بیش از یک و نیم قرن است که بهائیت به وجود آمده ودرطول این دوران با وجود فعالیت تشکیلاتی منسجم در سر تاسر جهان وحمایتهای بیدریغ کانون های قدرت جهانی از این فرقه وسران آن، در این زمان طولانی در جذب مردم جهان توفیقی نداشتند.
این عدم توفیق باعث شگفتی سران این مسلک سیاسی شده است واز جمله روحیه ماکسول، همسر شوقی افندی در این زمینه با شگفتی ویأس میگوید: غالباً تعجب میکنیم که چرا با وجودی که علاج تمام آلام جهان در دست ماست، جهان از پذیرفتن آن احتراز میکند؟ گاهی این موضوع بسیار مأیوس کننده است.1
وی آنگاه با ذکر مثالی که عکس آن مصداق دارد، خط مشی همهِ جهانیان را رو به پرتگاه اما زیبا میخواند و بهائیت را راه نجات اما باریک و ناهموار قلمداد میکند: ما به آن شخص میمانیم که علامتی در دست گرفته بر سر دوراهی ایستاده است.بر روی علامتی که در دست دارد، نشانهای به سوی راست ترسیم شده که روی آن نوشته است:
"راه نجات" [!!] وعلامتی سمت چپ را نشان میدهد که روی آن نوشته شده: "خطر پرتگاه" [!!] ولی عملاً متوجه میشود که اغلب مردم،، راه ظاهراً زیبایی را که به پرتگاه ختم میشود بر میگزینند وفقط معدودی، راه باریک ناهموار سلامت را که جلوهِ ظاهری ندارد، انتخاب میکنند. ما بهائیان... از این وضع به شگفتی در میآییم. آیا همهِ مردم به راستی نمیبینند ویا اشکال در خود ماست؟2
خانم ماکسول تاریخ بهائیت را نخوانده ویا توجه نـداشـتـهانـد کـه نـخـستین رهبر بهائیت یعنی حسینعلی نوری (بهاء) نیز پیش از این از عدم توجه و اقبال مردم به خود شدیداً ناراحت و عصبانی شده و زبان به لعن و دشنام مردم گشوده است.
او با گلایهِ فراوان از مردم تهران به عراق میرود و در لوح مریم میگوید:از ارض طاء [= تهران] بعد از ابتلای لاتحصی [= بلاهای بیشمار] به عراق عرب به امر ظالم عجم [=ناصر الدین شاه] مبتلا گشتیم...
ولی در عراق نیز حال و روزی بهتر از تهران نمیبیند تا آنجا که نبیل زرندی از قول آقاخان (کاتب بهاء) نقل میکند که:قبل از ایام هجرت [از بغداد به سلیمانیه] یومی، جمال مبارک [=بهاء] را بین فجر و طلوع آفتاب مشاهده نمودم... در این حین چنان آثار اضطراب و تشویش در هیکل اقدس [=بهاء] مشهود بود که قدرت مواجهه با وجه مبارک از من سلب گردید... [او] به کمال غضب و شدت به این بیانات قهریه ناطق...
در اینجا نبیل، کلماتی را از حسینعلی نوری همان هیکل اقدس و جمال مبارک نقل میکند که شگفت آور است. پیشوای بهائیان جهان که از هوشمندی و بیتوجهی مردم عراق نیز شکایت دارد، زبان به بد و بیراهگویی میگشاید:این نفوس همان نفوسی هستند که مدت 3 هزار سال به پرستش اصنام [بت ها] مالوف ومعبودی جز عجل [=گوساله] زرین نداشتند،الحال نیز به همان اوهام معتکف، چه نسبتی بین این واهیهِ سافله [=...؟] و طلعت احدیّه [=بهاء] موجود وچه ارتباطی بین این عبده اوثان [=بندگان بت ها] ومقصد اعلی [= بهائیت]... مشهود.3
او در نهایت همان بیانی را دارد که روحیه خانم مـاکـسـول دهـهـا سـال بـعـد بـه آن زبـان میگشاید:چندی در بین این قوم، مکث نمودیم ولی ادنی [=کمترین] توجه واقبال وکمترین تذکر و انتباهی از آنان مشاهده نگردید.
اما مهمتر از عدم اقبال پیروان سایر ادیان آن است که بهائیان نیز که اعتقاد خود را از پدر ومادر به ارث بردهاند، در مقابل سایر مردم احساس کمتری دارند ولی به دلیل ارتباطات خانوادگی و تشکیلاتی، جسارت لازم برای بریدن را ندارند.
روحـیـه در بـیـان احـسـاس حـقارت بهائیان میگوید:عدهِ معدودی از احبا [=بهائیان] هستند که نمیخواهند و یا خجالت میکشند به مردم بـگـویـنـد ما بهائی هستیم. آنها میترسند که همشاگردی، همکاران ویا دو ستانشان به آنها به نظر آدمهای عجیب وغریب نگاه میکنند. چنین طرز تفکری تأثر آور است زیرانشانهِ عدم بلوغ ایمانی این عده است. هر کس در راه امر تازهای قدم بر میدارد، بایستی تا حدی استهزاء وتمسخر دیگران را به جان بخرد.4
خانم ماکسول به همین اکتفا نمیکند واین منادی "وحدت عالم انسانی " کنترل اعصاب خود را از دست داده با تعابیری به همهِ جهانیان حمله میکند که انسان از بیان آن شرم دارد که با پوزش از همهِ "عالم انسانی" به ناچار این عبارات خلاف نزاکت را ذکر میکنیم:مردم به طور کلی چون گله گوسفندند که دسته جمعی بع بع میکنند، میچرند و حرکت میکنند.5
به راستی، راز این همه شکست واحساس حقارت چیست؟
واقعیت آن است که بهائیت شعار وحدت عالم انسانی را از اسلام به سرقت برده وبه نام خود جعل کرده است. قرآن مجید میان نژادهای مختلف انسانی (اعم از سیاه وسفید و...) قائل نشده مگر در تقوی در حالی که بهائیت شعار "همه بار یکدارید وبرگ یک شاخسار" را تکرار میکند ولی در عمل خود برتر بینی را رواج میدهد، آنجا که روحیه ماکسول میگوید: اگر یک بهائی نفهمد که با درآمـدن در سـلـک بـزرگـتـرین، مترقیترین و سازندهترین جنبش عالم انسانی از گله ممتاز شده و خود را به منزلتی شامخ رسانیده، بسی تاسف انگیز است.6
بهائیان خود را عاقل ترین انسانها میدانند وتمام مـردم را حـقـیـرتـریـن بـنـدگـان خـدا، آنـجا که میگویند:اعقل [=عاقلترین] عباد، اگر خادم این آستان نباشد، احقر[= حقیرترین] عباد است.7
بی گمان وجود چنین رگه های پنهان اما قوی در لایههای زیرین بهائیت امروز از شکست روز افزون ونفرت بیش ازپیش همهِ کرهِ ارضی از این فرقه است.
پینوشتها:
1. آهنگ بدیع، سال 1351، ش 7 و 8 ، ص 3 2. همان 3. همان، سال1353، ش 3 و 4، ص 57 4. همان، سال 1351، ش 7 و 8 ، ص 11 5. همان 6. همان ، صص 11ـ12 7. آهنگ بدیع، سال 1332، ش 12 و13، صص 263.