به قریه مهرآباد به استقبال
شوستر رفتند.
«هنگام ورود شوستر به تهران، هیچ یک از مأمورین دولتی به استقبالش نرفت ولی در عوض بهائیان از او استقبال کرند.» (شوستر، اختناق ایران، مقدمهی اسماعیل رائین، ص 10 ـ 11)
درست در همین زمان بود که محافل مرموزی عباس افندی را به اروپا و آمریکا دعوت کردند و در این سفر سه ساله وی با تبلیغات جدید در رسانههای غرب معرفی شد و در مجامع فراماسونری سخنرانیهای مفصل کرد و از «مذهب انسانیت» و «تجدد در دین» سخن گفت. سرانجام شوستر به علت اولتیماتوم روسها، که حضور آمریکاییها در ایران را تحمل نمیکردند، از کار برکنار شد، ولی تلاش برای نفوذ کانونهای معین از آمریکاییان در ایران ادامه یافت.
با این توضیحات، رابطه مرموز و پنج جانبهای میان آمریکاییها، بهاییان، فراماسونری، حزب دموکرات و کمیته مجازات مشاهده میشود و در این چارچوب است که سخنان مرحوم حاج شیخ عباس قمی علیه آمریکاییان وعلت تهدید او توسط کمیته مجازات روشن میگردد.
در همین زمانها بوده که محدث قمی با اطلاع از نفوذ امریکائیها و فعالیت میسیون تبشیری آنها در بعضی از شهرهای ایران و از جمله مشهد، علناً درمنبر از آنها انتقاد میکرده و همان نیز باعث نوشتن آن نامهی تهدید آمیز شده بود.
بیان خاطراتی از حسین لله (یکی از عمال ترور کمیته ) و کشف هدف اصلی از تشکیل کمیته مجازات :
.......... حسین لَله پس از آنکه سر دماغ می آمد و پیان می شد، نخست به سرزنش و شماتت از عظام الملک می پرداخت و می گفت: «این درسها واین مشقها اصلاً به درد نمی خورد. تو باید برای خودت آدمی شوی. به این موزرهاو هفت تیرها نگاه کن و اینها را ببین، باید حتماً فن تیراندازی را از من
بیاموزی و تیراندازی ماهر شوی، تا اولاً بتوانی آخوند بکشی، و ثانیاً از خودت بتوانی دفاع کنی».
در همان شب، حسین لًله ماجرای ترور مرحوم آقامیرزا محسن، برادر صدرالعلما و داماد سیدعبدالله بهبهانی و عموی همین دکتر محمد سجادی را برای ما حکایت کرد.
حسین لًله گفت: «احسان الله خان و رشیدالسلطان و من از جانب کمیته مأمور ترور میرزا محسن شدیم و هر وقت ترور آخوندها به ما ارجاع می شد، از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم. چون برای من و دوستان من کشتن یک آخوند یا یک سید،بزرگ ترین خدمت به آزادی و وطن به حساب می آمد.
ساعت سه قبل از ظهر، احسان الله خان و رشیدالسلطان و من به بازارصحافان رفتیم و.......
کمیته مجازات برای حاجی آقای شیرازی و سیدمحمدصادق طباطبایی وسید حسن مدرس نیز نامه تهدید به قتل فرستاد . اما فرصت قتل این چندتن و شاید چند تن دیگر را که کمیته مجازات محکوم کرده بود، نیافتنددر زمان دستگیری اعضای کمیته مجازات فرقه بهائی در دستگاه نظمیه ازچنان نفوذی برخوردار بود که بتواند پرونده را به شیوه دلخواه خود فیصله دهد.نفوذ بهائیان در نظیمه از زمان ریاست کنت دو مونت فورت بر نظمیه تهران آغازشد.
برخی مورخین کوشیدهاند تا گردانندگان و دستاندرکاران کمیته مجازات را انقلابیونی صادق و خشمگین جلوه دهند که از نابسامانی پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهایشان سرخورده و به تروریسم روی آوردند. این تحلیل، که در سریال تلویزیونی پربیننده هزار دستان (ساخته علی حاتمی)انعکاس یافته، بهکلی نادرست است. بررسی دقیق زندگینامه گردانندگان کمیته مجازات چهرهای بهکلی ناسالم و وابسته به کانونهای استعماری از ایشان به دست میدهد و کارگزاران ایشان نیز گروهی اوباش و آدمکش حرفهای،چون کریم دواتگر، بودند.برخی نویسندگان عملیات کمیته مجازات را اعتراض انقلابی علیه قرارداد 1919 و دولت وثوقالدوله خواندهاند. این ادعا نیز بهکلی بیپایه است. کمیته مجازات در زمان اولین دولت وثوقالدوله در سال 1295ش./ 1916م. تشکیل شد و تنها
پنج ماه (تا پائیز 1296/ 1917) فعالیت کرد. بنابراین، عملکرد آن ربطی به قرارداد 1919 نداشت.
هسته مرکزی کمیته مجازات ابوالفتحزاده و منشیزاده و مشکاتالممالک بودندو ابوالفتحزاده رئیس کمیته محسوب میشد.
بنابراین محقیم که کمیته مجازات را، که سران آن به بهائیگری شهرت کامل داشتند، یک شبکه تروریستی بهائی بخوانیم.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
از جمله تعالیم بهائیان که بسیار برآن تبلیغ می کنند" تساوی حقوق زنان و مردان "است.
آنها چنین جلوه می دهند که دیگر ادیان مساوات بین زن و مرد را در نظر نگرفته اند ولی بهائیت تساوی را بطور کامل بر قرار کرده است.
منتقدین با بررسی مختصر ،خلاف این ادعا را در نظامات بهایی مشاهده می کنندازجمله در عضویت زنان در نظام مدیریت اصلی و تقنینی بهایی که زنان اجازه ورود ندارندو در بحث تفاوت ارث زن و مرد و در بحث مهریه زن شهری و تفاوتش با زن روستایی و...
لذا مورد سوال واقع می شوند که:
اگر زن ومرد در بهائیت برابرند چرا زنان نمی توانندبه عضویت بیت العدل در آیند واین پست که مقامش به اعتقاد بهائیان "مصونیت از خطا"ست در انحصار آقایان است؟!
این توهین به زنان نیست که آنان را نا مساوی با مردان شمرده از تصدی یک پست معنوی محروم کرده به بیت العدل راه نداده اند و تلویحا آنها رابر خلاف مردان ناکارامد وخطا پذیر و نا توان از اداره بهائیت در اسرائیل قلمداد کرده اند؟!
و نیز سوال می شود چرادر بهائیت نه تنها زنان حق شرکت و عضویت در بیت العدل را ندارند، بلکه در سهم الإرث نیز از مردان عقب ترند. به علاوه نه تنها میان زنان و مردان تساوی حقوق وجود ندارد، حتی میان زن روستایی و شهری هم تفاوت وجود دارد:
مهریه ی زن روستایی برابر با نوزده مثقال نقره است و مهریه ی زن شهری نوزده مثقال طلا!
ممکن است در این مورد هم توجیه کنند که چون مخارج زن شهری بیشتر از زن روستایی است، مهریه اش هم سنگین تر است. مانعی ندارد هر توجیهی دوست دارند بکنند، مهم آن است که دست از ادعای تساوی حقوق نسا ءو رجال بردارند.
بهائیان کتابی دارند به نام « گنجینه ی حدود و احکام» .این کتاب که احکام بهایی در آن درج شده است ازصفحه ی 167 تا صفحه ی 171 بحث مهریه را آورده است :
" از مهریه سئوال نموده بودی. این از احکام حضرت اعلی( یعنی سید باب) است به کتاب اقدس تجدید شده است و آن این است که اهل مدن باید طلا بدهند و اهل قری فضه و این بسته باقتدار زوج است اگر فقیر است یکواحد می دهد و اگر اندک سرمایه دارد دو واحد می دهد و .... "
توجیهات غیر قابل قبول :
این تناقض فاحش خون بهائیان متعصب را به جوش آورده به دنبال راه فرار گشته می گویند:
"ملاک تعیین مهریه سکونت مرد است نه زن. یعنی با توجه به توانایی مرد شهری یا روستایی مهر انتخاب می شود نه زن روستایی یا شهری: "اهل مدن باید طلا بدهند و اهل قری فضه و این بسته باقتدار زوج است " .حداقل و حداکثری برای مهریه انتخاب کرده اند. که حداقل آن برابر 19 مثقال نقره می باشد که فکر کنم در حدود 15000 تومان می باشد. مردی که در روستا زندگی می کند به علت در نظر گرفتن مسائل اقتصادی، با توافق با همسر خود مهریه ی خود را بین 19 مثقال نقره (1واحد نقره) تا 95 مثقال نقره (5واحد نقره) تعیین می کنند. مردانی نیز که در شهر سکونت دارند نیز از یک تا پنج واحد طلا را انتخاب می کنند.
اما این توجیه نا مربوط است زیرا به صراحت مهریه ی زن روستایی برابر با نوزده مثقال نقره و مهریه ی زن شهری نوزده مثقال تعیین شده و دینی که گفته " ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کامله ی زنان و مردان"( به نقل از نظر اجمالی در دیانت بهایی نوشته ی احمد یزدانی ص 47از بهاءاله.در ضمن این کتاب مورد تأیید جناب شوقی ربانی است) اگر قرار است مساوات کامله میان زنان و مردان برقرار باشد چرا میان مهریه ی زن شهری و روستایی و نیز سهم الإرث میان زن و مرد متفاوت است؟
در همان گنجینه ی حدود و احکام مثلا سهم پدر 420 سهم از 2520 سهم است و سهم مادر 360 سهم و نیز سهم برادر 300 و سهم خواهر 240 و به علاوه خانه مسکونی و لباس های مخصوص میت هم متعلق به فرزند ارشد پسر است. (گنجینه ی حدود و احکام ص 118 تا 125 )
اینک بفرمایید این مساوات کامله چگونه حا کم شده است ؟!
چرا حقوق نسا و رجال به طور مساوات کامل به فرموده ی حضرت بهاء الله در سهم الارث و نیز تفاوت مهریه ی زن روستایی و شهری ( با توجه به اقتدار زوج و سکونت او) رعایت نشده است؟!
بحث بر سر این نیست که حداقل و حداکثر مهریه چقدر باشد. ممکن است زن و مرد در مورد مهریه به یک شاخه نبات توافق کنند. بحث بر سر آن است که چرا زن روستایی مبنای مهریه اش نقره است و زن شهری طلا! این را روشن بفرمایند. مجددا عین عبارت گنجینه ی حدود و احکام را نقل نموده و مجددا یاد آوری می کنم که سخن در آن نیست که حداقل و حداکثر مهریه چقدر باشد، سخن در آن است که چرا میزان و معیار مهریه ی زن روستایی و زن شهری تفاوت دارد. ممکن است یک روستایی بسیار ثروتمندتر از یک کارمند جزء شهری باشد و بخواهد نوزده مثقال طلا مهریه ی زنش بکند. مانعی دارد یا ندارد. عرض نمی کنم بیش از نوزده مثقال چون معیار را نوزده مثقال قرار داده اند بسیار خوب من در آن حرفی ندارم چون هر آئینی چنان که عرض کردم برای خودش مقرراتی دارد. عرض بنده در آن است که چرا معیار مهریه ی زن روستایی نقره است و زن شهری طلا. همین. حالا به عبارت گنجینه توجه و قضاوت فرمایید:
در کتاب اقدس نازل قوله تعالی: لا یحقق الصهار إلا بالأمهار. قد قدّر للمدن تسعة عشر مثقالا من الذهب الأبریز و للقری من الفضة. و من اراد الزیادة حرّم علیه أن یتجاوز عن خمسة و تسعین مثقالا. کذالک کان الأمر مسطورا. دامادی تحقق نمی یابد مگر به مهر( یعنی دادن مهریه واجب است) برای شهرها نوزده مثقال طلا و برای روستاها نقره قرار داده شده است. و هر کس که بخواهد بیشتر بدهد حرام است که از نود و پنج مثقال تجاوز کند. این چنین است که امر ( مهریه) نوشته شده است. جناب عبدالبهاء هم در توضیح این حکم اقدس چنین گفته است: از مهریه سئوال نموده بودی. این از احکام حضرت اعلی است، به کتاب اقدس تجدید شده است. و آن این است که اهل مدن باید طلا بدهند و اهل قری فضه. و این بسته باقدار زوج است. اگر فقیر است یک واحد می دهد و اگر اندک سرمایه دارد، دو واحد می دهد، اگر با سر و سامان است، سه واحد می دهد؛ اگر از اهل غناست، چهار واحد می دهد و اگر در نهایت ثروت است، پنج واحد می دهد. فی الحقیقه بسته به اتفاق میان زوج و زوجه و ابوین است. هر نوع در میان اتفاق حاصل شود مجری است... انتهی.
اگر دنباله ی مسائل و احکام این باب را ملاحظه بفرمایید تماما همین گونه توضیحات است و در هیچ یک از آن ها از این مسأله عدول نشده است که شهری طلا و روستایی نقره باید بدهد. بله در اندازه یک یا دو و ... مثقال سخن به میان آمده است ولی در باره ی نقره و طلا هیچ اذنی داده نشده است. سئوال این است چرا مهریه ی زن روستایی یک یا دو یا سه و ... یا حداکثر نود و پنج مثقال نقره است و زن شهری یک و یا حداکثر نود و پنج مثقال طلا؟ این را پاسخ بفرمایند. به هر حال سوال این است :
چرا مهریه زنان روستایی نقره و مهریه ی زنان شهری طلاست؟ حداقل یک و حداکثر نود و پنج مثقال آن مهم نیست مهم نقره و طلا بودنش است ؟!
هر چقدر هم که سعی کنند مهریه را به شهر و روستا حمل کنند نه زن و مرد تا تبعیض را بپوشانند فایده ای ندارد و راه گشا نیست. درست است که گفته اند: قناعت به درجه ی اولی (یعنی نوزده مثقال نقره )احسن و اولی، لذا محدود نمودن مهر به ذهب در مدن جائز نه( گنجینه ی حدود و احکام صفحه ی 171 ) اما باز این سئوال هنوز برجاست:
چرا ( و لو به دلخواه) مهریه زن روستایی نقره و مهریه زن شهری طلاست؟
نکته ی پایانی هم آن است که به هر حال بهائیان این دین را پذیرفته اند و احکامش را هم اجرا می کنند. بحث تناقض برخی احکام با برخی از اصول و تعالیم بهائیت است چرا: « حداقل برای روستائیان و شهریان یک واحد نقره ( هر واحدبرابر19 واحد نقره است) و حداکثر برای روستائیان پنج واحد نقره یعنی 95 مثقال نقره و حداکثر برای شهریان پنج واحد طلا یعنی 95 مثقال طلا می باشد. » چرا برای شهریان طلا و یا نقره است ولی برای روستائیان فقط نقره؟ چرا میان مهریه ی زن روستایی با زن شهری تفاوت وجود دارد؟ صریحا بفرمایند:
آیا زن روستایی می تواند به عنوان مهریه نود و پنج مثقال طلا تقاضا کند یا خیر ؟(مسلما پاسخش در بهائیت خیراست)
حال با توجه به کلمه و معنای «مساوات» و « کامل » بفرمایند:
1- چرا میان مهریه ی زن و روستایی و زن شهری فرق است؟
2- چرا سهم الارث زن و مرد فرق دارد؟
3- چرا زنان حق ندارند عضو بیت العدل باشند؟
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
در مقاله قبل ایران سهراب، از شیخ احمد احسایی به عنوان پایه گذار مکتبی فکری کفرآمیز و صاحب اندیشهای پر هیاهو در قرن سیزدهم هجری، سخن رفت که مبدأ پیدایش فرقهای نامیمون به نام ((شیخیّه)) شده است.
ایران سهراب معتقد است که اندیشه و قرائتهای غیر مقبول ((شیخیّه)) از بعضی از تعالیم دینی، انحرافات گوناگونی در جامعهی تشیّع پدید آورد که از مهمترین آنها، بستر سازی پیدایش فرقهی ((بابیّت)) است.
برای ارایهی کژ اندیشیهای شیخیّه از دوران کودکی و ایّام تحصیل و رؤیاهای احسایی و سفرهای گوناگون و پی در پی او، و مقام علمی و تربیّت اگردان و دریافت کنندگان اجازهی نقل روایت از او، سخن گفتیم. از سوی دیگر، انحرافات عقیدتی شیخیّه، از جمله دیدگاه آنان در باب ((جایگاه امام در آفرینش))، و نیز نقد و بررسی ((تفویض)) و ((مفوّضه)) از دیدگاه پیشوایان معصومعلیهم السلام مطرح گردیده است.
دراین بخش از مقاله، سایر افکار نقدپذیر احسایی و نقش سیّد کاظم رشتی در ایجاد افکار انحرافی میان این فرقه و بستر سازی فکر ((بابیّت)) را ملاحظه خواهیم کرد قابل ذکر است در این موضوع مقالات دیگری نیز از سوی ایران سهراب نوشته شده که در سایت موجود است و کاربران می توانند به مشاهده و مرور آن مقالات بپردازند .
عقاید و آرای احسایی
نشر عقاید احسایی، با اعتراض و انتقاد جدّی و پیگیر عالمان بزرگ قرن سیزدهم هجری رو به رو شد. چون ذکر همهی آرای وی در این سلسله نوشتار، میسور نیست، به ناچار، به اهمّ آنها اشاره خواهیم کرد. پیش از آن، وصف کلّی اندیشهی احسایی را یادآور میشویم. نوشتهاند:
شیخ احمد احسایی، علوم و حقایق را، به تمامی، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله و امامانعلیهم السلام میداند و از دیدگاه او، حکمت - که علم به حقایق اشیاء است - با باطن شریعت و نیز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاری دارد. او، معتقد است که عقل، آن گاه میتواند به ادراک امور نایل شود که از نور اهل بیتعلیهم السلام روشنی گیرد و این شرط، در شناختهای نظری و عملی، یک سان وجود دارد. درست است که تعقّل در اصول و معارف دین، واجب است، امّا از آن جا که حقیقت با اهل بیتعلیهم السلام همراهی دارد، صدق احکام عقل در گرو نوری است که از ایشان میگیرد.(1)
شیخ احمد احسایی، در بسیاری از موارد، در تألیفات خود، مخصوصاً شرح زیارت جامعهی کبیره میگوید: ((از امام صادقعلیه السلام شنیدم)) و در برخی از موارد میگوید: ((شفاهاً از او شنیدم)). مراد او، از این عبارات، این نیست که در عالم بیداری از ائمّه شنیده است، بلکه مرادش، چیزی است که در رسالهی جداگانهای نوشته است.
او میگوید، در آغاز کار، به ریاضت مشغول بودم.
شبی، در عالم خواب دیدم که دوازده امام، در یک جا جمع بودند. من، به دامان حضرت امام حسن مجتبیعلیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: ((مرا چیزی تعلیم کنید تا هر وقت که مشکلی روی داد، و خواستم یکی از شما را در خواب ببینم، تا آن مشکل را پرسش کنیم، بتوانم.)). آن جناب، اشعاری فرمود که بخوان. بیدار شدم. بعضی از اشعار را فراموش کردم. بار دیگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب دیدم و آن ابیات را مداومت و مواظبت کردم تا این که از تأییدات ایزدی و الهام ربّانی دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نیست، بلکه باید به مضمون آن متّصف شد. پس کوشش خود را به کار بردم و همت گماشتم و خود را به معانی آن متخلّق و معتقد ساختم. هر زمانی که یکی از امامان را قصد میکردم، در عالم رؤیا، به دیدار او مشرّف میگشتم و حلّ مشکلات مسایل از ایشان میکردم. تا آن که مرا به دیار ایران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاکمان، آمیزش شد. اعتباری یافتم. خوراک ایشان را خوردم پس از آن، حالت نخستین از من رفت. اکنون، کمتر، ائمّهعلیهم السلام را در خواب میبینم.(2)
به راستی آیا با این ادّعا، میتوان سخن از عقاید گوناگون به میان آورد و جعل اصطلاح کرد!
احسایی، بر آن است که تمسُّکاش به اهل بیتعلیهم السلام در دریافت حقایق، سبب شده است که در برخی مسایل، با بسیاری از حکما و متکلّمان، مخالفت کند. وی، در عین احاطه بر آرای حکما، مبانی فلسفی را تا آن جا پذیرفته است که از دید او با باطن تعالیم شریعت، در تعارض نباشد. در نتیجه، اصطلاحاتی هم که به کار برده است، در مواردی، با آن چه از این اصطلاحات در حکمت رایج فهمیده میشود، تفاوت دارد.
شاید از همین رو باشد که برخی گمان کردهاند، آن چه در نظر عدّهای، احسایی را بنیانگذار مکتبی بیرون از جریان مقبول امامیّه نمایانده است، میتواند ناشی از دو عامل باشد: یکی، آسان فهم نبودن پارهای از آراء، و دیگر، تندرویهایی از هر دو جانب مخالف و موافق او که گاه با شناخت لازم نیز همراه نبوده است.(3)
این تعلیل، سبب نمیشود که هر عقیدهی خلاف واقع و ناموزون وی، مورد اعتراض قرار نگیرد و احیاناً، آن دسته از عالمان بزرگ که به نقد و بررسی افکار وی پرداختهاند، به تند روی یا عدم فهم درست اصطلاحات به کار گرفته از سوی احسایی، متّهم گردند. همان طور که پیش از این یادآور شدیم، نظریّهی ((تفویض)) و طرح ((جایگاه امام در آفرینش)) نکتهای نیست که فهم آن آسان نباشد، بلکه موضوعی است که پیش از وی، رواج داشت و از سوی پیشوایان معصومعلیهم السلام مورد مذمّت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخی از مدافعان احسایی، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در کلام احسایی، و توصیه به دیگران نسبت به اخذ محکمات کلمات وی، اظهار داشته است:
ما نمیگوییم حتماً کلام متشابه شیخ احسایی و یا دیگران را تأویل صحیح کنند. اگر چه وظیفهی هر مسلمان، این است که گفتهی متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا که میتواند، توجیه کند و به محملهای صحیح حمل کند، ولی لااقل، آن متشابه را به محکمات کلام خود او برگردانند.(4)
راستی، اگر سخنان هر نویسندهای، تا هفتاد مرتبه توجیه گردد، هیچ مخالف و معاندی تمییز داده خواهد شد؟!
با تذکاری که گذشت، به پارهای دیگر از آرای احسایی اشاره میشود:
الف) معاد جسمانی
معروفترین رأی احسایی، دربارهی کیفیّت معاد جسمانی است. همین نظریّه، دلیل اصلی تکفیر او از سوی برخی علما، از جمله ملا محمّد تقی برغانی بود که گزارش آن را تنکابنی(5) و دیگران آوردهاند.
احسایی، اصل ((معاد جسمانی)) را که در آیات قرآنی و احادیث مستفیض، بر آن تأکید شده، میپذیرد، امّا تفسیر ویژهای از جسم ارایه میدهد که مقبول دانشمندان مسلمان نیست. معنای متداول و عرفی معاد جسمانی، این است که آدمی، در حیات اخروی، مانند حیات دنیوی، دارای کالبد ظاهری مرکّب از عناصر طبیعی است. بدن، در سرای آخرت، محشور گردیده و نَفس، بار دیگر، به آن تعلّق میپذیرد، و پاداشها و کیفرها و لذّات و آلامی که جنبهی جزئی و حسّی دارند و تحقّق آنها بدون بدن و قوای حسّی امکانپذیر نیستند، محقّق مییابد.(6)
احسایی، معاد جسمانی را به این معنا، نمیپذیرد و بر آن است که این نحوهی فهم با آن چه از تغیّر و تباهی در کالبد ظاهری میشناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقتِ جسم انسانی جست و جو کرد. وی، بحثی لغوی و حدیثی دربارهی ((جسم)) و ((جسد)) میآورد و توجّه میدهد که معانی این هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر میشود، گستردهتر است.(7)
بر این اساس میگوید، آدمی، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اوّل، کالبد ظاهری ما است که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوی است، پیدا است که این جسد، در بردارندهی حقیقت انسانی نیست؛ زیرا، در عین کاهش و افزایشی که در آن روی میدهد، حقیقت فرد و صحیفهی اعمال او کاهش و افزایش نمییابد. جسد اوّل، در واقع، به منزلهی جامهای است که بر تن داریم. این جسد، در قبر، تجزیه و زوال میپذیرد و سرانجام، به عناصر تشکیل دهندهی خود در طبیعت باز میگردد.(8)
آدمی را جسد دومی نیز هست به نام جسد هور قلیایی(9) که ویژگیهای فناپذیر جسد اوّل را ندارد و در قیامت برانگیخته میشود. در حدیث آمده است که ((طینت)) آدمی، در قبر، به صورت ((مستدیر)) باقی میماند. این طینت، همان جسد دوم است. معنای مستدیر ماندن آن، این است که هیئت پیکری و ترتیب اندامها را در دل خاک از دست نمیدهد. این جسد، مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین هورقلیا است که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند.(10)
جسد دوم، پیش از مرگ، در باطن جسد اوّل نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص یافته، در قبر بر جا میماند، امّا به سبب لطافتاش، قابل رؤیت نیست.(11)
مرگ آدمی، مفارقت روح از این دو جسد است و این مفارقت، با جسم اوّل صورت میگیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اوّل، جسمی است لطیف و اثیری که صورت دهندهی آثار و قوای روح در حیات برزخی انسان است، همچنان که جسد مادّی، صورت دهندهی آثار حیات دنیوی او است.(12) آن چه در همهی این نشئات، هویّت شخص را ثابت میدارد، جسم اصلی و حقیقی او است (جسم دوم) که جز در فاصلهی دو نفخهی صور، از روح جدا نیست.(13) با دمیدن نفخهی نخست (نفخهی صعق) جسم اوّل، از روح جدا میگردد و از میان میرود و آن چه پس از نفخهی دوم (نفخهی بعث) حشر مییابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.(14)
احسایی، تأکید میکند که بدن اخروی انسان - که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنیوی انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوی، کثیف و متراکم است، امّا بدن اخروی، از تصفیههای متعدّد عبور کرده و لطیف و خالص شده است.
وی، از همین جا نتیجه میگیرد که به معاد جسمانی معتقد است.
ب) کالبد پیامبرصلی الله علیه وآله و امامانعلیهم السلام در قبر
بر اساس مبنایی که احسایی دربارهی جسم و جسد، اختیار کرد، میگوید، حکم تباهی کالبد در قبر، دربارهی پیامبرصلی الله علیه وآله و امامانعلیهم السلام نیز صادق است، امّا این کالبد، از جسم اصلی ایشان که در غایت لطافت است، جدا است و امری است عارضی که دیدار و استفادهی خلق را از ایشان امکانپذیر ساخته است. زمانی که خداوند در ابقای صورت ملموس آنان، مصلحتی ببیند، قالب خاکی با مرگ تجزیه میشود و از میان میرود. پس اگر در احادیث از بقای اجساد امامانعلیهم السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدی است بدون صورت عنصری، یعنی همان جسد هور قلیایی که این جسد تنها برای امامان دیگر قابل مشاهده است.(15)
ج) معراج پیامبرصلی الله علیه وآله
همان گونه که ملاحظه شد، قول به جسد هورقلیایی در تفکّر احسایی، تبیین کنندهی معاد جسمانی به شمار رفت و بر همین اساس، در نظام اعتقادی شیخیّه، مبنای تبیین مسئلهی معراج پیامبرصلی الله علیه وآله نیز قرار گرفته است. احسایی، معتقد بود که معراج جسمانی، طبق برداشت از ظاهر آیات و روایات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التیام است و خرق و التیام نیز محال است. در نتیجه، پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله در هر فلکی، جسمی متناسب با آن را داشتند.(16)
البته، شاید سخن شیخ احمد احسایی در شرح جمله ((مستجیر بکم)) از زیارت جامعه، دلالت بر تجدید نظر و برگشت وی از نظریّه سابق در باب معراج جسمانی پیامبرصلی الله علیه وآله باشد، چنان که آورده است:
... ولهذا صعد النبیّصلی الله علیه وآله لیلة المعراج بجسمه الشریف مع ما فیه من البشریّة الکثیفة و بثیابة التی علیه و لم یمنعه ذالک عن اختراق السماوات والحجب و حجب الأنوار، لقلّة ما فیه من الکثافة. ألاتراه یقف فی الشمس ولایکون له ظلّ مع أنَّ ثیابه علیه کاضمحلالها فی عظیم نوریته و کذالک حکم أهل بیتهعلیهم السلام.
در هر حال، این سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومی و عرفی از مسئلهی معراج پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و کیفیّت زندگی ظاهری آن حضرت است.
د) زندگی و غیبت امام زمانعلیه السلام
از دیگر آرای ویژهی احسایی، آن است که وی دربارهی زندگی امام زمانعلیه السلام معتقد است که آن حضرت، در عالم هورقلیا، به سر میبرند و هر گاه بخواهند به اقالیم سبعه تشریف بیاورند، صورتی از صورتهای اهل این اقلیم را میپوشند جسم و زمان و مکان ایشان، لطیفتر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن که نفس ایشان، حقیقت هر چیز را میبیند و از تخیّلات و تصوّرات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، میبیند.(17)
علاوه بر آن، یکی از آثار مکتوب شیخ احمد احسایی، رسالهای است به نام حیاة النفس در باب اصول عقاید که به دست شاگردش، سیّد کاظم رشتی، به زبان فارسی ترجمه شد، در این کتاب، از وجود مبارک امام زمانعلیه السلام و تولّد و نسب او و لزوم شناخت امامعلیه السلام و عقیده به ظهور وی و... همانند آرای علمای معروف شیعه، سخن به میان آمده است، ولی اختلافاتی با اعتقادات شیعه وجود دارد. مثلاً، شیعه میگوید، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسمانی خود، مرور ایّام میکند تا روزی که اراده کند و ظاهر شود، امّا شیخیها، با این عقیده مخالف هستند و میگویند، امام دوازدهمعلیه السلام با قالب روحانی زنده است. آزادی او هم به دست خودش نیست، بلکه مانند سایر بندگان خدا، تقدیر و سرنوشت اش به دست ذات باری تعالی است.
در تعقیب این نظریه، شیخیّه میگویند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اکنون از بدن یک نفر به بدن دیگری منتقل میشود. به این طریق که وقتی قالب جسمانی از بین رفت، روح آن امام، به جای این که محو شود، مکان دیگری، یعنی کالبد دیگری را برای خود انتخاب میکند و به این طریق زندگیاش را میگذراند و زنده است.(18)
داوری پایانی
بخشی از عقاید قابل تأمّل احسایی، ملاحظه شد و روشن گشت که آنها، بر خلاف عقاید مسلّم شیعه است. در عین حال، عدّهای بر این عقیدهاند که شیخ، مشکل عقیدتی نداشته است و آن چه را که به او نسبت میدهند، درست نیست. خوب است داوری پایانی در باب انحراف اعتقادی احسایی را از اسوهی عارفان، آیت حق، سیّد علی آقا قاضی (... - 1366 ه .ق) - استاد علاّمه طباطبایی، که میگفت، هر چه دارم از سیّد علی آقا قاضی دارم - بشنویم.
وقتی از وی پرسیدند: ((نظر شما دربارهی شیخیّه چیست؟)). قاضی فرمود: ((آن کتاب شرح زیارت شیخ احمد احسایی را بیاور و نزد من بخوان.)).
او، آن کتاب را آورد و خواند. آقای قاضی فرمود: ((این شیخ، میخواهد در این کتاب، ثابت کند که ذات خدا دارای اسم و رسمی نیست و همهی کارها که ایجاد میشود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتّحادی میان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراین، شیخ احمد احسایی، ذات خدا را مفهومی پوچ و بی اثر و صرف نظر از اسماء و صفات میخواند، و این، عین شرک است.)).(19)
وجود عقاید فاسد در میان نوشتههای احسایی، نه تنها از سوی منتقدان مطرح بود، بلکه بعضی از کسانی که از وی اجازهی روایت داشتهاند، بی تمایل به نقد افکار او نبودند(20) به عنوان مثال میتوان از ملا محمّد علی برغانی (1175 - 1269) فرزند ملا محمد ملائکه و برادر کهتر شهید ثالث نام برد. وی پس از تحصیل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روایی و اجتهاد نایل شده بود. او، سرانجام، شیفتهی شیخ احمد احسایی شد و از او اجازهی روایت گرفت. به دلیل گرایش به آرای احسایی، در ماجرای اختلاف پیروان احسایی با متشرّعه و نیز در مجلس مناظرهی شهید ثالث با احسایی، میانجی گری کرد و از احسایی خواست تا رسالهای در تعدیل نظریّات خود بنویسد. احسایی، این خواسته را اجابت کرد و رسالهای مشهور به ((توبه نامه)) نوشت، ولی این تلاش، ثمری نداشت.(21)
سید کاظم رشتی جانشین احسایی
راهی که شیخ احمد احسایی آن را آغاز کرده بوده از سوی یکی از شاگرداناش تداوم یافت. آوردهاند، شیخ احمد احسایی، از میان شاگردان خود، یک تن را برای جانشینی خویش برگزید و او، سیّد کاظم رشتی بود. شیخ احمد، به سیّد رشتی بسیار احترام میکرد و تا او در مجلس درس حاضر نمیشد، به درس گفتن شروع نمیکرد.
پس از وفات احسایی، پیروان وی، بی اختلاف کلمه، سیّد رشتی را نایب مناسب وی و پیشوای خویش دانستند. حوزهی درس و ریاست شرعی او، قوّت گرفت و در مقابل فقهای بزرگ عرب که در کربلا بودند و طریقهی شیخی را پسند نمیکردند، حوزه و مقام خود را نگاهداری کرد و چون نماز جماعتها در کربلا، بیشتر در حرم امام حسینعلیه السلام و اطراف آن بر پا میشد، طایفه شیخی که در احترام کردن قبور ائمهی دین، غلوّ داشتند، در بالای ضریح حسینی، نماز نمیگذاردند و آن مکان را فوق العاده تقدیس میکردند. مخالفان آنان، از روحانیّان شیعه و پیروان آنان که در بالای سر ضریح امام حسینعلیه السلام نماز میخواندند، در مقابل ((شیخی))، ((بالاسری)) نامیده شدند.
خلاصه، جمعی کثیر از فضلای شیخی، در حوزهی درس سیّد رشتی، حاضر میشدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنیده میشد، روی تعلیمات شیخ احسایی بود، با تحقیقاتی که نایب مناب او از روی بسط اطّلاعات و آشنایی به اصطلاحات اهل فن بر آنها میافزود.
دورهی ریاست سیّد رشتی، شانزده سال طول کشید. طایفهی شیخی، در همه جا، از روی تعلیمات شیخ احمد و حاج سیّد کاظم، معالم دین خود را به جای میآوردند و خود را از دیگر فرقههای شیعه ممتاز میدانستند.(22)
سید رشتی، زمانی به جای استاد نشست که کمتر از سی سال سن داشت. وی، به سبب نطق و قلم و تصنیف و تألیف کتاب، عهده دار انتشار افکار استاد خود گردید. او، در تمام مدّت پیشوایی خود، به ایران سفر نکرد و مرکز خود را همان عتبات عالیات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالک عثمانی و حجاز، رابطه داشت.(23)
شخصیّت ابهامآمیز سیّد کاظم رشتی
بر اساس گزارش مورّخان شیخیّه، اجداد سیّد کاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شیوع بیماری طاعون، مجبور به هجرت شدهاند و شهر رشت (در شمال ایران) را به عنوان وطن خویش برگزیدهاند. سیّد کاظم، در همین شهر به دنیا آمده است. این مطلب را آقای هانری کربن هم گزارش کرده است.(24)
برخی دیگر، هویّت خانوادگی او را زیر سؤال برده، وی را به عنوان جاسوس ((روس)) معرّفی کردهاند. دربارهی او گفتهاند:
وی، به طور مخفیّانه، از طرف قیصر روس، برای ایجاد فتنه در بلاد عثمانیه فرستاده شد. او، اصلاً، مسلمان نبود. اهل قیس، (شهری در ویلادستوک) بود و بعداً، اسم اش را ((کاظم)) گذاشت و ادّعا کرد که از اهل رشت است.(25)
گرچه نمیتوان با اسناد قطعی تاریخ، ادّعای جاسوس بودن و بی هویّتی وی را اثبات کرد، امّا در بی اعتمادی و بدبینی عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقاید انحرافی او، جای هیچ گونه تردید نیست، علاوه آن که، نشر بسیاری از آرای باطل شیخیّه، بدو منتسب است.(26)
بدعت رکن رابع
از موضوعات جنجال برانگیز در عقاید شیخیّه، اعتقاد به ((رکن رابع)) است.(27) اکثراً، آن را به سیّد کاظم رشتی نسبت میدهند. مقصود از رکن رابع، آن است که در میان شیعیان، شیعهی کاملی وجود دارد که واسطهی فیض میان امام عصر(عج) و مردم است. آنان، اصول دین را چهار تا میدانند: توحید، معاد، امامت و رکن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقاید نمیشمارند؛ زیرا، اعتقاد به توحید و نبوّت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذکر شده است، لزومی ندارد که این دو اصل را در کنار توحید و نبوّت قرار دهیم.
همان گونه که ملاحظه شد، این عقیده، بر خلاف عقاید شیعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دین میدانند. شیعه، به خاطر برداشتهای ناصواب عدّهای از متکلمان، به عدل الهی، اهمّیّت ویژهای میدهد.
طرح ((رکن رابع))، موجب اختلاف و انشعاب شیخیّه گردید و پس از اندکی، دستاویزی برای ادّعای جدید به نام ((بابیّت)) شد.
ادّعای ((بابیّت)) از سوی یکی از شاگردان سیّد کاظم رشتی صورت گرفت که خود، سرآغاز فسادی بزرگ میان مسلمانان به شمار میرود.
در ادامهی این نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شیخیّه، از ادّعاهای دروغین میرزا علی محمّد شیرازی، ملقب به ((باب)) که پس از وفات سیّد کاظم رشتی، مدّعی جانشینی او شد، سخن خواهیم گفت و در باب ادّعای بابیّت امام غایب و سپس ادعای نبوّت او، مطالبی را عرضه میکنیم.
پینوشتها:
1) ر.ک: شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، شیخ احمد احسایی، به کوشش عبدالرضا ابراهیمی، ج 3، صص 217 - 219، کرمان، 1355 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 664.
2) شیخی گری، بابی گری، ص 16.
3) دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 664.
4) حقایق شیعیان، حاج میرزا عبدالرسول احقاقی اسکویی، ص 13 - 14، چاپخانهی رضایی، تبریز، 1334 ش.
5) ر.ک: قصص العلماء، ص 42 - 43.
6) منشور عقاید امامیه، جعفر سبحانی، ص 189، نشر مؤسّسهی امام صادقعلیه السلام، چاپ یکم، زمستان 1376 ش.
7) ر.ک: شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 24 - 26؛ شرح العرشیة، احمد احسایی، ج 1، ص 267 - 268، کرمان، 1364 ش.
8) شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27، 29؛ شرح العرشیة، ج 2، ص 189.
9) عالم هورقلیا، در یک تفسیر، همان عالم برزخی است که حدّ وسط میان عالم مُلک (عالم مادی) و عالم ملکوت (عالم مجرد) است و نیز به آن ((عالم مثال)) میگویند. توضیحات بیشتر دربارهی ((هورقلیا)) را در شمارهی دوم همین فصلنامه، ص 297 - 305 بخوانید.
10) ر.ک: مجموعة الرسائل الحکمیّة، احمد احسایی، ص 308 - 309، کرمان، 1360 ش.
11) وی، در این باره آورده است: ((... إِنّ الإنسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأوّل فهو ما تألّف من العناصر الزمانیّة. و هذا الجسد کالثوب یلبسه الإنسان و یخلصه و لا لذّة له و لا ألم و لاطاعة ولامعصیة... و أمّا الجسد الثانی فهو الحسد الباقی و هو طینته التی خلق منها... و هذا الجسد الباقی هو من أرض هور قلیا و هوالجسد الثانی الذی فیه یحشرون و یدخلون به الجنّة والنار.شرح الزیارة، ج 4، ص 25 - 28؛ شرح العرشیّة، ج 2، ص 189 - 190.
12) شرح العرشیه، ج 2، ص 190 - 191؛ شرح الزیارة، ج 4، ص 29 - 30.
13) مجموعة الرسائل الحکمیّة، ص 110 - 111.
14) شرح الزیارة الجامعة، ج 4، ص 29 - 30 مجموعة الرسائل الحکمیّة، ص 310.
15) شرح الزیارة الجامعة، ح 3، ص 127 - 128 - 129.
16) شیخی گری، بابی گری، مرتضی مدرس چهار دهی، کتابفروشی فروغی، تهران، 1345 ش.
17) ر.ک: جوامع الکلم، شیخ احمد احسایی، رسالهی دوم؛ شیخیگری، بابیگری، ص 74 (به نقل از: سید محمد هاشمی کرمانی، مؤلف کتاب تاریخ و مذاهب کرمان).
18) ر.ک: شیخی گری، بابی گری، ص 41 (به نقل از ((کنت دوگوبینو)) وزیر مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ایران، در کتاب سه سال در ایران).
19) ر.ک: بابی گری و بهاییگری، محمد محمّدی اشتهاردی، ص 35، کتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سیّد محمّد حسین حسینی، ص 426 و 447.
20) جریان شهادت آقا سیّد مهدی و شرف العلماء مازندرانی و حاج ملا محمد جعفر استرآبادی و سیّد کاظم رشتی را مبنی بر وجود عبارتهای کفرآمیز، در کتاب شیخی گری، ص 19 و بررسی عقاید و ادیان، مصطفی نورانی اردبیلی، ص 462، بخوانید.
21) دانشنامهی جهان اسلام، ج 3، ص120.
22) شیخی گری، ص 194.
23) شیخی گری، ص 87 - 88.
24) مکتب شیخیه، ص 44 - 45.
25) ر.ک: الشیخیّه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله، شیخ محمّد خالصی، ص 8).
26) علاّمه سیّد محسن امین، در این رابطه مینویسد: ((... الطائفة الشیخیّة فی هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أکثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السیّد کاظم الرّشتی والمنقول عن هذا السیّد مذاهب فاسدة لاأظنّ أنْ یقولَ الشیخ بها...)). (أعیان الشیعه، ج 2، ص 590).
27) ر.ک: بررسی عقاید و ادیان، ص 463 - 466.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
یکى از گروههایى که در سالهاى اخیر در مباحث مهدویت مورد توجه قرار گرفته، گروه موسوم به «انجمن حجتیه» است. این گروه به وسیله شیخ محمود ذاکرزاده تولایى معروف به شیخ محمود حلبى (1279 - 1376 ه .ش) با همکارى سیدرضا آل رسول، سید محمدحسین عصار، سید حسین سجادى، غلامحسین حاج محمدتقى که عمدتاً تاجر بودند، تأسیس شد.
اگرچه اغلب اعضاىاینگروهازسطح سواد بالایى برخوردار بودند؛ با این حال حضور روحانیون در این گروه کمرنگ بود. اینامر ممکناست به دلیل حساسیت رژیم طاغوت بوده باشد؛ اگرچه برخى بر این باورند که این عدم حضور روحانیون، به جهت مخالفت سرسختانه مؤسس گروه با فلسفه بوده است.(1)
الف: مقابله با فرقه ضاله بهائیت
بدون تردید یکى از شیطنتهاى دشمنان در مقابل حقیقت تابناک اعتقادات شیعه، ایجاد انحرافات در اذهان مردم - از جمله در مباحث مهدویت - است. یکى از این انحرافات «بابیت» و سپس «بهائیت» است که به نوعى ضربههاى سنگینى بر پیکره اعتقادات شیعه وارد ساخت. بنابراین روحانیت شیعه، این سنگربانان اعتقادات راسخ، همواره در مقابله با این کجروىها از هر تلاش فروگذار نبودهاند.
در دوران رژیم طاغوتى پهلوى، به علت مساعد شدن شرایط، حضور بهائیان در صحنههاى اجتماعى و سیاسى، گسترش فراوان و بىسابقهاى یافت.
در این زمان روحانیان با احساس خطر، به طور جدى وارد صحنه مبارزه شدند. از جمله آقاى فلسفى با اجازه حضرت آیتالله بروجردى در منابر و برخى رسانهها، علیه این گروه سخنرانى مىکرد. گروهى تحت عنوان انجمن حجتیه نیز در سال 1335 ه .ش وارد این عرصه شدند.(2)
ب: خواب آقاى حلبى
آقاى حلبى رئیس انجمن، بخشى از انگیزه تأسیس آن را خوابى مىداند که خود دید، و در آن خواب حضرت مهدىعلیه السلام ایشان را امر به تشکیل چنین گروهى نموده است!!(3)
افکار و عقاید انجمن حجتیه
1 . بزرگ نمایى و جلوهدادن بهائیت به عنوان دشمن اصلى
شیخ حلبى تأکید مىکرد: امروز امام زمانعلیه السلام از کسى جز این خدمت را نمىپذیرد و چیزى جز این انتظار ندارد. به خدا قسم! امروز تکلیف شرعى و دینى همه ما آن است که با بهائیت مبارزه کنیم.(4)
2 . عدم دخالت در امور سیاسى
در تبصره 2 از ماده دوم اساسنامه انجمن، تصریح شده است: انجمن به هیچ وجه در امور سیاسى مداخله نخواهد کرد و مسؤولیت هر نوع دخالتى را که در زمینههاى سیاسى از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، به عهده نخواهد گرفت.
بر این اساس چنانچه فردى از اعضاى انجمن به طرف مسائل سیاسى کشیده مىشد، بلافاصله عذر او را مىخواستند.(5) به زعم آنان اسلام تنها دین عبادت است و دخالت در سیاست، زیبنده پیشوایان دینى نیست.
3 . قیامهاى قبل از ظهور محکوم به شکست است.(6)
آنان با استفاده از برخى روایات، صاحب پرچمهاى قیام قبل از ظهور را گمراه مىدانستند و تشکیل حکومت و بسط عدل را در جهت انسداد باب مهدویت مىشمردند.(7)
4 . جهاد در دوران غیبت معنا ندارد.
شیخ حلبى در این باره مىگوید: [شیعه مىگوید:] در عصر غیبت امام زمانعلیه السلام جهاد نیست، چرا؟ چون حاکم اسلامى که باید معصوم باشد، مصداق پیدا نکرده است. وظیفه داریم فقط دین خود را حفظ کنیم. تکالیف شرعىمان را انجام دهیم و به شبهادت منکران جواب دهیم و دیگر هیچ.(8)
5. فلسفه نوعى بدعت است.
از دیدگاه برخى از آنان، کسى که فلسفه مىخواند یا درس مىدهد، از عدالت ساقط است.
انجمن حجتیه و انقلاب اسلامى
با توجه به افکار و عقاید انجمن حجتیه، مىتوان به راحتى نتیجه گرفت که اعضاى این گروه، هرگز با انقلاب اسلامى رابطهاى برقرار نکردند؛ چه اینکه این قیام شیعى را بر خلاف نظر خود مىدانستند.
«آنان مبارزه را ممنوع کرده بودند و معتقد بودند این مبارزه به جایى نمىرسد مسؤولان انجمن اعلام کردند: هر کس مایل به شرکت در فعالیتهاى سیاسى و تظاهرات باشد، باید از انجمن کنارهگیرى کند. در این ایام بسیارى از اعضا - که عمدتاً مقلد امام خمینىرحمه الله بودند - علاوه بر شرکت در فعالیتهاى ضد رژیم، برخوردهاى فکرى با انجمن را آغاز کردند و برخى با عنوان سازمان «عباد صالح» انشعاب یافتند».(9)
از جمله مواردى که به صراحت در مقابل فرمایش بنیان گذار انقلاب ایستادگى کردند، برپایى جشنهاى نیمه شعبان در سال 1357 بود!(10) این در صورتى بود که امام خمینىرحمه الله در سوگ شهداى نهضت اسلامى، مردم را به عزاى عمومى و عدم برگزارى جشن دعوت کرده بود.
در 26 تیرماه 1362 امام خمینىرحمه الله در پى سخنانى مهم، کسانى را که معتقد بودند باید معصیت زیاد شود تا امام زمان ظهورعلیه السلام کند، به شدت مورد مذمت قرار داد. در پى آن بود که رسماً این انجمنطبق بیانیهاى انحلال خود را اعلام کرد.(11)
پی نوشت ها:
1) سید مجید پورطباطبایى، در جستجوى قائم، ص 389.
2) طاهر احمدزاده، مصاحبه با نشریه چشم انداز ایران، ش 2، سال 1378.
3) بهائیت در ایران، ص 248.
4) نشریه چشم انداز ایران، سال اول، ش 2.
5) روزنامه کیهان، سال 1381، ص 102 شهریور.
6) ر.ک: همان.
7) ر.ک: همان.
8) پگاه، ش 71، 4 آبان 1381.
9) از: على اکبر هاشمى رفسنجانى: روزنامه عروةالوثقى، 22 مهرماه 1361 به نقل از کتاب در شناخت حزب قاعدین.
10) ر.ک: مجله پگاه، ش 72، سال 81 .
11) تحقیق از: محسن ملکى.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
مکتب شیخیّه (کشفیه - پایین سری) در اوایل قرن 13 ه .ق به وسیله احمد بن زین الدین معروف به ((شیخ احمد احسایی)) (1166 - 1241 ق) پدید آمد. مکتبی که نه تنها خود دستخوش تحولات زیاد گردید؛ بلکه باعث به وجود آمدن تحولات بسیار دینی و اجتماعی و حتی نظامی در کشور ایران شد و بذر بابیت و بهائیت پاشیده گردید.
شیخ احمد احسایی، گرچه در حوزههای علوم دینی حضور داشت؛ اما کمتر به درس اساتید حاضر میشد و مدعی بود که در فراگیری علوم، شاگرد کسی نبوده و تنها آنچه را میداند از راه خواب به دست آورده است.
بدن هور قلیایی
یکی از مهمترین اندیشههای شیخ احمد احسایی ((بدن هُور قِلیایی)) است که این بدن در شهر ((جابُلقا و جابُرسا)) قرار دارد. او به گمان خود، با این نظریه سه مسأله مهم دینی و عمیق فلسفی را تحلیل نموده است؛ یعنی، معراج جسمانی رسول خدا(ص)، حیات امام زمان(ع) در طول بیش از ده قرن و معاد جسمانی را با این عقیده تفسیر کرده و هر سه را از یک باب میداند. او نه تنها زمین محشر را ((هور قلیایی)) میداند؛(3) بلکه معتقد است که امام زمان(ع) نیز با بدنی غیر عنصری و تنها هور قلیایی و در شهر ((جابلقا و جابرسا)) زندگی میکند. برای روشن شدن بحث لازم است در ابتدا این واژگان نامأنوس و مأخذ آنها را توضیح دهیم؛ سپس دیدگاه شیخیه را نقل کرده، آن گاه به نقد و بررسی آن بپردازیم.
واژهشناسی
عبدالکریم صفی پور میگوید: ((جابلص (بفتح باء و لام یا به سکون لام) شهری است به مغرب و لیس و راءه انسیّ، و جابلق شهری است به مشرق برادر جابلص)).(4)
اما وی اشارهای به هورقلیا ننموده است. در پاورقی برهان قاطع آمده است: ((هورقلیا ظاهراً از کلمه عبری ((هبل)) به معنای هوای گرم، تنفس و بخار و ((قرنئیم)) به معنای درخشش و شعاع است، و کلمه مرکب به معنای تشعشع بخار است)).(5) خلف تبریزی گوید: ((جابلسا (بضم بای ابجد و سکون لام و سین بی نقطه بألف کشیده) نام شهری است در جانب مغرب. گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشستهاند. برخی به جای ((لام))، رای قرشت آورده گویند شهری است به طرف مغرب؛ لیکن در عالم مثال، چنان که گفتهاند: ((جابلقا و جابرسا و همامدینتان فی عالم المثل)) و به اعتقاد محققان ((منزل آخر سالک است در سعی وصول قید به اطلاق و مرکز به محیط)).(6) و سپس گوید ((جابلقا)) منزل اول سالک باشد.
شیخ احمد احسایی معتقد است که ((هورقلیایی))، لغتی سریانی و از زبان صابئین گرفته شده است.(7)
به احتمال قوی، شیخ احمد سه واژه ((هورقلیایی))، ((جابلقا)) و ((جابرسا)) را از شیخ اشراق گرفته باشد(8) البته این کلمات در بعضی از روایات نیز به کار رفته است و شیخ احمد - که گرایش اخباری گری داشته و برخی از اصطلاحات فلسفی را مطالعه کرده بود - به تلفیق و ترکیب آنها پرداخت. او از اندیشههای باطنی مذهب اسماعیلیه نیز کمک گرفت و از مجموع آنها مذهب ((کشفیه)) را بنا نهاد. در مذهب اسماعیلیه و حتی اندیشههای مسیح نیز نوعی گرایش به ((جسم لطیف)) یا ((جسم پاک)) و... وجود دارد؛ مثلاً ((هانری کربن)) معتقد است: ((ارض ملکوت هورقلیا، ارض نورانی آیین مانوی در عالم ملموس اما ورای حسّ است و با عضوی که خاص چنین ادراکی باشد، شناخته میشود. و به نوعی از مسیحیت و اندیشه مسیحیان درباره جسم لطیف داشتن عیسی متأثر است)).(9)
ظاهراً اولین کسی که اصطلاح ((عالم هورقلیایی)) را در جهان اسلام مطرح کرد، سهروردی است.
وی در فلسفه اشراق (در بحث از ((احوال سالکین))) پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلّقه، میگوید: ((آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هورقلیای شگفت در آن قرار دارد)).(10)
در ((مطارحات)) آمده است: ((جمیع سالکان از امم انبیای سابق نیز، از وجود این اصوات خبر داده و گفتهاند که این اصوات در مقام جابرقا و جابرصا نیست؛ بلکه در مقام هورقلیا است که از بلاد افلاک عالم مثالی است)).(11) در این عبارت بین دو شهر ((جابلقا و جابرصا))، با عالم ((هورقلیا)) تفاوت گذاشته شده و مقامی بالاتر از آن دو شهر شمرده شده است. ((شهر زوری)) نیز همین گونه ادعا کرده است.(12)
مقصود از آن که ((هورقلیا)) را اقلیم هشتم شمردهاند، این است که تمام عالم جسمانی، به هفت اقلیم تقسیم میشود و عالمی که مقدار داشته و خارج از این عالم باشد، اقلیم هشتم است. خود آن اقلیم نیز، به هفت اقلیم قابل تقسیم است؛ اما چون آگاهی و دانش ما از آن اقلیم اندک است، آن را تنها یک اقلیم قرار دادهاند.(13)
قطب الدین شیرازی، تفاوت جابلقا و جابرسا را این گونه بیان میکند: ((جابلقا و جابرصا نام دو شهر از شهرهای عالم ((عناصر مثل)) است و هورقلیا از جنس ((افلاک مُثُل)) است. پس هورقلیا بالاتر است)). پس از آن میگوید: ((این نامها را رسول خدا(ص) بیان کرده است و هیچ کس حتی انبیا و اولیا(ع) با بدن عنصری، نمیتوانند وارد این عالم شوند)).(14)
عارف بزرگ محمد لاهیجی در شرح این بیت شبستری که:
بیا بنما که جابلقا کدام است
جهان شهر جابلسا کدام است
گفته است: ((در قصص و تواریخ مذکور است که جابلقا شهری است در غایت بزرگی در مشرق، و جابلسا نیز شهری است به غایت بزرگ و عظیم در مغرب - در مقابل جابلقا - و ارباب تأویل در این باب سخنان بسیار گفتهاند. و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گرفته، بی تقلید غیری به طریق اشاره دو چیز است: یکی آن که جابلقا عالم مثالی است که در جانب مشرق ارواح واقع است که برزخ است میان غیب و شهادت، و مشتمل است بر صور عالم. پس هر آینه شهری باشد در غایت بزرگی، و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد از مفارقت ((نشأه دنیویه)) در آن جا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که در نشأه دنیا کسب کردهاند - چنانچه در احادیث و آیات وارد است - در آن جا باشند. و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است و هر آینه شهری است در غایت بزرگی و در مقابل جابلقا است. خلق شهر جابلقا الطف و اصفایند؛ زیرا که خلق شهر جابلسا به حسب اعمال و اخلاق ردیّه - که در نشأه دنیویه کسب کردهاند - بیشتر آن است که مصوّر به صور مظلمه باشند. و اکثر خلایق را تصور آن است که این هر دو برزخ یکی است. فامّا باید دانست که برزخی که بعد از مفارقت نشأه دنیا، ارواح در آن خواهند بود، غیر از برزخی است که میان ارواح مجرده و اجسام واقع است؛ زیرا که مراتب تنزّلات وجود و معارج او ((دوری)) است؛ چون اتصال نقطه اخیر به نقطه اول، جز در حرکت دوری متصوّر نیست.
و آن برزخی که قبل از نشأه دنیوی است، از مراتب تنزلات او است و او را نسبت با نشأه دنیا اوّلیت است و آن برزخی که بعد از نشأه دنیویه است، از مراتب معارج است و او را نسبت با نشأه دنیوی آخریت است... و معنای دوم آن که شهر جابلقا مرتبه الهیه - که مجمع البحرین وجوب و امکان است - باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیّه و جزویه و لطایف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در او است و محیط است ((بما کان و ما یکون))، و در مشرق است؛ زیرا که در یلی مرتبه ذات است و فاصله بینهما نیست، و شموس و اقمار و نجوم اسما و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشأه انسانی است که مجلای جمیع حقایق اسمای الهیه و حقایق کونیه است. هر چه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعیّن انسانی غروب نموده و در صورت او مخفی گشته است.(15)
با توجّه به آنچه گذشت، روشن میشود که مراد از عالم ((هورقلیایی))، همان عالم مثال است و چون ((عالم مثال)) بر دو قسم اول و آخر است، گفتهاند: این عالم دارای دو شهر جابلقا و جابرسا است. عالم مثال یا خیال منفصل یا برزخ بین عالم عقول و عالم ماده، چیزی است که عارفان و فیلسوفان اشراق به آن معتقداند و فلاسفه مشّاء آن را نپذیرفتهاند.
اشراقیان، عالم عقول مجرده را ((انوار قاهره)) گویند، و عالم مثال را ((انوار مدبره)) مینامند، و عالم اجسام و مادیات را ((برزخ))، ((ظلمت)) یا ((میت)) مینامند.
عالم مثال دارای دو مرحله است:
اول مثال در قوس نزول که بین غیب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. این عالم را برزخ قبل از دنیا مینامند و به وسیله قاعده امکان اشرف، اثبات میگردد. این مثال را ((جابلقا)) گویند.
دوم مثال در قوس صعود است که بین دنیا و آخرت قرار دارد و ((کما بدأکم تعودون)) و پس از افول و غروب نفس ناطقه از این بدن ظلمانی، نفس وارد عالم برزخ شده و از آن جا به قیامت کبری میرود. این مثال را ((جابرسا)) گویند.(16)
در برزخ اول، صورتهایی که وجود دارند، با قلم اول تعیین شده و مصداق ((السعید سعید فی بطن امه)) میباشند. این صور تقدیرات و مقدراتی است که ((قلم این جا برسید سر بشکست)). و در برزخ دوم صورتهایی که وجود دارند، صور اعمال و نتایج اخلاق و افعال انسانی است.
صورتهایی که در برزخ اول وجود دارند، از غیب به شهادت میرسند و صورتهایی که در برزخ دوم هستند، از شهادت به غیب و از دنیا به آخرت رفته و تنها در قیامت کبری ظهور و بروز مییابند.
مکاشفات عارفان نیز به برزخ اول تعلّق میگیرد؛ نه به برزخ دوم. و لذا خواجه عبدالله میگوید: ((مردم از روز آخر میترسند و من از روز اول)).
اما احتمال آن که مراد از ((جابلقا)) عالم اعیان ثابته و محلّ صور مرتسمه در ذات و مجمع البحرین وجوب و امکان باشد و جابلسا به معنای حضرت کون جامع (انسان) باشد، بسیار بعید است و با احکامی که درباره این دو شهر گفته شده، سازگاری ندارد.
دیدگاه شیخیه درباره حیات حضرت مهدی(عج)
اکنون که مراد و مقصود از ((عالم هورقلیا)) روشن گردید، به نقل و بررسی دیدگاه شیخیه در مورد کیفیت حیات و بقای حضرت مهدی(ع) میپردازیم:
شیخ احمد احسایی، امام زمان(ع) را زنده و در عالم هورقلیا میداند. وی میگوید: ((هورقلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - میباشد. پس حضرت قائم(ع) در دنیا در عالم مثال نیست؛ اما تصرفش به گونهای است که به صورت هیکل عنصری میباشد و با مثالش در مثال، و با جسدش در اجساد، و با جسمش در اجسام، و با نفس خود در نفوس، و با روحش در ارواح است)).(17)
امام زمان(ع)، هنگام غیبت در عالم هورقلیا است و هرگاه بخواهد به ((اقالیم سبعه)) تشریف بیاورد، صورتی از صورتهای اهل این اقالیم را میپوشد و کسی او را نمیشناسد. جسم و زمان و مکان ایشان لطیفتر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.(18)
او در جواب ملا محمد حسین اناری - که از لفظ هورقلیا سؤال کرده بود - گفت: ((هورقلیا به معنای ملک دیگر است که حدّ وسط بین عالم دنیا و ملکوت بوده و در اقلیم هشتم قرار دارد. و دارای افلاک و کواکبی مخصوص به خود است که به آنها جابلقا و جابرصا میگویند)).(19)
سید کاظم رشتی، مهمترین شاگرد شیخ احمد نیز گفته است: ((جابلقا و جابرسا در سفر اول - که سفر از خلق به حق است - قرار دارد. این سفر (بلکه این شهر)، دارای محلّههای متعددی است که محله نوزدهم آن ((حظیرة القدس)) و محل پرندگان سبز و صور مثالیه است. جابلقا و جابرسا دو محلّه از این شهر میباشند که هر کدام از آنها دارای هفتاد هزار درب است و در کنار هر دری هفتاد هزار امت وجود دارد که به هفتاد هزار زبان با یکدیگر صحبت میکنند و هر زبانی با زبان دیگر هیچ مشابهتی ندارد)).(20)
شیخیه معتقدند ما باید بین جسم و جسد فرق بگذاریم؛ اما جسم بر چهار قسم است:
1. جسم عنصری معروف؛
2. جسم فلکی افلاک؛
3. جسم برزخی که ماده ندارد؛ اما طول و عرض و عمق دارد. اینجسم، جسم مثالی و هورقلیایی است که حضرت مهدی(ع) به نظرآنان با این جسم زندگی میکند؛
4. جسم مجرد مفارق.
در عبارت بالا اشکال واضحی وجود دارد و آن این که مجرد مفارق، جسم ندارد و جمع کردن بین ((جسم مجرد مفارق)) اجتماع نقیضین است، و این همان اندیشه نادرستی است که برخی از اخباریان و محدثان شیعه نیز تمام ماسوی الله را مادی میدانند. برای رهایی از این اشکال، ((حاج محمد کریم خان کرمانی))، به اصلاح عقیده خود دست زده و با حذف قسم چهارم گفته است؛
((نزد ما جسم و جسد بر سه قسم است:
1. جسد اول که جسد دنیایی است و از عناصر مادون فلک قمر تشکیل شده است؛
2. جسد دوم که مرکب از عناصر هورقلیایی است و در اقلیم هشتم قرار دارد و بهصورت مستدیر در قبر باقی میماند؛
3. جسد سوم که مرکب از عناصر اخروی است و عناصر آن در غیب عناصر جسد دوم است؛
4. جسم اول که روح بخاری است و مثل افلاک لطیف است؛
5. جسم دوم که روح حیوانی است و از عالم افلاک و هورقلیایی است؛
6. جسم سوم که روح حیوانی فلکی اخروی است)).(21)
و در جای دیگر گفته است:
((هرانسانی دارای دو جسد و دو جسم است: جسد اول از عناصر اربعه تشکیل شده و سایر موجودات مادی نیز آن را دارند. این عناصر مادی، مانند لباس برای انسان است که میتوان آن را از تن در آورد. این جسد چون لذت، درد، طاعت و معصیت ندارد، پس از مرگ متلاشی شده و در قبر باقی میماند.
جسد دوم در غیب اول و از عالم هورقلیایی است که به صورت ((طینت مستدیره)) در قبر باقی میماند که جسد دوم است و از اعراض پاک میگردد و در قیامت روح به این جسد برمیگردد؛ نه به جسد اول. جسد اخروی فساد و خراب شدن ندارد، بر خلاف جسد دنیوی. مرگ مربوط به این بدن است نه آن بدن.
جسم اول صورت برزخی است که بر نمیگردد و مانند چرک لباس است که جسم اول، وقتی به این دنیا نزول پیدا میکند، متحد با این بدن میشود.
جسم دوم یا جسم اصلی حامل نفس است و در واقع جسم اول عرض بر جسم دوم است. و آنچه در قیامت میآید، جسد دوم و جسم دوم است)).(22)
نقد و بررسی
یکم. با توجّه به آنچه گذشت، روشن میشود که شیخ احمد، اصطلاحاتی را از فلسفه اشراق گرفته و بدون آن که به عمق آنها پی ببرد، آنها را به عنوان مشخصههای اصلی آیین و مذهب خود قرار داده است. پیروان مکتب او نیز در توجیه این کلمات، به تناقض گویی مبتلا شدهاند. این تهافت گویی در کلمات شیخ احمد و رمز و تأویل و باطن گرایی در آنان، باعث شد که فرزندان او به نامهای محمد و علی - که از عالمان و فرهیختگان بودند - به انکار روش پدر و بلکه گاهی استغفار بر او و گاهی به تکفیر او مشغول شوند.(23)
دوّم. تحلیل این بدن هورقلیایی و اعتقاد به حیات امام زمان(ع) با بدن هورقلیایی، در واقع به معنای انکار حیات مادی امام زمان(ع) روی این زمین است؛ زیرا اگر مراد آن است که حضرت مهدی(ع) در عالم مثال و برزخ - چه برزخ اول یا برزخ دوم - زندگی میکند. آن چنان که قبر را آنان از عالم هورقلیا میدانند - پس آن حضرت حیات با بدن عنصری ندارد و حیات او مثل حیات مردگان، در عالم برزخ است و این با احادیثی که میگویند: ((لولا الحجة لساخت الارض باهلها)) و یا حدیث ((لو لم یبق من عمر الدنیا...))، هیچ سازگاری ندارد. و بلکه دلیل عقلی میگوید باید غایت و هدف خداوند از آفرینش انسان زمینی همیشه روی زمین وجود داشته باشد. علاوه بر آن که اعتقاد به این گونه حیات برای امام زمان(ع)، مثل اعتقاد به حیات تمام مردگان در عالم برزخ است و این عقیده، با عقیده به نفی حیات مادی هیچ منافاتی ندارد.
سوّم. وقتی شیخ احمد، عالم هورقلیا را حدوسط بین دنیا و ملکوت معرفی میکند، معلوم میشود که هنوز ایشان معنای عالم ملکوت را - که همان عالم مثال است - نفهمیده و یا بین ملکوت و جبروت خلط نموده است. و باید از آنان پرسید: آیا بین عالم مادی و عالم مثال نیز برزخی وجود دارد؟!
چهارم. این سخن که حضرت مهدی(ع) با بدن هورقلیایی زندگی میکند، صرفاً یک ادعای بدون دلیل است و هیچ دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است.
پنجم. شیخ احمد وقتی به شرح زیارت جامعه کبیره پرداخته است، چون نتوانسته جمله ((ارواحکم فی الارواح و اجسادکم فی الاجساد و...)) را به درستی تحلیل کند، دچار این اشتباهات فاحش گردیده است.
ششم. شیخ احمد احسایی، چون به معنای لذت و الم - که هر دو نوعی از ادراک هستند - توجه نکرده است و تنها لذت و الم را مادی پنداشته، خواسته است برای آخرت نیز عذاب و نعمت مادی فرض کند؛ از این رو گرفتار بدن هورقلیایی شده تا بتواند مشکل آخرت را حلّ کند. در حالی که اولاً لذت و الم عقلانی، فوق حسی است و ثانیاً لذت و الم عقلانی اخروی را باید با دلیل عقلی و لذت، و الم حسی را با دلیل نقلی اثبات نمود؛ نه با این ادعاهای واهی و بی دلیل.
هفتم. شیخ احمد، بر اساس یک اصول نادرستی که در فلسفه پی ریزی کرد (مثل اصالت وجود و ماهیت)، و نفهمیدن برخی دیگر از اصول (مثل معنای تجرد، غیب مطلق، مضاف و شهادت مطلق و مضاف و کیفیت تکامل برزخی) یک بنیان فکری را پی ریزی کرده است و چون قابل دفاع نیست، پیروان او همیشه با این حربه که سخنان او رمز و کنایه است، و میخواهند خود را رهایی بخشند.
هشتم. در قرن سیزدهم، گزاف گویی و به کار بردن واژههای نامأنوس و الفاظ مهمل، بسیار رایج بوده و حتی عوام مردم اینها را نشانه علم و دانش میپنداشتند و بعید نیست شیخ احمد و نیز سید کاظم رشتی، به جهت خوشایند جاهلان و عوام، به این واژهها و کلمات روی آورده باشند.
نهم. نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضالّه بابیت و بهائیت و سرانجام بیدینی به اسم آیین پاک به وسیله کسروی بود و این میدان عمل و نتایج اسفبار سخنان شیخیه، خود محک و ملاک خوبی بر ضعف و سستی این سخنان است.
پینوشتها:
1) دلیل المتحیرین، ص 22؛ فهرست، ج 1، ص 141؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 590.
2) روضات الجنات، ج 1، ص 91.
3) ارشاد العوام)) ج 2، ص 151.
4) منتهی الارب)) ج 1، ص 156.
5) برهان قاطع)) ج 4، ص 2391.
6) برهان قاطع)) ج 2، ص 551.
7) جوامع الکلم قسمت سیم، رساله 9، ص 1.
8) فرهنگ فرق اسلامی، ص 266.
9) تاریخ فلسفه اسلامی، ص 105.
10) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 254؛ ترجمه حکمة الاشراق، دکتر سجادی، ص 383.
11) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 494؛ انواریه، ص 222.
12) شرح حکمةالاشراق، ص 574.
13) انواریه، ص 244.
14) شرح حکمة الاشراق، ص 556 و ص 517؛ شبیه این کلام در ((انواریه)) ص 194 آمده است.
15) مفاتیح الاعجاز، ص 134.
16) برخی از شیخیه نیز گفتهاند: زمین محشر زمین هورقلیایی است. ر.ک: ارشاد العوام، ج 2، ص 151.
17) جوامع الکلم)) رساله دمشقیه، قسمت 2، ص 103.
18) جوامعالکلم)) رساله رشتیه، قسمت 3، ص100.
19) جوامع الکلم)) رساله به ملا محمد حسین، رساله 9، ص 1؛((شرحعرشیه))، ج2، ص62.
20) شرح قصیده)) ص 5.
21) مجموعة الرسائل)) ج 6، ص 213.
22) مجمع الرسائل فارسی، ج 2، ص 189.
23) روضات الجنات، ج 1، ص 92؛ دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 502.
منبع : سایت ایران سهراب http://www.iransohrab.ir
بهائیت و رژیم پهلوی
بهائیت در کودتای <انگلیسی> حوت 1299 که به تاسیس رژیم <فاسد و
وابسته> پهلوی انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیبالله عینالملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندی در جوانی،49 و پدر عباس هویدا، نخست وزیر مشهور
محمدرضا پهلوی) رضاخان را کشف و به سر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای اجرای کودتای 1299 معرفی کرد. عینالملک که هنگام نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی (رهبر سیاسی کودتای 1299) ژنرال
قنسول ایران در شامات بود، در همان زمان کابینه سید ضیاء طی مصاحبهای با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضیاء را یکی از <رجال بزرگ و کاری> ایران معرفی نمودکه <برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا میباشد> و ضمن ستودن کودتای 1299، به سابقه معاشرت دوازدهسالهاش با رهبر سیاسی کودتا اشاره کرد.
پیوند بهائیت با رژیم پهلوی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی
ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت. تصدی پست مهم نخست وزیری نیز به
مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون براین، بهائیان سرشناسی چون منصور روحانی به تصدی وزارت آب
و برق و نیز کشاورزی، غلامعباس آرام به تصدی وزارت خارجه، سپهبد اسدالله صنیعی (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی، غلامرضا کیانپور به وزارت دادگستری، منوچهر تسلیمی به وزارت بازرگانی، دکتر منوچهر شاهقلی (پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها) به وزارت بهداری و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه، پرویز ثابتی به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد علی محمد خادمی به ریاست هیأت مدیره و مدیرعاملی هواپیمایی ملی ایران <هما> منصوب شدند.
حضور سران این فرقه ضاله در مصادر مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی، ضمناً بستر بسیار مساعدی برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع بضد تشیع ایجاد کرد که تا میتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک درباره ارتشبد شفقت، رئیس <بهائی> ستاد ارتش در واپسین سالهای سلطنت محمدرضا، یکی از صدها گواه برپیوند و همسویی بهائیت با رژیم پهلوی برضد اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش که در تاریخ 6 شهریور 1342، یعنی کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامی، ضد استبدادی و ضد استعماری ملت ایران به رهبری امام خمینی(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت مقام سرتیپی داشت) چنین آمده است: <با تحقیقات وسیع و موثقی که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان میباشند، انتساب و وابستگی نامبرده به فرقه بهائی تایید گردیده و ضمناً مشارالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم] ایادی، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی، به وجودش افتخار و مباهات میکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و
عملا هم دیده میشود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبی بهائی در تظاهر به دیانت خویش بیپروایی بیشتری نشان میدهند و اغلب از
فرماندهان و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش به فرقه بهائی اطلاع حاصل کردهاند علیرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبی خویش از این چنین انتصاب جابجایی، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خودداری مینمایند و حتی موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظره مذهبی که افسران در آنها شرکت مینمایند گرمی و حرارت بیشتری پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبی از نظر مسلمانان بر یکی از پستهای حساس مملکت چنین استدلال میگردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولا نشان دادن عکسالعمل حاد و ضمناً بیسر و صدایی در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعه روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگی خاطر خویش از مداخله متصدی حساسترین مشاغل و مقامات نظامی در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهی و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشتنمای بهائی را بدین سمت منصوب فرمودند...>
گزارش فوق، یادآور نامه رسمی محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه
قبل از این تاریخ یعنی در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم پهلوی) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانی (رئیس ژاندارمری ناحیه مرکز در روزهای کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن از جنبش اسلامی ملت مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان <تجاوز اراذل و اوباش و رجاله> و <سوء عمل جهلای معروف به علم>! یاد کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که <تاریخ امر بهائی آن جناب را در ردیف همان چهرههای درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانی ثبت و ضبط خواهد نمود>!
اهانت پیشوایان بهائیت به شیعیان
ممکن است گفته شود همسویی و همکاری امثال ارتشبد شفقت بهائی با رژیم پهلوی بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامی شخصی و خودسرانه! بوده و ربطی به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمی بیش نیست و باید دانست که به اصطلاح، <آب از سرچشمه گلآلود است>!نمونهها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1- حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون <شیعه شنیعه> و <پستترین حزب و امت> یاد کرده و علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء) با تعبیر <فراعنه و جبابره> و پراکندگان <اوهام> در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است.
از زبان او در کتاب <مائده آسمانی> آمده است: <بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمیشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمرالله اعمال [آنها] غیراعمال رسول و همچنین اقوال...>. و نیز: به خدا قسم <حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور> است!
در مورد توهین به علمای اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب <ایقان> درخور ذکر است که با اشاره به محالفت ملت ایران با باب (به رغم وجود به اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) گفته است: <حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناساند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنی دلایل حقانیت باب] پوشیدهاند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان میآید [مقصودش ظاهراً علمای اسلام است] میدوند و با وجود این چه نسبتهای غیرلائقه که به مطالع قدسیه [یعنی باب و بهاء] میدهند...>. <بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم اعلای مرا نمیشنوید و این خورشید تابان از افق ابهی را نمیبینید؟ تا چه وقت بر بتهای هواهای خود معتکف میباشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود خود اوست!] بیاورید.>
2- عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران --- که پیداست به علت تباهی نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ---- نوشته است: <این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین میشمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش میزنند و چون مار و عقارب، اباعد و اقارب [دوران و نزدیکان] را میگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند... چون... به فضائل [آنان]نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خوردن و خوراکاند و چون سباع ضاریه [درندگان خونآشام] بیمبالات و بیباک>!62 وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که <منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست روِسای دین، پیچیده خواهد شد.> نیز به فضلالله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران <عالم نیستند، زندیقاند...>!
3- شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال 1320 شمسی (1941ق) لوحی با عنوان <قد ظهر یومالمیعاد> نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح که عنوان زشت <عواقب نکبتبار شیعه اسلام> را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بیحرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:<انقلابی که... از تسلط علمای مذهبی که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار میرفتند جلوگیری کرده و طبقهای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرح لایتجزی با آن آمیخته شده بود، باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که... بایستی بر تمام کره ارض حکومت نماید.> وی در ادامه نوشته است: <حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر میآمد، اکنون از اساس تکان خورده... درهم میریزد.> همچنین افزود: <معممین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بیرحمی نابود شدند... عمامههای گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه گنبدهای نیلگون و سفید فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود و در <قول، فخر عالماند در عمل، ننگامم>... عربدههای متعصبانه... و فتاوای آنها، که با آن وقاحت صادر میشد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاًمنسیا گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.>
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!