بهائیت و رژیم پهلوی
بهائیت در کودتای <انگلیسی> حوت 1299 که به تاسیس رژیم <فاسد و
وابسته> پهلوی انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخی حاکی است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیبالله عینالملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندی در جوانی،49 و پدر عباس هویدا، نخست وزیر مشهور
محمدرضا پهلوی) رضاخان را کشف و به سر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جی) برای اجرای کودتای 1299 معرفی کرد. عینالملک که هنگام نخست وزیری سید ضیاءالدین طباطبایی (رهبر سیاسی کودتای 1299) ژنرال
قنسول ایران در شامات بود، در همان زمان کابینه سید ضیاء طی مصاحبهای با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضیاء را یکی از <رجال بزرگ و کاری> ایران معرفی نمودکه <برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا میباشد> و ضمن ستودن کودتای 1299، به سابقه معاشرت دوازدهسالهاش با رهبر سیاسی کودتا اشاره کرد.
پیوند بهائیت با رژیم پهلوی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی
ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادی، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت. تصدی پست مهم نخست وزیری نیز به
مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون براین، بهائیان سرشناسی چون منصور روحانی به تصدی وزارت آب
و برق و نیز کشاورزی، غلامعباس آرام به تصدی وزارت خارجه، سپهبد اسدالله صنیعی (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدی) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی، غلامرضا کیانپور به وزارت دادگستری، منوچهر تسلیمی به وزارت بازرگانی، دکتر منوچهر شاهقلی (پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها) به وزارت بهداری و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه، پرویز ثابتی به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد علی محمد خادمی به ریاست هیأت مدیره و مدیرعاملی هواپیمایی ملی ایران <هما> منصوب شدند.
حضور سران این فرقه ضاله در مصادر مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی، ضمناً بستر بسیار مساعدی برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع بضد تشیع ایجاد کرد که تا میتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک درباره ارتشبد شفقت، رئیس <بهائی> ستاد ارتش در واپسین سالهای سلطنت محمدرضا، یکی از صدها گواه برپیوند و همسویی بهائیت با رژیم پهلوی برضد اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش که در تاریخ 6 شهریور 1342، یعنی کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامی، ضد استبدادی و ضد استعماری ملت ایران به رهبری امام خمینی(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت مقام سرتیپی داشت) چنین آمده است: <با تحقیقات وسیع و موثقی که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان میباشند، انتساب و وابستگی نامبرده به فرقه بهائی تایید گردیده و ضمناً مشارالیه از جمله افراد معدود و متنفذی است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم] ایادی، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونی، به وجودش افتخار و مباهات میکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و
عملا هم دیده میشود که از همان بدو انتساب وی به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبی بهائی در تظاهر به دیانت خویش بیپروایی بیشتری نشان میدهند و اغلب از
فرماندهان و افسران ارتش هم که روی اصل شیوع و تواتر به وابستگی رئیس ستاد ارتش به فرقه بهائی اطلاع حاصل کردهاند علیرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبی خویش از این چنین انتصاب جابجایی، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خودداری مینمایند و حتی موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظره مذهبی که افسران در آنها شرکت مینمایند گرمی و حرارت بیشتری پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبی از نظر مسلمانان بر یکی از پستهای حساس مملکت چنین استدلال میگردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولا نشان دادن عکسالعمل حاد و ضمناً بیسر و صدایی در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعه روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگی خاطر خویش از مداخله متصدی حساسترین مشاغل و مقامات نظامی در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهی و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشتنمای بهائی را بدین سمت منصوب فرمودند...>
گزارش فوق، یادآور نامه رسمی محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه
قبل از این تاریخ یعنی در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم پهلوی) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانی (رئیس ژاندارمری ناحیه مرکز در روزهای کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن از جنبش اسلامی ملت مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان <تجاوز اراذل و اوباش و رجاله> و <سوء عمل جهلای معروف به علم>! یاد کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که <تاریخ امر بهائی آن جناب را در ردیف همان چهرههای درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانی ثبت و ضبط خواهد نمود>!
اهانت پیشوایان بهائیت به شیعیان
ممکن است گفته شود همسویی و همکاری امثال ارتشبد شفقت بهائی با رژیم پهلوی بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامی شخصی و خودسرانه! بوده و ربطی به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمی بیش نیست و باید دانست که به اصطلاح، <آب از سرچشمه گلآلود است>!نمونهها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1- حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و برای نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیری چون <شیعه شنیعه> و <پستترین حزب و امت> یاد کرده و علمای تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعای باب و بهاء) با تعبیر <فراعنه و جبابره> و پراکندگان <اوهام> در بین مردم مورد طعن و لعن قرار داده است.
از زبان او در کتاب <مائده آسمانی> آمده است: <بگو ای مردم، اگر به نور ایمان فائز نمیشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمرالله اعمال [آنها] غیراعمال رسول و همچنین اقوال...>. و نیز: به خدا قسم <حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور> است!
در مورد توهین به علمای اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب <ایقان> درخور ذکر است که با اشاره به محالفت ملت ایران با باب (به رغم وجود به اصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وی) گفته است: <حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناساند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنی دلایل حقانیت باب] پوشیدهاند و به عقب مرداری چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان میآید [مقصودش ظاهراً علمای اسلام است] میدوند و با وجود این چه نسبتهای غیرلائقه که به مطالع قدسیه [یعنی باب و بهاء] میدهند...>. <بگو ای گروه علما، آیا صدای قلم اعلای مرا نمیشنوید و این خورشید تابان از افق ابهی را نمیبینید؟ تا چه وقت بر بتهای هواهای خود معتکف میباشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خدای مولای قدیم خود [مقصود خود اوست!] بیاورید.>
2- عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علمای ایران --- که پیداست به علت تباهی نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ---- نوشته است: <این قوم، خویشتن را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیدالمرسلین میشمرند و چون ثُعبان [افعی] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش میزنند و چون مار و عقارب، اباعد و اقارب [دوران و نزدیکان] را میگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سد سبیل نمایند و قافله سالاری خواهند... چون... به فضائل [آنان]نگری، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیر خوردن و خوراکاند و چون سباع ضاریه [درندگان خونآشام] بیمبالات و بیباک>!62 وی در جای دیگر به بهائیان بشارت داده است که <منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست روِسای دین، پیچیده خواهد شد.> نیز به فضلالله صبحی گفته است: علمای معاصر ایران <عالم نیستند، زندیقاند...>!
3- شوقی افندی (جانشین عباس افندی) در سال 1320 شمسی (1941ق) لوحی با عنوان <قد ظهر یومالمیعاد> نوشته است. در این کتاب، وی از وقوع انقلابی در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائی به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علمای شیعه منهدم شده است. وی در این لوح که عنوان زشت <عواقب نکبتبار شیعه اسلام> را بر پیشانی دارد، در هتاکی و بیحرمتی به روحانی و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:<انقلابی که... از تسلط علمای مذهبی که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنی ایران) به شمار میرفتند جلوگیری کرده و طبقهای را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرح لایتجزی با آن آمیخته شده بود، باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتی را که بر پایه شعائر دیانتی تشکیل یافته بود متلاشی ساخت؛ همان دولتی که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامی که... بایستی بر تمام کره ارض حکومت نماید.> وی در ادامه نوشته است: <حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر میآمد، اکنون از اساس تکان خورده... درهم میریزد.> همچنین افزود: <معممین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهای خود را با سبز و سفید مزین نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بیرحمی نابود شدند... عمامههای گنبدآسا و وزین علمای ایران که حضرت عبدالبهاء از روی کنایه گنبدهای نیلگون و سفید فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهای متعصب و خائن و دنی که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود و در <قول، فخر عالماند در عمل، ننگامم>... عربدههای متعصبانه... و فتاوای آنها، که با آن وقاحت صادر میشد و در بعضی موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاًمنسیا گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتی را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.>
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
مطلب شما بسیار نفرت انگیز است.اینکه شما عقیده ی یک گروه خاص را قبول ندارید دلیل نمی شود که با سندسازی ذر صدد تخریب ان ها برآیید.رسیدن به مقامات مهم کشوری باید بر اساس لیاقت و شایستگی افراد باشد نه مذهب و نژاد.مسئله ای که در رژیم سابق رعایت می شد ولی الان خبری از ان نیست!